رمان آرزوی عروسک پارت 18 - رمان دونی

 

اما من نامحسوس چشمم همش به آرش و واکنشی که قراربود ازخودش نشون بده بود…
متاسفانه ازشانسم غذای همه تموم شد وقرص لعنتی اثر نکرد…
داشتم به آرش نگاه میکردم که آمنه متوجه نگاهم شد..

هول شدم و نگاهمو دزدیدم… خاک به سرم الان فکرمیکنه به این میمون نظر دارم!
صدای آرش توجهم رو جلب کرد اما نگاهش نکردم…
_چه ادویه ای به غذا زدی تهمین؟
_من نزدم آقا مادرتون درست کردن..

_ع دست مامان خانومی درد نکنه..
آمنه هم با لذت نوش جونی گفت…
_ادویه اضافه زدی به غذا مامان؟
_نه پسرم چطور؟
_آخ دلم چرا پیچ میخوره پس…!
آمنه اومد چیزی بگه که آرش با چشم های گرد شده وشتاب زده از جاش بلند شد!

آمنه_ چی شد؟
بالبخند بدجنس به آرش نگاه کردم.. متوجه نگاهم شداما اونقدر حالش بدشد که با سرعت به طرف سرویس بهداشتی رفت….
تهمینه_ خاک برسرم..
آمنه_ چی شد یه دفعه!

با آرامش گفتم:
_شاید بخاطر همزمان شدن معجون و ناهارشونه…
صدایی که از اون فاصله از تو دستشویی شنیدم نذاشت ادامه حرفمو بزنم و خنده ام گرفته بود…

باجون کندن جلو خودمو گرفتم و خودمو با برداشتن ظرف ها روی میزمشغول کردم…
همین که رفتم توی آشپزخونه زدم زیرخنده.. بیصدا اما عمیق میخندیدم..
وای خدایا چقدر خوبه.. الان قشنگ داره شست وشوی معده میشه

نیم ساعت بعداز درحالی و آمنه از نگرانی پشت در دستشویی همه رو کلافه کرده بود آرش اومد بیرون وگفت:
_نمیدونم چم شده خیلی دلم درد میکنه دارم می میرم..
بافاصله ازشون ایستادم و با صورت سرخش نگاه کردم ولذت بردم!

آمنه_ میخوای بریم دکتر؟ مصموم نشدی؟ الان به بابات زنگ میزنم..
اومد بره زنگ بزنه که مانعش شد..
_نمیخواد خوب میشم لازم به دکترنیست…
قدم اول رو برداشت که بازم فورا برگشت توی دستشویی…

این کار تا شب ادامه داشت و درحدی که از مثل چی از کارم پشیمون شدم..
داشتم بچه مردم رو به کشتن میدادم.. اونقدر اذیت شد که کارش به امپول و سرم کشیده شد!

آرش وارسلان رفته بودن درمانگاه و من بانگرانی منتظر اومدنشون بودم که در بازشد و اومدن داخل…
آروم سلام کردم و ارسلان با مهمونی جواب داد اما آرش با تهدید نگاهم کرد..

خداروشکرحالش خوب بود.. دیگه غلط بکنم ازاین کارها بکنم…
ارسلان_ چرااین موقع شب بیداری دخترم؟ آمنه کجاست؟
_داشتم میرفتم بخوابم.. آمنه جون آرام بخش خوردن یه کم پیش خوابیدن!

_باشه دخترم برو بخواب خسته ای شب بخیر!!
نگاهی به آرش انداختم و رفتم توی اتاقم..
اومدم دراتاقمو ببندم که دستی مانعم شد!

باترس نگاه کردم که دیدم آرشه…
بدون حرف فقط نگاهش کردم؟
_کارتو بود مگه نه؟
_بله؟
_اگه بدونم کارتوبوده دمار از روزگارت درمیارم!

_ببخشید متوجه منظورتون نمیشم.. چی کارمن بوده؟
_خودت خوب میدونی از چی حرف بزنم.. دعا کن .. دست به دامن خدا شو که من مچتو نگیرم.. چون اگه بگیرم بد بلایی سرت میارم!

ترسیدم.. خیلی عصبی وجدی بود.. اما نباید خودمو می باختم..
_اما من متوجه نشدم چی شده!
_گفتم که گوشی دستت بیاد.. شب خوش!
بعداز حرفش رفت و من موندم با قلبی که تند تند خودشو به دیواره های سینه ام میکوبید!

آروم باش سارا.. ازکجا میخواد بفهمه؟ یک درصدم اگه بفهمه هیچ غلطی نمیکنه.. با همین فکرها خودمو آروم کردم و با اسمس بازی با سارگل خودمو سرگرم کردم تا از یادم بره

اینقدر استرس کاری که کرده بودم رو داشتم صبح اولین نفربیدارشدم و با اصرار به تهمینه کمک کردم ومیز صبحانه رو چیدیم..
ساعت داشت نزدیک هشت میشد و بعداز تکمیل کردن میز صبحانه رفتم که لباس های فرمم رو تنم کنم که دیدم آرش از اتاقم اومد بیرون!

ترسیده و باچشم های گرد شده نگاهش کردم…
باغضب و نفرت نگاهم میکرد.. نباید خودمو می باختم این مرتیکه خیلی باهوش بود کافی بود بترسم تا شک کنه اتفاق دیروز کار من بوده..

_ببخشید شما تو اتاق من چیکار میکنید؟
یه دفعه دستمو کشید و بردم توی اتاق و دراتاق رو بست ومحکم کوبوندم به دیوار…..

ازشدت ترس زبونم بند اومده بود.. قلبم توی گلوم میزد.. باچشم های ترسیده نگاهش کردم…
دستشو بالابرد و جلد قرص رو جلوی صورتم تکون داد…
_این چیه؟
باوحشت به جلد لعنتی که یادم رفته بود گم وگورش کنم نگاه کردم وآب دهنمو قورت دادم!

به یقه ام چنگ زد و باصدای بلند داد زد؛
_لعنتی بهت میگم این چیه؟
_جلد قرص…
چشماشو که از خودشون به زور باز میشد ریزکرد وگفت:
_چه قرصی؟
_من چه بدونم؟ ولم میکنی یا همه رو بیدارکنم؟

چونه ام رو توی مشتش گرفت و ورق رو جلوی چشمم گذاشت وگفت:
_که کارتو نبود آره؟ دختره حمال فکرنکردی ممکنه با اون کار احمقانه ات روده ام آسیب ببینه؟
عصبی شدم… محکم دستشو پس زدم وگفتم:

_حمال جدوابادته.. توچی؟ فکرنکردی با ریختن اون همه چایی داغ روی بدنم ممکنه چه بلایی سرمن بیاد؟
_پس اعتراف میکنی کار تو بوده آره؟
_البته که من بودم.. هرکاری که بکنی شک نکن عاقبتشم خواهی دید آقای به ظاهر محترم!

اومد نزدیک.. خودشو بهم مالوند و دستشو روی صورتم کشید و گفت:
_اومممم.. خوشم اومد.. من عاشق کارهای هیجانیم..
بانفرت به عقب هولش دادم و باصدای بلند داد زدم؛

_دفعه آخرت باشه دستت به من میخوره.. وگرنه قسم میخورم که بند بند انگشت هاتو خورد میکنم..
پوزخند زد و به لبم زل زد..
_آره هیجانیش کن.. نگاهشو بالا کشید وبه چشمام دوخت.. چشمکی زد وادامه داد؛
_خوشم اومد.. بگرد تا بگردیم کنیزک جسور!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح

    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر با مرگ…   این رمان فصل دوم داره🤌🏻   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشمان به صورت pdf کامل از نگار

        خلاصه رمان:   چشمان دختری که حاصل یک تجاوزه .که بامرگ پدرش که یک تاجر ناموفق است مجبور میشه که به خونه همکار پدرش بره تا تکلیف اموال وبدهی های پدرش مشخص بشه اما این اقامت پردردسر تو خونه بهزاد باعث متوجه شده رفتار های عجیب بهزاد بشه و کم کم راز هایی از گذشته چشمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مانلی
مانلی
2 سال قبل

چقداز این آرش بدم میاد
اههه
راستی سارا عکس روی پروفشه؟

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x