پس نسیم اومده بود.. بی اراده تپش قلب گرفتم.. حالا که فکرمیکنم آرش واسه اخراج کردن آشپزجدیدشون تصمیم گرفتی گرفته بود و از اینکه ازش دفاع کرده بودم پشیمون شدم!
اخم هامو توهم کشیدم و عصبی گفتم:
_آهان.. خبرنداشتم عروسشون اومده.. پس من میرم توی اتاقم یه کم بیشتر استراحت کنم.. حالا که عروس خانوم تشریف دارن نیازی به من ندارن!
_چای نمیخوری؟ میخواستم چای واست بریزم!
_ممنون.. لبخند حرصی زدم و ادامه دادم:
_اشتهام کورشد..
باقدم های بلند خودمو به اتاقم رسوندم و به آرش زنگ زدم!
بوق دوم جواب داد:
_عشقم بیدارشده؟
نمیدونم چرا از آرش عصبی بودم..
_سلام.. کجایی؟
_سلام عزیزدلم.. شرکت یه کم خرید داشت اومدم یه سر خرید هارو انجام بدم زودتر بگردم!
_خریدهای شرکت مهم تر ازاین بود که منو با نامزد دیونه ات تنها بذاری؟
_نامزدم؟ نسیم اونجاست؟
باحرص گفتم:
_خوبه خودتم قبول داری خانوم چه نسبتی باهات داره!
_عشقم باز دیونه شدی؟ چرا اینقدر عصبی هستی؟ نسبتش بخوره توسرم اصلا کِی اومد؟ قرار بود بعدازظهر بیاد من هم بی خبر بودم والان از زبون خودت شنیدم!
_بیخیال مهم نیست.. تا وقتی اینجا تشریف داره من ازاتاقم بیرون نمیرم!
باآرامش و شمرده شمرده گفت:
_عشقم.. من تا ده دقیقه دیگه برمیگردم خونه..
لطفا آرامش خودتو حفظ کن والا بخدا نسیم ارزش حرص هم خوردن هم نداره!
_واسه چی باید حرص بخورم؟ این یاروکیه که آرامش خودمو بخاطرش به هم بریزم؟
ضمنا خوشم نمیاد همش اسمش رو به زبون میاری!
_خیلی خب ببخشید عزیزم.. حالا میشه بامن دعوا نکنی؟
_دعوایی ندارم.. کاری نداری؟
_نه قربونت برم می بینمت! فعلا..
گوشی رو قطع کردم وبا عصبانیت روی تختم انداختمش..
کلافه چنگی به موهام زدم و گفتم:
_اینم از شروع شدن روزمن! خدایا شکرت!
نیم ساعت بعد تقه ای به دراتاقم خورد و پشت بندش صدای آرش رو شنیدم..
_ساراخانوم؟ اجازه هست!
بدون حرف رفتم در رو که قفل کرده بودم باز کردم..
_سلام…
_سلام به روی ماهت بداخلاق خانم.. میشه بیام تو!
_نسیم اینجاست حوصله گیس و گیس کشی ندارم آرش بذار….
میون حرفم پرید وگفت:
_واسم مهم نیست یه حرف رو هزار بار تکرار نمیکنن!
_خیلی خب بفرما بیاتو صداتو نبربالا واسه من!
اومد داخل اتاق و بوسه ای روی گونه ام زد وگفت:
_میشه اخماتو بازکنی عشقم؟
_میشه یه کاری کنی زودتر بره؟
نگاه کلافه ای بهم انداخت و با درمانگی گفت:
_عشقم من هنوز نسیم رو ندیدم اجازه بده اول ببینمش و بفهمم واسه چی کله صبح پاشده اومده اینجا.. بعدش چشم.. تلاشمو میکنم زودتر گورشو گم کنه خوبه؟
بدون اینکه عصبی بودن یا کلافه شدنش واسم مهم باشه سرمو با تایید تکون دادم و گفتم:
_اوهوم.. اینجوری خوبه!
_اصلا میخوای منم از اتاق بیرون نرم بمونم همینجا؟
_نه نمیخوام! اصلا دلم نمیخواد با اون زنیکه ی سلیطه دهن به دهن بشم!
_باشه.. پس میشه دیگه اخم هاتو باز کنی و کمتر واسم ناز کنی؟
نگاه چپ چپی بهش انداختم که خندید وگفت:
_نازتو که خودم میخرم.. اصلا شما تا آخردنیا واسه من نازکن و من باجون ودلم خریدارم..
باشنیدن صدای نسیم هول کرده ازجا پریدم و گفتم:
_وای.. یه وقت نیاد تو اتاق بفهمه…
نذاشت حرفموتموم کنم بایه حرکت چسبوندم به در خودشم بهم چسبید..
همزمان که در رو قفل میکرد آهسته کنار گوشم با پچ پچ گفت:
_هیس… نترس.. من اینجام.. و پشت بندش بوسه ی آرمی روی گردنم نشوند..
صدای نسیم هرلحظه نزدیک تر میشد و بااون صدای لوس و نکره اش آرش رو صدا میزد..
مثل گنجشک بارون زده ای که توی سرما زمستون گیر افتاده باشه میلرزیدم…
ترسیده سرموبالا گرفتم و بیصدا لب زدم:
_داره میاد تو اتاق من…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
میگم یه سوال مامان ندا من چند تا خواهر برادر دارم و اینکه برادرام چند تان 🥺❤️
سلام خوبین چت روم جدید رو تبریک میگم آجی ادا آجی مائده مامان ندا آجی فاطی سپیده جون آزاده جان ساحل جون تمنا جون غزل جان پریناز جون یاس جون خوبین
فاطی خودتو خسته نکن نویسنده سالی یه بار پارت میده به چه دردمون میخوره!؟:|
😂😂😂
آره واقعا گذاشتنش فایده نداره
کوره نویسنده شرمنده مان کردی من این رمانه پارسال میخواندم اینقد پارت ندادی یادم رفت موضوعش چه بود خودتو رمانت به سلامت🙋
حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤
#بابا # 🙃
#😘😘😘#
🙃 🥰
#خاله فاطی پرچم خاله فاطی همیشه بالاس #هشتگ_حمایت_❤️