رمان آرزوی عروسک پارت 135 - رمان دونی

 

چندقدم رفته رو به طرفم برگشت وبا آرامش گفت:
_دیونه شدی؟ واسه چی میترسی؟ فکرکردی من اونقدر وقیحم که با پدرم درگیربشم؟
_نه نه.. درگیرکه میدونم نمیشی اما…

_اما چی؟
_اما من ازهمون بحث و دعوای لفظی هم میترسم.. دیشب پشت تلفن اونجوری قیامت به پاکردی خب.. والا بخدا ازترس زبونم بند اومده!

_نترس دورت بگردم قول میدم اصلا حرف نزنم خوبه؟
دلم نمیخواد تورو هیچوقت توبا این حال و اینجوری ترسیده ببینم!
_ممنون.. مرسی که درکم میکنی!

_حالا بریم داخل؟ یاهنوزم قراره بترسی؟
_اگه قول میدی هیچی نگی بریم!
_قول دادم دیگه.. به جون مامانم هیچی نمیگم..

بعدشم من احترام به پدر ومادر سرم میشه عشقم.. درسته توخیلی از مواقع باهاشون موافق نیستم وبه مشکل میخوریم اما دیگه تا اون حد نیستم که تو میترسی!

دستشو انداخت توی کمرم وهمزمان که به داخل هدایتم میکردگفت:
_بیا بریم جوجه رنگی.. من حالم خوب نیست نمیتونم روی پاهام بایستم!

باهم وارد خونه شدیم و موقع وارد شدن ازآرش فاصله گرفتم وآهسته گفتم؛
_قولت یادت نره.. قرارشد تا مامانت برمیگیرده از خودمون چیزی نگی‌!

_چشمکی زد ومثل خودم آهسته گفت:
_باش.. تا نبوسیدمت فرار کن…
ارسلان با چهره ای ژولیده به استقبالمون اومد..
_سلام.. خوب هستید آقای پندار؟

_ سلام دخترم.. خوش اومدی.. کجا بودی دختر نگرانت بودم!
_معذرت میخوام! مشکل مهمی پیش اومده بود وباید میرفتم خونه..

_خواهش میکنم.. انشاالله که مشکل حل شده باشه!
_بله ممنون.. خداروشکر حل شد..
_سلام..
این صدای آرش بود که به باباش سلام داده بود!

ارسلان بادلخوری نگاهی به آرش که رنگش به سفیدی گچ شده بود انداخت وگفت:
_علیک سلام..
پشت بند حرفش به مشمای داروها توی دست من نگاه کرد وادامه داد:

_بلا به دور.. دکتر بودین؟ کی مریض شده!
آرش درحالی که هنوزم توی صداش عصبانیت ودلخوری موج میزد جواب داد:
_اگه اجازه بدید بیام داخل اونم توضیح میدیم!

ارسلان باکنجکاوی به آرش که صداش تو دماغی ومریض بود نگاه کرد وهمزمان که خودشو ازجلوی در کنار میکشید گفت:
_آرش؟ خوبی پسرم‌؟ صدات چرا گرفته؟

یه کم توی سکوت گذشت و حس کردم آرش قصد نداره جواب بده فورا رفتم داخل و گفتم:
_نگران نباشید چیزمهمی نیست یه سرماخوردگی ساده است…

نگاه ارسلان رنگ غم گرفت.. دلم واسش سوخت.. ته ریش های دراومده روی صورتش، نشون میداد که خیلی وقته صورتش رو اصلاح نکرده

واین تصویر از ارسلانی که همیشه آراسته واتو کشیده بود اصلا تصویر خوشایندی نبود!
_چرا سرماخوردی پسرم؟ مواظب خودت نبودی؟ الان حالت خوبه؟

باچشم غره به آرش که دوباره سگ اخلاقیش شروع شده بود نگاه کردم وبا اشاره تذکردادم که جواب باباشو بده!
_خوبم بابا جان نگران نباش یه کم استراحت کنم بهترهم میشم..

همزمان به طرف پله ها رفت و ادامه داد:
_بااجازه تون من میرم توی اتاقم یه کم دراز بکشم..

وا؟؟ جدی جدی رفت ! یعنی یه ذره شعور تووجود این پسر نیست! الان من درجواب هایی که مطمئن بودم ارسلان قراره ازم بپرسه چی بگم؟؟؟

داشتم باحرص به رفتن آرش نگاه میکردم که همونطور که حدس میزدم ارسلان باصدای آهسته ای گفت:
_وقت داری یه کم حرف بزنیم بابا جان؟

ای خدا ذلیت کنه آرش! ای خدا بگم چیکارت کنه هردفعه من رو توی شرایط سخت قرار میدی!
بهش نگاه کردم وبالبخند مصنوعی گفتم:

_بله حتما.. چشم.. فقط.. اگه اجازه بدید من برم لباس هامو عوض کنم فورا میرسم خدمتتون!
_حتما دخترم.. راحت باش!
_ممنونم.. یه کم دیگه خدمت میرسم‌!

بدون حرف دیگه ای باقدم های بلند به طرف اتاقم رفتم و لباس هامو با کندترین حالت ممکن عوض کردم، به امید اینکه ارسلان بیخیالم بشه اما انگار چاره ای جز بیرون رفتن نداشتم..

اومدم برم بیرون که تصمیم گرفتم قبلش یه کم فحش بار آرش و مسخره بازی هاش کنم!
بهش پیام دادم ونوشتم:
_خدابگم چیکارت کنه همینجوری میذاری میری

اصلا هم به فکرمن نیستی که با بابات تنها بمونم اگه از تو و نسیم و این چندروز سوال بپرسه چه جوابی باید بدم!
وآخرشم چندتا بدوبیراه واسش نوشتم وارسال کردم

بدون اینکه منتظر جواب بمونم گوشی رو توی اتاق جا گذاشتم واز اتاق اومدم بیرون!
ارسلان توی پزیرایی نشسته بود و انگار منتظر من بود چون با دیدنم گفت:

_اومدی دخترم‌؟ فکرکردم خوابت برده!
_معذرت میخوام مجبورشدم به پیام یکی ازدوست هام جواب بدم‌!
_نه بابا راحت باش.. مهم نیست..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی

    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش نمیره که یه روز به خودش میاد و میبینه گرفتار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن و …آرمین برگشته تا زندگی و آینده شو اینجا بسازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه بیت
دانلود رمان شاه بیت به صورت pdf کامل از عادله حسینی

    خلاصه رمان شاه بیت :   شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایتن غزل روانشناسی خونده ولی مدت هاست تو زندگی با همسرش به مشکل خورده ، مشکلی که قابل حله غزل هم سعی میکنه این موضوع رو بدون فهمیدن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sanaz
sanaz
2 سال قبل

کــــــــم بـــــــــــود😐💔

بهار زن نیما عاشق مهرداد
بهار زن نیما عاشق مهرداد
2 سال قبل

سارا خیلی لوس شده
همش عشقم عزیزم نفسم

آخر سر هم فکر نکنم با هم ازدواج کنن

Maaayaaa
Maaayaaa
2 سال قبل

وای وای وای خوب سریع این آمنه رو خوب کنین اینا باهم ازدواج کنم تموم شه بره دیگه اه

parnia
2 سال قبل

خو بنال دیگه چقدر ناز دارید
135 پارت گذشت بس نیست؟ پارت هارو زیاد کنید زودتر تموم بشه دیگه 😒

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x