رمان آرزوی عروسک پارت 167 - رمان دونی

 

 

 

دوباره سرش رو کج کرد و کنار صورتم توی اون فاصله کم با پچ پچ ولحن خاصی گفت:

_عه؟ یعنی تو عاشق منی؟

با خجالت سری به نشونه ی تایید تکون دادم

 

نگاهش ازم نگرفت..

نمیدونم چرا توی اون حال و اوضاع قاراش میش آرش اون همه کرم میریخت و من هم اون همه خجالتی شده بودم!

 

بعداز یه مکث نسبتا طولانی باهمون لحن وپچ پچ گفت:

_بوسم کن باور کنم!

یه دونه زدم به بازوش وگفتم:

 

_برو ببینم بچه پررو چه فرصت طلب هم هست واسه من! بجای این حرفا یه فکری کن از این اتاق بریم بیرون!

خندید…

 

_بریم بیرون چیکار کنیم؟ من که از شرایطم راضیم! بعدشم بحث رو عوض نکنااا زود باش عشقتو ثابت کن و چشم هاشو بست ومنتظر بوسیدن شد!

 

بوسه ی کوتاهی به لبش زدم واومدم عقب بکشم که فورا شکارم کرد و بوسه رو ادامه داد..

طولی نکشید که صدای ویبره ی گوشی آرش دوباره بلند شد و باعث شد از هم جدا بشیم..

 

آرش کلافه از زنگ گوشیش با حرص چنگی به گوشیش زد و گفت:

_ای بر خرمگس معرکه لعنت! چرا این ول کن من نیست!!!!!

 

موهاموپشت گوشم زدم و آب دهنم رو باصدا قورت دادم و گفتم:

_تا جوابشو ندی دست از سرت برنمیداره!

 

 

 

متاسفانه موفق نشدیم و هیچکدوم چیزی نفهمیدیم ومنتظرشدیم ارسلان خبربده!

دودقیقه بعد ارسلان به شماره ی من زنگ زد و گفت

 

خودشو به اون راه زده و وانمودکرده از اومدنش خبر نداشته و گفت بهش گفتم حالا که اونجایی بهترین فرصته که باهام حرف بزنیم و درباره ی ازدواجتون حرف های مهمی دارم و اونم قبول کرده!

 

خوشحال از اینکه بالاخره گورش رو گم میکنه روی تختم نشستم که دوباره گوشیم زنگ خورد..

به شماره ی ناشناس نگاه کردم و آهسته گفتم:

_این کیه زنگ میزنه؟

 

آرش اومد گوشی رو ازم گرفت و همزمان گفت:

_عبدالله س.. وجواب داد!

انگار عبدالله خبر داد که نسیم شرش کم شده و رفته بیرون!

 

_باشه آقا عبدالله ممنون.. فقط بی زحمت این آشپزفضول هم یه جوری بکشون تو حیاط تا یه فکری هم به حال این زنه بکنم!

………..

 

_اوکی متشکرم.. فقط لطفا دیگه به این شماره زنگ نزن شماره ی خودم نیست.. فعلا!

گوشی رو روی پاتختی گذاشت وگفت:

_گورش رو گم کرد!

 

نفسمو که انگار تموم طول اون مدت حبس کرده بودم رو یکسره بیرون فرستادم و گفتم:

_وای خداروشکر.. کاش زودتر این کار رو میکردی!

اومد بغلم کرد و گفت:

 

_چرا انگار بهت بد گذشته ها!

_دیونه! داشتم سکته میکردم از اینکه یه دفعه بزنه به سرش در اتاقو بشکونه بیاد داخل!

_فیلم های اکشن زیاد می بینی؟

_خودتو مسخره کن!

 

 

 

تماس نسیم رو ریجکت کرد و گفت:

_گوشیت رو بده من!

_واسه چی میخوای؟

_بده زنگ بزنم به سرایدار نسیم رو بکشونه بیرون بتونم ازاتاق برم بیرون

 

بعدش من میدونم واون زنیکه کنه!

به حرفش گوش دادم و فورا گوشیمو آوردم دستش دادم..

شماره ای روگرفت وکنار گوشش گذاشت!

چندثانیه نگذشت که جواب داد

 

آرش_ الوسلام.. آقا عبدالله خوبی؟ آرشم!

_ممنونم.. آقا یه زحمت واست دارم.. میشه خواهش کنم بایه بهونه ای نامزد من رو از خونه بکشونی بیرون؟

 

نمیدونم سریدارچی گفت که آرش یه دونه زد تو پیشونی خودش و کلافه تر از قبل گفت:

_نمیدونم چیکار میکنی وچطوری انجامش میدی فقط نوکرتم این رو از خونه بکش بیرون اگه موفق شدی یه شیرینی خوب بهت میدم!

 

بازهم نفهمیدم اونطرف خط چی گفت که آرش سری به نشونه ی تایید تکون داد و گفت:

_باشه پس موفق شدی به همین شماره زنگ بزن.. منتظر تماست هستم!

 

گوشی رو قطع کرد که با کنکجاوی بهش نزدیک شدم وگفتم:

_چی گفت؟

_چی میخواد بگه؟ تا اسم پول وسط نیاد و بهشون باج ندی مگه کاری رو واسه آدم میکنن!

 

_حالا گفت این کار رو میکنه؟

_آره.. خداکنه بتونه این زن کَنِه رو بکشونه بیرون!

_کاش جواب زنگ هاشو بدی وبگی بیرونی و باهاش بیرون قرار بزاری!

 

 

 

_نه اینجوری میخواد بگه بیا خونه و من خونه تشریف دارم!

شونه ای بالا انداختم وکلافه برگشتم روی تختم نشستم!

 

ازته دلم دعاکردم خدا امروزمون رو ختم به خیرکنه!

چنددقیقه گذشت و نه زنگ های پیاپی نسیم تموم میشد نه خبری از سرایدار بود!

 

آرش دوباره با گوشی من مشغول گرفتن شماره شد که پرسیدم:

_صبرکن خودش زنگ بزنه دردسر نشه!

_نه.. دارم به بابا زنگ میزنم!

 

ای خدا لعنتت کنه نسیم.. ببین مجبورم کرد به کی زنگ بزنم!

_الو بابا؟ سلام.. آرشم با گوشی سارا زنگ زدم!

صدای ارسلان رو نشیدم..

 

آرش_ بابا میتونی یه کاری کنی واسم؟ نسیم اینجاست.. من توی اتاق سارا هستم وسارا هم از اینکه نسیم مارو باهم ببینه میترسه.. میتونی یه کاری کنی نسیم رو ازخونه بکشونی بیرون؟

 

_آره آره.. این فکرخوبیه.. همین کارو بکن.. منتظر خبرت هستم!

گوشی رو قطع کرد و بازهم سوالی و باکنجکاوی نگاهش کردم که خودش گفت:

 

_الان به شماره ی خونه زنگ میزنه و یه کاری میکنه با نسیم حرف بزنه و به بهونه ی حرف خصوصی و گپ دوستانه از خونه میکشونتش بیرون!

_اگه نرفت چی؟

 

_میره! اون روانی واسه به دست آوردن من حاضره هرکاری بکنه..

هنوز حرفش تموم نشده بود که صدای زنگ تلفن خونه صدا در اومد و جفتمون پریدیم پشت در شاید بتونیم چیزی بشنونیم!

 

 

 

متاسفانه موفق نشدیم و هیچکدوم چیزی نفهمیدیم ومنتظرشدیم ارسلان خبربده!

دودقیقه بعد ارسلان به شماره ی من زنگ زد و گفت

 

خودشو به اون راه زده و وانمودکرده از اومدنش خبر نداشته و گفت بهش گفتم حالا که اونجایی بهترین فرصته که باهام حرف بزنیم و درباره ی ازدواجتون حرف های مهمی دارم و اونم قبول کرده!

 

خوشحال از اینکه بالاخره گورش رو گم میکنه روی تختم نشستم که دوباره گوشیم زنگ خورد..

به شماره ی ناشناس نگاه کردم و آهسته گفتم:

_این کیه زنگ میزنه؟

 

آرش اومد گوشی رو ازم گرفت و همزمان گفت:

_عبدالله س.. وجواب داد!

انگار عبدالله خبر داد که نسیم شرش کم شده و رفته بیرون!

 

_باشه آقا عبدالله ممنون.. فقط بی زحمت این آشپزفضول هم یه جوری بکشون تو حیاط تا یه فکری هم به حال این زنه بکنم!

………..

 

_اوکی متشکرم.. فقط لطفا دیگه به این شماره زنگ نزن شماره ی خودم نیست.. فعلا!

گوشی رو روی پاتختی گذاشت وگفت:

_گورش رو گم کرد!

 

نفسمو که انگار تموم طول اون مدت حبس کرده بودم رو یکسره بیرون فرستادم و گفتم:

_وای خداروشکر.. کاش زودتر این کار رو میکردی!

اومد بغلم کرد و گفت:

 

_چرا انگار بهت بد گذشته ها!

_دیونه! داشتم سکته میکردم از اینکه یه دفعه بزنه به سرش در اتاقو بشکونه بیاد داخل!

_فیلم های اکشن زیاد می بینی؟

_خودتو مسخره کن!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.4 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دودمان
دانلود رمان دودمان قو به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان دودمان قو :   #پیشنهاد ویژه داستان در مورد نوا بلاگر معروفی هست که زندگی عاشقانه ش با کسی که دوستش داشته به هم خورده و برای انتقام زن پدر اون آدم شده. در یک سفر کاری متوجه میشه که خانواده ی گمشده ای در یک روستا داره و در عین حال بطور اتفاقی با عشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی

    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم، انگشتان کوچکم زنجیر زنگ زده تاب را میچسبد و پاهایم

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو

    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در نگاه پریا و سرور یه فرد خیلی سطح پایین جلوه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nazi
Nazi
10 ماه قبل

پس ادامه اش چییییی؟؟؟!!!!

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x