درماشین روبازکردم صندلی جلو نشستم..
_حداقل برو جلوتر وایسا جلوی خونه شرمیشه!
بدون حرف ماشینوروشن کرد و رفت سرکوچه نگهداشت ودوباره ماشینو خاموش کرد!
کامل به طرفش برگشتم و باحرص گفتم:
_چی میخوای؟ واسه چی اومدی؟
اما آرش بدون حرف فقط نگاهم میکرد..
توی سکوت چشم هاش روی اجزای صورتم میچرخید..
کابشنش رو درآورده بود پلیور سفید تنش بود و خشک بود فقط موهاش خیس بود وچند تار موهاش روی پیشونیش ریخته بود…
_منوکشوندی اینجا که سکوت کنی؟
درحالی که هنوزم نگاهش توی صورتم می چرخیدگفت:
_این دیونه بازی ها چیه سارا؟ چرا خونه رو ترک کردی وبی خبر رفتی؟
_دیونه منم یاتو؟ باکاری که جلوی نامزدت کردی توقع داری توی اون خونه بمونم؟ خیلی دلت میخواد نسیم جونت رو بندازی به جونم؟ فکرکردی با اون کارت نسیم همینجوری از کنارمون میگذره؟
_کدوم کار؟ از نسیم میترسی؟ من کار اشتباهی نکردم که بخوام بابتش از اون بترسم!
باچشم های گرد بهش نگاه کردم.. چطور میتونه این همه وقیح باشه؟
_جلو نامزدت که اونقدر دوستش داری که بخاطرش میخوای قید خانوادت رو بزنی و باهاش بری خارج از کشور زندگی کنی منو می بوسی ومیگی کارت اشتباه نبوده؟
_چندصد دفعه باید بگم من نسیم رو دوست ندارم و علت رفتنم هیچ ربطی به اون نداره؟!
_من به ربطی نداره علتش هرچی باشه.. بااون که میری.. باصدای بلند حرفمو قطع کرد…
_نمیرم..!
باگیجی نگاهش کردم… باصدای تحلیل رفته زمزمه کردم..
_چی؟
_یک باربرای همیشه بهت میگم ودیگه تکراش نمیکنم..
من نه عاشق نسیم بودم نه هستم ونه هرگز قراره عاشقش بشم..
ماجرای ازداجمونم فرمالیته بوده وهست وخواهد بود..
هدفم از رفتن به خارج کشور رفتن هم یه ماجرایی داره که فعلا نمیتونم بهت بگم!
گیج بودم.. خیلی گیج.. اونقدر که زبونم نمی چرخید چیزی بگم!
_حالا میشه بگی با وجود همه ی این ها چرا باید از اون بترسم؟
داشت چرت وپرت میگفت.. خودم باچشم های خودم دیده بودم که همدیگه رو بوسیدن..
عشق بازی هاشونو.. اون همه عکس که توی گوشیش بود.. مگه میشه عاشق کسی نباشی وگوشیت پر از عکس های اون باشه؟
سری تکون دادم وگفتم:
_با اینکه مسخره است.. اما چرا این حرف هارو داری به من میگی؟
_یعنی اینقدر خنگی که نمیدونی چرا؟
باهمون گیجی گردنمو کج کردم وگفتم:
_نمیدونم….
_یه سوال ازت بپرسم قسم جون باباتو میخوری که راستش رو بگی؟!
_نه! من قسم جون بابامو واسه سوالی که نمیدونم چیه نمیخورم!
_پس من قسمت میدم.. جون بابات بهم راستش رو بگو..
اون روز راست گفتی که پیش اون یارو نامزد سابقت بودی؟
توچشم هاش نگاه کردم و بی اراده قلبم حقیقت رو گفت:
_باخواهرم بودم…
_چرا گفتی با اون قرار داری؟ بعدش که برگشتی چرا گفتی بااون بودی؟
لب گزیدم.. سرم روپایین انداختم وگفتم:
_چه فرقی میکنه؟ الان حقیقت رو بهت گفتم دیگه!
دستش رو زیرچونه ام گذاشت و مجبورم کردنگاهش کنم…
_به من نگاه کن… حرف که میزنی توچشمام نگاه کن!
به چشماش نگاه کردم…
_چرا اونجوری گفتی؟
_دیگه مهم نیست…
_مهمه سارا… خواهش میکنم بگو.. پشت سوالم یه موضوعی هست که میپرسم!
_چه موضوعی؟
_جواب منو بده! چرا اونجوری گفتی؟
باکلافگی گفتم:
_به فرض که اونجوری گفتم تا تلافی کنم
و همونطور که حرصم دراومده بود حرصت رو دربیارم!
بامکث کوتاهی نگاهی به لبم انداخت وگفت؛
_چرا حرصت دراومده بود؟
_میخوای چی برسی؟
_به اینکه توهم مثل من که عاشقت شدم دوستم داری؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چراپارت گزاری روزیاذنمیکنی خیلی کمه
وای چقدر پارت ها کوتاهه من که دیگه نمبام این رمان رو بخونم
تو رو خدا تمومش کن دیگه نویسنده، داستان خیلیی قشنگه ولی داری کشش میدی و پارت ها کوتاهه
۱۰ خط فقط شد این اونو قسم جون باباش میده اون اینو قسم
خدا وکیلی نویسنده هدفت چیه با این پارتایی که می نویسی میخوای به کجا برسی ی ملتو ۱۱۴ پارت علاف کردی هر بارم پارت ۱ خطیو توی ۳۰ خط جا میدی توی هر ۲۰ پارتت اندازه ۱۰ خط میفیهمم هر موضوع و اتفاقو ۷ پارت کش میدی بابا بسه دیگه ول کن تموم کن این رمان کوفتیو طاقتم تموم شد دیگه
واااای خدایا من به جای سارا ذوق مرگ شدم 🥺❤😂
من میدونم الا میگه نه من دوست ندارم ایشالله پارت ۳۰۹ اینا بهم اعتراف میکنن
اگه سارا تو پارت های بعد اعتراف نکرد دیگه نمیخونمش خیلی دراز شده و هنوزم هیچچچچ
بیشتر بزار دیگه
میمیری مگه؟
صلوات
اللهم صلی الا محمد و ال محمد🤲🏻🤲🏻
یعنی دمت گرم بهترین نویسنده فقط خودت
فقط پارت بعدیو ب خوشی تموم کن فقط امیدوارم سارا خر نباشه
دیگه پارت ۱۱۴ هستیم
دیگه کشش نده بزار ب خوبی تموم بشه
اخییشششش
امیدوارم این سارا خنک بازیشو بذاره کنار نیاد بگه وای ت اونو دوس داری
وای من نامزد دارم
وای نمیخوام بشنوم😑😒
اوووووووووووف خدا دمت گرم
فقط این سارا ادا بازی در نیاره تمومممه😻😻