رمان آرزوی عروسک پارت 19 - رمان دونی

 

بوسه ای تو هوا فرستاد و از اتاق رفت بیرون!
چه غلطی کردم خدایا.. نزنه بلاملایی سرم بیاره..
غلط کرده.. بخدا به کوهیار میگم تا زنده به گورش کنه!

آخ سارا.. کوهیار کجاست؟ چرا نمیخوای باور کنی دیگه کوهیاری نداری که مثل کوه پشتت بود..
تودیگه تنهایی.. بدون کوهیار.. بدون خانواده.. بدون حامی..

نیم ساعت طول کشید تا خودمو جمع وجور کنم و سرمیز صبحانه حاضربشم.. وقتی رفتم همه سرمیزبودن و مشغول بودن… آمنه بادیدنم گفت:
_ع عزیزم.. فکرکردم خوابی گفتم بیدارت نکنم!
_سلام.. صبح بخیر!

_سلام دخترم. بیا بشین ماهم تازه شروع کردیم…
تشکر کردم و به ارسلان هم سلام کردم..
ارسلان انگار امروز ناراحت بود چون برعکس همیشه صبحانه جز وعده های مهمش بود و حسابی معده رو پر میکرد این بار فقط چاییشو خورد و رفت!

زیرچشمی حواسم به آرش که بانفرت بهم نگاه میکرد بود.. اما همین که سرمو بلند کردم و باهم چشم توچشم شدیم چمشکی زد و به لب هام نگاه کرد..
ترسیده بودم.. این پسر اونقدر حیوون بود و بی وجدان که شک ندارم بی آبرو کردن هرکسی واسش مثل آب خوردن باشه!

باید با پندار حرف بزنم ازش تضمین بخوام که مطئنم کنه موندنم توی این خونه خطر نداره

بعداز رفتن آرش آمنه با لبخندی از سررضایت گفت:
_فکرمیکنم آرش داره با بودنت کنار میاد و تصمیم ارسلان درست بود..
هه.. زن بیچاره.. چقدر ساده وزود باور بود!
خبر نداشت پسر خوک صفتش داره با چشم دیگه ای نگاه و تهدیدم میکنه!

امروز حتما باید باارسلان حرف میزدم.. قبل از رفتن به خونمون یه سرهم به شرکت میزنم.. اونجوری هم قضیه رو واسه ارسلان تعریف میکنم هم گیسو رو می بینم و رفع دلتنگی میشه! هرچند دلتنگی من فقط با دیدن کوهیار برطرف میشه..
چندساعت بعد:

تقه ای به دراتاقش زدم وبدون اینکه منتظر جواب باشم رفتم داخل..
_سلام..
_سلام دخترم.. خیرباشه؟ اینجا چیکار میکنی؟
رفتم روی صندلی روبه روش نشستم و گفتم؛

_اومدم باهاتون راجع به موضوعی حرف بزنم.. یا بهتره بگم اومدم تا یه تضمینی رو ازتون بگیرم!
موشکافانه نگاهم کرد وگفت:
_از من؟ چه تضمینی؟
نشستم و همه ی ماجراهایی که بین من وآرش اتفاق افتاده بود رو واسش تعریف کردم..

برعکس تصورم که ممکن بود ناراحت بشه که چرا اون بلارو سر پسرش آوردم، ازخنده ریسه میرفت و صدای قهقه اش کل اتاق رو گرفته بود..
_فکرنمیکردم اینقدر شیطون باشی!
_من شیطنت ندارم آقا ارسلان.. رفتار پسر شما باعث میشه مثل خودشون باهاشون برخورد کنم!

ازهمون لبخند های پر ازرضایت آمنه زد وگفت؛
_آره.. پدر سوخته شیطونه!
_اما من فکرمیکردم اگه بهتون بگم منو دعوا میکنید!
_نه! چرا دعوا کنم؟ اتفاقا خوشم اومد.. قشنگ حالشو گرفتی!

_من به شما قول میدم دیگه این کار تکرار نمیشه واز شما درخواستی دارم..
_گوش میکنم!
_آرش داره تهدیدم میکنه واشاره هایی به دست درازی یا حتی بی عفت کردن میکنه! شما به من قول دادید جای من توی خونه شما امن هست اما تهدیدهای پسرتون…..

حرفمو قطع کرد وباجدیت گفت:
_غلط کرده.. هرگز این اتفاق نمیوفته ومن بابت این موضوع حاضرم جون پسرمم تضمین کنم!
ته دلم قرص شد و نامحسوس نفس عمیقی کشیدم..
_ممنونم.. من هم به شما اعتماد میکنم! من دیگه میرم…

قبل از رفتنم گفت:
_نامزد سابقتون!
باگیجی وچشم های متعجب نگاهش کردم وگفتم؛
_چی؟
_آقای کوهیار.. آبرو واسه من توی شرکت نذاشته.. فکرمیکنه که من وشما… پوووف استغفرالله…

_چرا زودتر به من نگفتید؟
_من هیچوقت محیط کاریم رو داخل خونه ام نمیارم و جو خونه ام رو متشنج نمیکنم! واسه همینم خواستم روزی که میری مرخصی بهت بگم تا یه جوری به این آقا بفهمونی اونقدرا هم دنیا کثیف نیست!

باخجالت سرمو پایین انداختم وگفتم:
_من واقعا معذرت میخوام.. اما بهش حق بدید.. هیچ قانونی توی دنیا نمیتونست مارو ازهم جدا کنه جز شرط شما و بی پولی ما! اما چشم خودم درستش میکنم.. خداحافظ

کلیدو به درانداختم و همین که وارد خونه شدم غم هامو پشت در جا گذاشتم و با خوشحالی بلند سلام کردم….
_سلامممم بر اهل منزل!!! من اومدممممم! سارگل و مامان با هیجان و تعجب به طرفم اومدن…

سارگل_ وای آجی اومدی؟ دردت به سرم خیلی بیتابیت بودم…
مامان_ الهی مادر به قربونت بره چشم من به این درخشک شد آخه…
دوتاییشونو محکم بوسیدم و گفتم:
_آخه میدونی رفته بودم سفر قندهار واسه همونه که دلتون اینجوری برام تنگ شده و بعد الکی خندیدم!

مامان دستمو گرفت وگفت:
_بیا.. بیابشین برام تعریف کن.. شنیدم مامان جدید پیدا کردی؟
_اول بگین بابا کو؟ دلم براش یه ذره شده!
سارگل از تو آشپزخونه ودرحالی که داشت چایی تازه دم درست میکرد گفت؛

_مثلا رفته نونوایی.. ولی من که میدونم رفته دختربازی!
به حرفش خندیدم و مامان هم بی محل کرد وگفت؛
_باباتم میاد.. حالا بشین واسم تعرف کن تا دق نکردم!
_ع خدا نکنه بذار برم یه لباس راحت بپوشم میام عشق من!

رفتم توی اتاقم وبادیدن اتاقم بغض کردم.. تختم… روتختی هدیه کوهیار.. تندتند نفس عمیق کشیدم تا اشکم نریزه!
هرگوشه ای از اتاق منو یاد کوهیار مینداخت.. بازهم نفس عمیق کشیدم..
خدایا.. این نفس های عمیق از کجا میاد؟ تموم عمرم یه آرزو داشتم.. آرزوی اینکه یک روز بدون کوهیار هم نفس نکشم، پس چرا هنوز دارم نفس میکشم؟ چرا

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان بوسه گاه غم

  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده، پیشنهادی که تنها از یک عشق قدیمی و سوزان نشأت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی

  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…پایان خوش…قشنگه شخصیتای داستان:پانیذ۱۷ ساله: دختری آروم که

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x