رمان آرزوی عروسک پارت 28 - رمان دونی

 

انگار از تعریفم خوشش اومد.. لبخندش عمیق ترشد وبا ناز گفت:
_ای مادر.. ازمن دیگه گذشت… یه زمانی توی خانواده و کل طایفه تعریف ازمن و تیپ و قیافه ی من از زبون نمی افتاد..
صدای ارسلان از پشت سرمون باعث شد حرف آمنه نصفه بمونه…

_هنوزم اسمت از سرزبونا نیوفتاده مهلقای من! شما هنوزم تاج سر همه هستی!

بی اراده با لذت به حرف های ارسلان گوش سپرده بودم و چشمام شبیه دوتاقلب شده بود..
همینجوری داشتم به تبادل عشقشون نگاه میکردم که بادیدن قیافه نحس کمپوت خان لبخند روی لبم ماست شد و لبم به حالت چندش کش اومد!

نگاهمو گرفتم و دوتا استکان دیگه به سینی چایی ها اضافه کردم و اومدم ببرمشون که آرش اومد کنارم و تو نزدیک ترین حالت ممکن آروم گفت:
_لباس فرمت کو؟
_به تومربوط نیست…
یه کم دیگه خودشو نزدیک کرد وگفت:
_میخوای تا اون دوتا مشغول لاو ترکوندنن منوتوهم یه خلوت کوچیک داشته باشیم؟

باحرفی که زد دود از کله ام بلند شد.. بانفرت محکم پامو کوبوندم به ساق پاش و گفتم:
_برو با اون نامزد عفریته ات خلوت کن مرتیکه ی عوضی!
آخ بلندی گفت و با درد خم شد و دستشو به ساقش گرفت وهمون صدای آخ کافی بود تا ارسلان و آمنه همزمان بگن:
_بازچی شد؟

یه دونه دیگه کوبکوندم به بازوش که حالا خم شده بود و نزدیک پاهام بود، و گفتم:
_هیچی فکرکنم آقا آرش پاشون خورد به میز!
رفتم چایی رو روی میزعسلی گذاشتم و اونقدر عصبی بودم که لرزش دست هام به وضوح دیده میشد!

ارسلان نگاهی به دستم کرد وگفت؛
_دستت دردنکنه دخترم.. نیازی نیست شما زحمت بکشی!
_نوش جونتون!
اومدم برم توی اتاق که آمنه مانعم شد…
_کجا؟؟
_میرم تواتاق..
_نمیخواد بشین چاییتو بخور!

ای خدا.. کی میخواد بدبختی های من تموم بشه و من گورمو گم کنم!
به اجبار نشستم روی صندلی تک نفره ی کنار آمنه که آرشم اومد درست روبه روی من نشست!
آمنه روبه آرش کرد وگفت:
_خوبی مامان؟ چی شد پات؟
باحرص نگاهی به من انداخت و گفت؛
_خوبم چیزی نبود!

چاییم تموم شد و طبق عادتم لیوانمو که هنوز داغ بود به صورتم چسبوندم و بانفرت نگاهی به آرش که به شدت اخم هاش توهم بود انداختم وفکرکردم چطوری بچزونمش!
ارسلان_ نظرتون چیه بعدازناهار بریم ساحل؟
امنه درحالی که قند دومشو برمیداشت گفت:
_بعدناهار گوله میشیم خوابمون میگیره بمونه واسه شب!

_نخیرخانوم دیگه خواب تعطیل.. نیومدیم که بخوابیم.. بعدشم من واسه شب برنامه چیدم!
زیرچشمی حواسم به آرش بود که خم شد لیوان چاییشو برداره ومنم نامردی نکردم قبل از اینکه دستش به لیوان برسه لیوانو برداشتم و مشغول خوردن چایی دوم شدم!

اونم نامردی نکرد بالحنی عصبی گفت:
_چندتا چندتا میخوری؟ فکرکنم چایی من بودا؟؟؟
میدونستم هرچی بگم میخواد عصبی ترم کنه پس بیخیال حضور ارسلان شدم وگفتم:

_وا؟ من واسه خودم چایی ریخته بودم.. کی گفته واسه شما ریختم؟ چایی میخوایید بگید واستون میارم!
باحرص از جاش بلند شد و گفت:
_من کوفتم از دست تو نمیخورم و رفت توی اتاق !
باخجالت به ارسلان نگاه کردم که داشت توی سکوت نگاهم میکرد!

اومدم چیزی بگم که آمنه گفت:
_خوبش کرد.. تا یادبگیره کفش مردمو بهم گره نزنه!
ارسلان_ اینجوری ادامه بدین که هیچی درست نمیشه!
حالا نوبت من بود توی سکوت نگاهش کنم! چه پرتوقعه این مرد… انتظار داره درمقابل پسر دیونه اش سکوت کنم وبذارم هرکاری دلش میخواد بکنه!

خداخیر آمنه رو بده که پادرمیونی کرد و بجای من حرف زد..
_درست میشه شما دندون رو جیگر بذار.. بالاخره یکی باید جلوش بایسته تا ازاین بیشتر روسرمون سوار نشده!
همین جمله کافی بود تا زخم گله های پدرومادرش سرباز کنه و از حسنیات پسرشون بگن!

وقت ناهارشد ورفتیم توی رستوران هتل و آرشم درحالی که مدام با گوشیش حرف میزد همراهمون اومد…
داشتم به منو نگاه میکردم که یه لحظه صدای آرش از اون طرف ستون رستوران به گوشم رسید و نظرمو جلب کرد…

_عزیزم نیازی به این همه عصبانیت نیست.. اگه نمیرفتم حتما میخواستن همینو بهونه کنن و بکوبن توسرم که پسرمون حرف گوش کن نیست ما چرا باید به حرف هاش گوش بدیم!
یه کم رفتم جلوتر وصدا واضح ترشد..

_عشقم خانواده ی من فقط منو دارن و توهم که نمیخوای من بدون اجازه ی اونا کاری بکنم؟ پس این سفر واجب بود ودیگه دلم نمیخواد این بحث مسخره ادامه پیدا کنه!
نمیدونم دختره چی گفت که آرش با آرامشی که میدونستم از روی سگ بودنشه گفت؛

_نظرت چیه تواین مدت به من زنگ نزنی ومنو سگم نکنی؟ پیشنهاد میکنم تا اطلاع ثانوی پیگیرمن نباشی چون داری میری روی اعصابم منم یه چیزی بهت میگم میخوای دوباره گریه وناله کنی که متاسفانه حوصله اونم ندارم!

دیدم صدا داره نزدیک ترمیشه فورا پابه فرار گذاشتم و باعجله به سمت آمنه اینا برگشتم!
_چیزی انتخاب کردی ساراجان؟
درحالی که توی سرم پرازسوال های بی جواب بود به ارسلان نگاه کردم وگفتم؛
_من فقط سوپ میخورم.. زیاد اشتها ندارم ممنون!

سرشو با تاکید تکون داد وگفت:
_نمیشه! پس واسه همه برگ سفارش میدم وبدون منتظربودن جوابی از من رفت…
حوصله نداشتم بحث کنم.. توی سکوت به آرش که به سمت باباش رفت نگاه کردم و باخودم گفتم:

_پس اونقدرم ذلیل نیست که هرچی دختره بگه فورا چشم بگه و قبول کنه!
اونقدر ذهنم درگیر بود که تا اومدن ارسلان و آرش هیچی از حرف های آمنه نفهمیدم و فقط به نشونه ی تایید سرمو تکون میدادم!
وقتی ظرف سوپ رو جدا از سینی که روی میزچرخ دار بود رو از دست آرش دیدم فورا مغزم جرقه زد که نقشه ای توسرشه!

بله.. درستم حدس زده بودم و آقا تصمیم داشت سوپ رو بریزه روی من و من هم با اطلاع قبلی قبل از چپه شدن ظرف روی لباس هام ازدستش گرفتم وآروم گفتم:
_متاسفانه این بار نگرفت!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی

  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان خواهرش نقش پزشکی رو بازی کنه که از خارج از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در وجه لعل pdf از بهار برادران

  خلاصه رمان :       لعل دوست پسر و کارش را همزمان از دست می دهد و در نقطه ای که امیدی برای پرداخت بدهی هایش ندارد پاکتی حاوی چندین چک به دستش می رسد… امیرحسین داریم بسیار خفن… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ستایش
ستایش
2 سال قبل

این لج کردن هاشون باحاله😅

انیسا
انیسا
2 سال قبل

عالیه 😍

پ ا
پ ا
2 سال قبل

قشنگ بود

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x