دوباره سرش رو کج کرد و کنار صورتم توی اون فاصله کم با پچ پچ ولحن خاصی گفت:
_عه؟ یعنی تو عاشق منی؟
با خجالت سری به نشونه ی تایید تکون دادم
نگاهش ازم نگرفت..
نمیدونم چرا توی اون حال و اوضاع قاراش میش آرش اون همه کرم میریخت و من هم اون همه خجالتی شده بودم!
بعداز یه مکث نسبتا طولانی باهمون لحن وپچ پچ گفت:
_بوسم کن باور کنم!
یه دونه زدم به بازوش وگفتم:
_برو ببینم بچه پررو چه فرصت طلب هم هست واسه من! بجای این حرفا یه فکری کن از این اتاق بریم بیرون!
خندید…
_بریم بیرون چیکار کنیم؟ من که از شرایطم راضیم! بعدشم بحث رو عوض نکنااا زود باش عشقتو ثابت کن و چشم هاشو بست ومنتظر بوسیدن شد!
بوسه ی کوتاهی به لبش زدم واومدم عقب بکشم که فورا شکارم کرد و بوسه رو ادامه داد..
طولی نکشید که صدای ویبره ی گوشی آرش دوباره بلند شد و باعث شد از هم جدا بشیم..
آرش کلافه از زنگ گوشیش با حرص چنگی به گوشیش زد و گفت:
_ای بر خرمگس معرکه لعنت! چرا این ول کن من نیست!!!!!
موهاموپشت گوشم زدم و آب دهنم رو باصدا قورت دادم و گفتم:
_تا جوابشو ندی دست از سرت برنمیداره!
متاسفانه موفق نشدیم و هیچکدوم چیزی نفهمیدیم ومنتظرشدیم ارسلان خبربده!
دودقیقه بعد ارسلان به شماره ی من زنگ زد و گفت
خودشو به اون راه زده و وانمودکرده از اومدنش خبر نداشته و گفت بهش گفتم حالا که اونجایی بهترین فرصته که باهام حرف بزنیم و درباره ی ازدواجتون حرف های مهمی دارم و اونم قبول کرده!
خوشحال از اینکه بالاخره گورش رو گم میکنه روی تختم نشستم که دوباره گوشیم زنگ خورد..
به شماره ی ناشناس نگاه کردم و آهسته گفتم:
_این کیه زنگ میزنه؟
آرش اومد گوشی رو ازم گرفت و همزمان گفت:
_عبدالله س.. وجواب داد!
انگار عبدالله خبر داد که نسیم شرش کم شده و رفته بیرون!
_باشه آقا عبدالله ممنون.. فقط بی زحمت این آشپزفضول هم یه جوری بکشون تو حیاط تا یه فکری هم به حال این زنه بکنم!
………..
_اوکی متشکرم.. فقط لطفا دیگه به این شماره زنگ نزن شماره ی خودم نیست.. فعلا!
گوشی رو روی پاتختی گذاشت وگفت:
_گورش رو گم کرد!
نفسمو که انگار تموم طول اون مدت حبس کرده بودم رو یکسره بیرون فرستادم و گفتم:
_وای خداروشکر.. کاش زودتر این کار رو میکردی!
اومد بغلم کرد و گفت:
_چرا انگار بهت بد گذشته ها!
_دیونه! داشتم سکته میکردم از اینکه یه دفعه بزنه به سرش در اتاقو بشکونه بیاد داخل!
_فیلم های اکشن زیاد می بینی؟
_خودتو مسخره کن!
تماس نسیم رو ریجکت کرد و گفت:
_گوشیت رو بده من!
_واسه چی میخوای؟
_بده زنگ بزنم به سرایدار نسیم رو بکشونه بیرون بتونم ازاتاق برم بیرون
بعدش من میدونم واون زنیکه کنه!
به حرفش گوش دادم و فورا گوشیمو آوردم دستش دادم..
شماره ای روگرفت وکنار گوشش گذاشت!
چندثانیه نگذشت که جواب داد
آرش_ الوسلام.. آقا عبدالله خوبی؟ آرشم!
_ممنونم.. آقا یه زحمت واست دارم.. میشه خواهش کنم بایه بهونه ای نامزد من رو از خونه بکشونی بیرون؟
نمیدونم سریدارچی گفت که آرش یه دونه زد تو پیشونی خودش و کلافه تر از قبل گفت:
_نمیدونم چیکار میکنی وچطوری انجامش میدی فقط نوکرتم این رو از خونه بکش بیرون اگه موفق شدی یه شیرینی خوب بهت میدم!
بازهم نفهمیدم اونطرف خط چی گفت که آرش سری به نشونه ی تایید تکون داد و گفت:
_باشه پس موفق شدی به همین شماره زنگ بزن.. منتظر تماست هستم!
گوشی رو قطع کرد که با کنکجاوی بهش نزدیک شدم وگفتم:
_چی گفت؟
_چی میخواد بگه؟ تا اسم پول وسط نیاد و بهشون باج ندی مگه کاری رو واسه آدم میکنن!
_حالا گفت این کار رو میکنه؟
_آره.. خداکنه بتونه این زن کَنِه رو بکشونه بیرون!
_کاش جواب زنگ هاشو بدی وبگی بیرونی و باهاش بیرون قرار بزاری!
_نه اینجوری میخواد بگه بیا خونه و من خونه تشریف دارم!
شونه ای بالا انداختم وکلافه برگشتم روی تختم نشستم!
ازته دلم دعاکردم خدا امروزمون رو ختم به خیرکنه!
چنددقیقه گذشت و نه زنگ های پیاپی نسیم تموم میشد نه خبری از سرایدار بود!
آرش دوباره با گوشی من مشغول گرفتن شماره شد که پرسیدم:
_صبرکن خودش زنگ بزنه دردسر نشه!
_نه.. دارم به بابا زنگ میزنم!
ای خدا لعنتت کنه نسیم.. ببین مجبورم کرد به کی زنگ بزنم!
_الو بابا؟ سلام.. آرشم با گوشی سارا زنگ زدم!
صدای ارسلان رو نشیدم..
آرش_ بابا میتونی یه کاری کنی واسم؟ نسیم اینجاست.. من توی اتاق سارا هستم وسارا هم از اینکه نسیم مارو باهم ببینه میترسه.. میتونی یه کاری کنی نسیم رو ازخونه بکشونی بیرون؟
_آره آره.. این فکرخوبیه.. همین کارو بکن.. منتظر خبرت هستم!
گوشی رو قطع کرد و بازهم سوالی و باکنجکاوی نگاهش کردم که خودش گفت:
_الان به شماره ی خونه زنگ میزنه و یه کاری میکنه با نسیم حرف بزنه و به بهونه ی حرف خصوصی و گپ دوستانه از خونه میکشونتش بیرون!
_اگه نرفت چی؟
_میره! اون روانی واسه به دست آوردن من حاضره هرکاری بکنه..
هنوز حرفش تموم نشده بود که صدای زنگ تلفن خونه صدا در اومد و جفتمون پریدیم پشت در شاید بتونیم چیزی بشنونیم!
متاسفانه موفق نشدیم و هیچکدوم چیزی نفهمیدیم ومنتظرشدیم ارسلان خبربده!
دودقیقه بعد ارسلان به شماره ی من زنگ زد و گفت
خودشو به اون راه زده و وانمودکرده از اومدنش خبر نداشته و گفت بهش گفتم حالا که اونجایی بهترین فرصته که باهام حرف بزنیم و درباره ی ازدواجتون حرف های مهمی دارم و اونم قبول کرده!
خوشحال از اینکه بالاخره گورش رو گم میکنه روی تختم نشستم که دوباره گوشیم زنگ خورد..
به شماره ی ناشناس نگاه کردم و آهسته گفتم:
_این کیه زنگ میزنه؟
آرش اومد گوشی رو ازم گرفت و همزمان گفت:
_عبدالله س.. وجواب داد!
انگار عبدالله خبر داد که نسیم شرش کم شده و رفته بیرون!
_باشه آقا عبدالله ممنون.. فقط بی زحمت این آشپزفضول هم یه جوری بکشون تو حیاط تا یه فکری هم به حال این زنه بکنم!
………..
_اوکی متشکرم.. فقط لطفا دیگه به این شماره زنگ نزن شماره ی خودم نیست.. فعلا!
گوشی رو روی پاتختی گذاشت وگفت:
_گورش رو گم کرد!
نفسمو که انگار تموم طول اون مدت حبس کرده بودم رو یکسره بیرون فرستادم و گفتم:
_وای خداروشکر.. کاش زودتر این کار رو میکردی!
اومد بغلم کرد و گفت:
_چرا انگار بهت بد گذشته ها!
_دیونه! داشتم سکته میکردم از اینکه یه دفعه بزنه به سرش در اتاقو بشکونه بیاد داخل!
_فیلم های اکشن زیاد می بینی؟
_خودتو مسخره کن!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.4 / 5. شمارش آرا 14
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پس ادامه اش چییییی؟؟؟!!!!