بی توجه به پل عابر پیاده، قدم هامو بلندتر کردم تا خودمو اونور خیابون برسونم.. سوز سرمای زمستان چشم های خواب آلودمو واسه بسته شدن نوازش میکرد اما اجبار باز نگه داشتنشون باعث جمع شدن اشک وتار دیدن خیابون میشد!

بالاخره خودمو به اونطرف خیابون رسوندم و دست های یخ زده ام رو جلوی دهانم گذاشتم و “ها” کردم…
شدت سرما اونقدر زیاد بود که نفس های بریده بریده ی من گرمایی رو تولید نکنه!

بیخیال سرما شدم و دستمو جلوی تاکسی سمندی دراز کرد وگفتم:
_مترو؟
راننده که مردی مسن بود سرشو با عجله تکون داد ومن هم بدون فوت وقت سوار شدم!

با نشستنم داخل ماشین، گرمای مطلوبی صورتمو نوازش کرد..
ازشیشه به خونه مون که درست کوچه ای روبه روی اتوبان بود نگاه کردم و به رفت وآمد های همیشگی پدرم فکر کردم…

فکراینکه مبادا یک روز فکر پله های واذیت شدن پاهاش به سرش بزنه و بخواد از خیابون عبور کنه!
پلک هامو محکم روی هم فشوردم!
حتی فکر کردن به این موضوع هم آزار دهنده اس!

صفحه ی گوشیم روشن شد ودیدن عکس خندان بابا باعث لبخندی ریزی روی لبم شد..
مثل همیشه زنگ زده بود تا مطمئن بشه راه افتاده ام یانه!

_جانم بابا؟
_سارا جان رفتی مادر؟ ماشین گیرت اومد؟
_ع مامان تویی! آره عزیزم تو تاکسیم نگران نباشید..
_باشه دخترم.. مواظب خودت باش.. خداحافظ!
گوشی روقطع کردم.. کرایه راننده رو حساب کردم و گفتم:
_یکم جلو تر پیاده میشم!

آخر ماه بود وامروز حقوقمو میگرفتم.. اول هرچیزی باید بابا رو ببرم دکتر و بعد برای خونه خرید میکردم..
داشتم واسه پولام برنامه ریزی میکردم که بادیدن سیل جمعیت داخل مترو فهمیدم موقعیت خوبی رو برای فکر کردن انتخاب نکردم و با عجله خودمو به قطار رسوندم و شانشم گرفت، روی آخرین صندلی خالی نشستم!

نفس آسوده ای کشیدم وسرمو به شیشه ی کنارم تکیه دادم وچشم هامو روی هم گذاشتم!
ساعت یک ربع به هفت صبح بود و توی این فصل هوا هنوزم گرگ ومیش بود وکامل روشن نشده بود!

طبق عادت همیشگی ومسیر طولانی که پیش روم بود تصمیم گرفتم تا رسیدنم چرت بزنم!

صدای پرانرژی گیسو باعث شد تکونی بخورم.. اما به روی خودم نیاوردم که بازهم ناغافل صداشو بالا برده بود و ابراز علاقه کرده!

_سارا… عشقم… کی اومدی ندیدمت؟
_آروم دیونه.. الان میان سرمون.. تازه اومدم؛ توکجا بودی؟

_هیچ جا بابا این یارو کفتار پیر سرصبحی فرستادم انبار…
چشمامو گرد کردم وباترس دستمو روی دهانش گذاشتم وگفتم:
_ اینجا دیوار هاشم موش داره.. دلت میخواد بیکار شی؟؟؟

همین یک جلمه، کافی بود تا زخم های چرکین گیسو سر باز کنه.. شروع کرد به گلایه کردن.. از دلخوری و ها غم های زندگی روزمره اش تا گرونی و زن بابای نامهربانش!

همزمان اتیکت های کرم پودر هارو میزدیم و گیسو از خواستگارش که به قول خودش کچل و موفرفری بود حرف میزد… به بعضی قسمت های حرفش که میرسیدیم صدای خنده جفتمون بالا میرفت…

این دختر واقعا دیونه اس.. خودش میگفت وخودشم میخندید..
ازخنده ی زیاد اشک چشم هام روی گونه هام میچکید…
میون خنده و چشم های پراز اشک آقای پندار رو دیدم که به طرف ما میومد..

مرد باجذبه وقدرت مندی بود.. با اینکه بالای ۶۰سال ازخدا عمر گرفته بود اما هنوزم سرپا و خشک و جدی بود!
کاش میشد بابای من هم یه کم از آقای پندار یاد میگرفت و توی سن ۵۵سالگی اینقدر پیر وشکسته نمیشد!

سریع خودمو جمع کردم و به گیسو گفتم:
_پندار داره میاد تمومش کن!

مثل همیشه بدون رعایت کردن شرایط به پشت سرش نگاه کرد..
با چندش نگاهشو گرفت و گفت:
_مرتیکه هیز! نمیدونم چی تو خودش دیده که به خودش اجازه میده اینقدر به کارمند هاش نزدیک بشه!

حق با گیسو بود.. پندار برخلاف سن وسال و اخلاق مزخرفش زیادی با کارمند های زن مخصوصا رده های سنی ۳۵ به بالا گرم میگرفت!
به سمت ما اومد وبدون حرف به دست هامون که مشغول کار بود نگاه کرد!

_خسته نباشید!
گیسو چیزی نگفت اما من به احترام تشکری آروم کردم…
برعکس گیسو که پندار باهاش بداخلاقی میکرد با من مهربون بود وتا بحال پیش نیومده بود که با تندی یا پرخاش رفتار کنه!

_خانم شریفی کارتون تموم شد تشریف ببرید حساب داری، حقوقتون رو بگیرید!
باخوش رویی تشکر کردم و پندار هم به طرف اتاقش رفت!
_ایش! الان مثلا می مرد به منم بگه؟ می بینی چقدر بامن لجه؟

_گیسو! چی گفت مگه بنده خدا! خب من هفته پیش درخواست مساعده کردم اومد اطلاع بده.. حقوق همه ی کارمند هارو ریختن دیگه!
_اصلا من نمیدونم چرا ازاین بشر خوشم نمیاد!

انگار صبح خروس خون توسرمای زمستون میرم گدایی میکنم تا شب و این یارو میاد همه رو ازم میگیره! یعنی دراین حد من ازش بدم میا‌د!
به مثال بامزه ای که زده بود خندیدم وگفتم:

_کم تر غر بزن کارتو بکن… زودتر تمومش کنیم بریم ناهار!
ساعت ۳ونیم ظهربود که تعداد زیادی محصولات آرایشی رو اتیکت و بارکد زدیم و خوشبختانه تموم شد!

روپوش و مقنعه ام رو با لباس های بیرونم عوض کردم و آماده ی رفتن شدم!
کلافه نگاهی به گیسو که مشغول آرایش بود انداختم وگفتم:
_تا تو آرایشت تموم بشه من رسیدم خونه!

_دو دقیقه صبرکنی تمومه!
آینه رو ازدستش گرفتم و رژلبمو که پاک شده بود با رژ آجری رنگش تمدید کردم و آینه رو بهش پس دادم وگفتم:
_من بیرون منتظرم تا ۳۰ میشمارم نیومدی رفتم!

_وایسا ببینم… ۲۰تاشو همین الان هدر دادی آینه رو ازم گرفتی! تا ۱۰۰ بشماری حله!
عاقل اندر سفیهانه نگاهش کردم و رفتم بیرون!
داشتم باقدم های کوتاه داخل موزایک ها راه میرفتم و ادای مانکن هارو درمیاوردم که یک چیزی محکم بهم برخورد کرد…

اونقدر یک دفعه ای بود و حرکات مانکنی من آروم بود که فرصتی برای جمع کردن خودم نداشتم و به زمین افتادم…
باترس به عامل افتادنم نگاه کردم با مردی مواجه شدم که به شدت هم عصبی بود!

_چه خبرته؟ جلوی پاتو نگاه کن…
چقدر بی ادب وبی فرهنگ بود… به من تنه زده بود و طلب کار هم بود.. بلند شدم و با صدایی که سعی بر کنترلش داشتم وگفتم:

_آقای محترم شما با من برخورد کردید نه من اما شما ببخش.. من عذرخواهی میکنم که به من تنه زدید!
نگاهی چندش بهش انداختم و راه خروجی رو پیش گرفتم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۹ / ۵. شمارش آرا ۹

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری ۱۸ ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۰ /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   امیرعلی پسر غیرتی که سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پیچکش می افته دست سروش پسره مذهبی که خیال رها کردن نامزدش رو نداره و این وسط یاسمن پیچکی که دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

59 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مینا
مینا
2 سال قبل

عزیزم امیدوارم بتونی رمان خوبی بنویسی فقط چیزی ک به ذهنم رسید بگم شاید کمکت کنه جون خودم کتاب نوشتم. سرما ک ب صوزت میخوره نوازش نمیکنه. نوازش برای چیزای دلپذیره بهتر بود بگی شلاق میزنه یا هرچیز دیگه ای

سولومون
سولومون
پاسخ به  مینا
2 سال قبل

سولومون
سولومون
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

اینومن دادم؟یا سولومون دوم پیدا شده؟😐

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

منم فاطی😐😂

عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

فاطی منم وای شما از کجا اومدین باید می‌گفتیم سولومون فن…

عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک

میگفتین

سولومون
سولومون
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

من سومیم😍

sahar
sahar
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

😂😂سولومون یه ندا بده ببینیم تو کدومی؟؟؟

R
R
2 سال قبل

سولومون تغییر اسم دادی، پسوند پیشوندت کو پ؟؟؟؟
بنظرم بنویسی “عشق مرد عصبی”
آخه از بس با کراش و عشق اسمتو دیدم، خالی حال نمیده ی چیزی اضافه کن بهش 👍🏻😂

سولومون
سولومون
پاسخ به  R
2 سال قبل

ن بزار فعلا حوصله هچی ندرم

sahar
sahar
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

اون اصلی هستی ؟ ؟؟؟

سولومون
سولومون
پاسخ به  R
2 سال قبل

این سولومونه الکیه من اصلیم:/ دوس داشم تنوع بدم😂😂

عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

والا تا جایی ک من می‌دونم این خودمم…🥴نکنین ازین کارا منو از وجود خودم شکی میکنین

بیتا
بیتا

احساس میکنم خدت داری با خدت حرف میزنی سولومون😂😂

عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
پاسخ به  بیتا
2 سال قبل

احساس نکن

بیتا
بیتا

کاملا واضحه قلابی هستی:/

R
R
2 سال قبل

سولومون تغییر اسم دادی، پسوند پیشوندت کو پ؟؟؟؟
بنظرم بنویسی “عشق مرد عصبی”
آخه از بس با کراش و عشق اسمتو دیدم، خالی حال نمیده ی چیزی اضافه کن بهش

عسل
عسل
2 سال قبل

میگم فاطی رمانی نیس که اسم قهرمانش عسل باشه که بذاری؟ 🥺🥺🥺🥺😻❤️

عسل
عسل
2 سال قبل

اسم این اقاهه که بهش تنه زد چیه حتمااا اخرشم باهم میشن.. 🤣🤣
رمان قشنگی بنظر میاد بیشتر بذار😻💖

سولومون
سولومون
2 سال قبل

ببین فاطی بقیه نیسان فقط ما موندیم داریم چت میکنیم…😂 بیا به ۵۰ تا دیدگاه برسونیم

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

خوبی؟

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

منم خوبم عیدت مبارک💜💚😍

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

من سرم با آشپزی گرم بوووود پیتزا پختممم♥️😘

سولومون
سولومون
2 سال قبل

میگم فاطی انگار کل رمان‌های سایتو تو میزاری..

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

فاطمه رمان مربای پرتقالم بزار پارتاش زیاده اسم شخصیت اصلی سوگنده

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

آره :(:

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

نه چون ما کنکورییم و امتحانای مستمر مونم هست و بیشتر کتابامونم تموم کردیم امروز فقط کلاس ما تعطیله تا درس بخونیم…

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

گاهی وقتا ازین کارا میکنیم😂
میخوایم یخورده حال معلما رو بگیریم سال آخره کلاسمون جمعیتش کمه ۹ نفرن بعد ی روز هماهنگ میکنیم نمیریم مدرسه اینقد حرص مدیر میگیره..🥴

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

هی ینی مام دلمون به این روزا تنگ میشه؟

سمیه
سمیه
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

ما کلا نمیریم در کلاسمونو قفل کردن🤣 کنکوریا مدرسمون هرسال بعد عید دیگ مدرسه نمیرن🤣

سولومون
سولومون
پاسخ به  سمیه
2 سال قبل

آره ما بار ها و بارها ازین کارا کردیم بعد مدیرمون زنگ میزنه باباهامون ک فلانی بیارین بعد منم ب بابام میگم وللش کن😂

سمیه
سمیه
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

رشتت چیه میخای چی بیاری🙄😂

سولومون
سولومون
پاسخ به  سمیه
2 سال قبل

هنر عکاسی

عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
پاسخ به  سمیه
2 سال قبل

ریاضی..
هر چی شد😂

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

عهههییی نامزدی کییی؟

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

هعی😐
انشالله ک آماده نشده بودین

Fatima
Fatima
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

😂😂😂😂 ما هم میخواستیم بریم همه اشتباه کردن فکر کردم ماه رمضون ۲۹ روزه ولی دیدیم۳۰ روزه😂😂😂😂

سولومون
سولومون
پاسخ به  Fatima
2 سال قبل

خیلی ضد حال بود😐🥴🤣

sahar
sahar
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

نه سولومون ما سه تا درس رو امتحان داشتیم نمره مستمر بود خیلی خوب شد بود هیچی نخونده بودم

سولومون
سولومون
2 سال قبل

کراشم همون مرد عصبیه ک بهش برخورد همین الان بگم

سولومون
سولومون
2 سال قبل

جووووون یکی دیگه

sahar
sahar
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

سولومون واسه بقیه هم بزار من هنوز سنم نرسیده ولی بقیه میخواناا

دسته‌ها
59
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x