دقیقاً همانطور که انتظارش را داشت، کامل و زیبا اما نکته حائز اهمیت قسمت خاصی بود که دنیز برای بچه ها تدارک دیده بود.
استخر بادیای که پر از انواع و اقسام اسباب بازی و بادکنک آرایی بود.
هر روز که میگذشت این دستیار جدید بیشتر از قبل سورپرایزش میکرد!
-چقدر این پوسترهای عروسکی بامزهس شهراد.
سری برای آریا تکان داد و نگاهش را در محیط چرخاند. هنوز مهمان ها نیامده بودند اما چیزی سر جایش نبود!
-شهراد میگم…
-بچه ها کجان؟
-چی؟
-مایا و ماهین کجان؟ از وقتی اومدم تو باغ ندیدمشون.
-شروع شد باز… بچهن دیگه حتماً دارن این دوروبر بازی میکنن.
اخمالود به سمت ویلا رفت.
-خوشم نمیاد جلو چشم نباشن.
بیاهمیت به مسخره کردن های اریا وارد ویلا شد و با تصویری که دید ابروهایش بالا پریدند.
-تو مدلسه میلی(مدرسه میری)؟
-آره
-واخا؟(واقعاً) کلاس چندمی؟
– من پسر بزرگیم میرم دوم.
آرام به مایا که در حال صحبت با یک پسربچه ناآشنا بود نزدیک شد و ناخودآگاه دستش مشت شد.
_♡_♡_♡_
یکی شهرادو بگیره🥲😂
-هیــن مدلستون خوشتله؟(مدرسهتون خوشگله)؟
پسر بچه خندید و با دیدن دندان های افتادهاش اخم هایش درهم رفت.
بیریخت گستاخ…!
-آره ولی تو خوشگلتری!
چه؟ دقیقاً چه گفت…؟!
اشتباه شنیده بود مگر نه…؟!
عصبانی جلو رفت و بلند مایا را صدا زد:
-مایا بابا؟
تا مایا به سمتش چرخید با دیدن چشم های خوشحال دخترش زنگ خطر در سرش به صدا درآمد و سریع او را در آغوش گرفت.
-چیکار داری میکنی اینجا؟
مایا دست کوچکش را به طرف پسربچهای که حال نیشش بسته شده بود دراز کرد و ذوق زده گفت:
-بابا الشیا(ارشیا) دوستمه.
پسر بچه هم جلو آمد و دستش را به سمتش دراز کرد.
-سلام آقا من ارشیام دوست جدید مایا از آشناییتون خوشبختم.
حیرتزده خیره قد و بالای کوچک پسر مانده بود و تا خواست چیزی بگوید، صدای قهقههی آریا از پشت سرش بلند شد و سپس آرام در گوشش گفت:
-شهراد دیوونه بازی درنیاری آروم باش همش یه ذره بچهس!
با عصبانیت چشمانش را باز و بسته کرد و بیتوجه به دست دراز شدهی پسر مایا را محکمتر بغل کرد و گفت:
-خواهرت کجاست مایا؟ مگه نگفتم کنار هم بمونید؟
یکدفعه مایا چشمانش گرد شد و با هینی کشیده رو به پسربچه گفت:
-هین الشیا(ارشیا) ماهینو یادمون لفت!(رفت)
پسر بچه هم شوکه جلو آمد.
-وای آره قرار بود بریم دنبالش لعنتی گرم حرف زدن شدیم یادمون رفت.
از حرص گوشهی چشمانش چین افتاد و آرام لب زد:
-یعنی چی که گرم حرف زدن شدین؟!
مایا که عصبانیت خفتهاش را حس کرد، سریع در آغوشش جمع شد و هول شده گفت:
-هیشی بوخودا شهلاد جون گلال بود گایم موش بازی کنیم.(هیچی به خدا شهراد جون قرار بود قایم موشک بازی کنیم) ماهینم لفت گایم شد ولی من و الشیا چون داشتیم حلف میزدیم بازی لو یادمون لفت.(ماهینم رفت قایم شد ولی من و ارشیا چون داشتیم حرف میزدیم بازی رو یادمون رفت)
ارشیا گفت:
-نگران نباشید الان میرم دنبالش.
خب قطعاً از این عصبانیتر نمیشد!
حرصی یک قدم جلو رفت و آریا در حالی که به سختی خندهاش را کنترل میکرد، جلو آمد و همانطور که مایا را از آغوشش میگرفت رو به پسر بچهی گستاخ گفت:
-ارشیا جان بیا من شمارو ببرم پیشه مامانت ببینه نیستی نگرانت میشه.
-اما…
-بیا پسرم بیا با هم بریم.
دست ارشیا را هم گرفت و همانطور که با چشم و ابرو به بچه ها اشاره میکرد لب زد تا آرامش خود را حفظ کند.
به سختی سر تکان داد و با قدم هایی که کم از دو نداشت به طبقه ی بالا رفت تا ماهین را پیدا کند.
-ارشیا جان بیا من شمارو ببرم پیشه مامانت ببینه نیستی نگرانت میشه.
-اما…
-بیا پسرم بیا با هم بریم.
دست ارشیا را هم گرفت و همانطور که با چشم و ابرو به بچه ها اشاره میکرد لب زد تا آرامش خود را حفظ کند.
به سختی سر تکان داد و با قدم هایی که کم از دو نداشت به طبقه ی بالا رفت تا ماهین را پیدا کند.
با دیدن او در راه پله نفس راحتی کشید و سریع بغلش کرد.
-کجا بودی ماهین؟
ماهین شوکه از اخم های درهمش به میزهای گردی که در طبقه بالا بود اشاره کرد.
-ز..ز..زیل میز(زیرمیز)
نفس تندی کشید و حرصی گفت:
-دیگه نبینم بری زیرمیز فهمیدی؟ نه تنها میری نه با کس دیگه.
دخترک معصومش مانند همیشه با مظلومیت سر تکان داد و چشم گفت.
بیشتر او را به خود چسباند و برگشت تا به باغ برود و در همان حال زیرلب غرید:.
میگه من میرم دنبالش! تو کی هستی که میخوای بری دنباله دختر من؟ کی هستی که با بچهی من میری زیرمیز؟ پُررو مگه…
با باز شدن یکدفعهای در ویلا و دیدن دختری که با لباس قرمز شبیه یک ملکه واقعی به نظر میرسید، برای لحظهای همه چیز از خاطرش رفت!
ابرویش بالا پرید و همین که نگاهش به صورت دختر افتاد به سختی خودش را کنترل کرد تا تعجبش را نشان دهد.
لباس زیبا، هیکل فوقالعاده و صورتی که برخلاف همیشه کمی آرایش داشت و از او یک زن زیادی زیبا و بینقص ساخته بود!
این زن همان دستیار همیشه رنگ و رو پریده و به قول عماد بینی عقابیاش بود؟!
_♡_
بیچاره شهرادم همه جوره باید حرص بخوره🥲😂❤️
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 175
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت گذاری این هم مثل دلارای میشه.
👌
نظرم اینه که همین الان تا اولاش هس دیگه نخونیمش وگرنه 3 الی 5 سال درگیرش میشیم مثه دلارای😐
واای عصبانی شدنای شهراد به خاطر دختراش خیییییلی قشنگه نگرانیاش اینکه هواشونو داره خیلی خوبه.
پارت بعدی اشتباه تایپ شد
عالی بود نویسنده خدا قوت ،منتظر مارت بعدیم،
چه بابای حسودی 😂😂😂
وای خدا اینقد تعصب باباها رودخترشون رو دوست دارم بابای حسود🤣
کاش زودتر شهراد عاشق دنیز شه تادنیز کار احمقانه ای نکرده بخاطر سوء تفاهمش نسبت به رفتار شهراد با دختراش