رمان آرزوی عروسک پارت 129

3.7
(3)

 

بدون اینکه لیوان رو از دستم بگیره عصبی گفت؛
_مادرم رو انداختن روی تخت بیمارستان و دوباره باهم جیک توجیک شدن وتمام..

انگارنه انگار اتفاقی افتاده.. اصلا آمنه کیه آرش کیه؟ گور بابای زن و بچه!
_خودش گفت اونجاست؟
_خودش بگه؟ مگه میتونه؟ هنوز اونقدر بی غیرت نشدم..

_خب آخه قربونت برم اگه نگفته رو چه حسابی اینقدر مطمئن حرف میزنی؟ ازکجا میدونی اونجا بوده؟
_میشناسمش.. این همه مدت میدونستم و به احترام پدر بودنش سکوت کردم

اما همه رفتار و حرکاتش دستم اومده و خیلی خوب میدونم وقتایی که اونجاست حتی لحن صداشم چه تغییری میکنه!
امیدوارم اشتباه کرده باشم.. امیدوارم…

_باشه.. الان باحرص خوردن تو، نه بابات از اون زن دست میکشه نه آمنه جون کلید رو به درمیندازه بیادخونه.. الان فقط داری خودتو عذاب میدی و به خودت آسیب میرسونی..

یه کوچولو ازاین آب بخور آرومت میکنه..
نیم نگاهی بهم انداخت و لیوان رو ازم گرفت وزیرلب تشکر کرد..
بااینکه صورتش به سفیدی کچ شده بود

اما گونه هاش سرخ شده وگل انداخته بود..
دستمو روی صورتش وپیشونیش کشیدم.. اونقدر داغ بود که انگار دستم رو به شوفاژ چسبونده بودم

اما جراتشو نداشتم بهش بگم تب داره.. خودش همینجوریش عصبی بود منم اگه مداخله میکردم حسابی آمپر می چسبوند…

ازجام بلند شدم که دستمو گرفت ودرحالی که صداش آروم شده بود گفت:
_کجا؟
_میرم برات قرص پیداکنم.. یه کم بدنت داغه!

دستش رو دور گردنم حلقه کرد، کشیدم توی بغلش وگفت:
_نمیخواد بشین همینجا تکونم نخور…
نگاهی به گوشیش که پخش زمین شده و هرتیکه اش یکجا افتاده بود، کردم ونچ نچی کردم وگفتم؛

_نگاه کن با گوشیت چیکارکردی.. دیونه..!
_ببخشید ترسونمت.. یه لحظه تصویر مامان توی اون حالش اومد توی ذهنم وکنترلم رو ازدست دادم…
_ترسیدن من فدای سرت اما گوشی حیف بود!

روی موهامو بوسه زد وگفت؛
_فدای سرت.. مهم نیست..
اونقدر تبش زیاد بود با اون پالتوی زخیم تنم گرمای بدنش رو حس میکردم..

_میگم الکی پکیج رو روشن کردما… توهستی کافیه.. تازه زیادم هست..
_یعنی چی؟ یعنی گرمای تن آقا آرش واسه گرم کردن خونه کافیه…
تک خنده ی بامزه ای کرد وگفت؛

_تا مریضی رو به جونم نندازی که بیخیال نمیشی.. پاشو برو قرصی که گفتی روبیار بخورم لباساتم عوض کن…
_آفرین حالا شدی یه پسرخوب!!! توهم برو لباس هاتو عوض کن اما حتما گرم تنت کن!

بدون حرف سری تکون داد وازجاش بلند شد وبه طرف اتاقش رفت..

لباس هامو عوض کردم.. حالا که با آرش رابطه ام صمیمی ترشده بود باید محافظه کار می بودم و بااحتیاط پیش میرفتم..
شلوار زخیم و بلوز آستین بلند یه گرد پوشیدم و جلوی آینه ایستادم…

لباسام علاوه بر پوشیده بودنشون، گشاد و آزاد هم بودن وبرجستگی های بدن رو نشون نمیدادن…
موهامو دم اسبی بالای سرم محکم بستم و یه کوچولو رژ لب زدم..

همین کافی بود.. دلم میخواست بیشتر باشه اما با آرش تنها بودم.. جدایی از علاقه آرش یه پسرجوانه با غریضه های خاص خودش.. دلم نمیخواست هنوز هیچی نشده اول کاری بندو آب بدم…

بیخیال آینه شدم و به طرف جعبه ی قرص های خودم رفتم شاید قرصی واسه آرش پیداکنم..
فقط یک بسته سرماخوردگی داشتم.. نمیدونستم چی تب رو پایین میاره…

یه کم فکر کردم ودر آخر باخودم گفتم اول این قرص رو بهش میدم اگه خوب نشد میبرمش دکتر…
ازاتاق اومدم بیرون و باچشم دنبال آرش گشتم..

انگار هنوز ازاتاقش بیرون نیومده بود…
یه کم دیگه منتظرش موندم اما خبری ازش نشد..
نگران پله هارو بالا رفتم و تقه ای به در اتاقش زدم…

_آرش؟
_بیا تو!
آهسته گوشه ی در روباز کردم .. روی تختش دراز کشیده و ساعدش روی چشماش گذاشته بود.. هنوز لباس های بیرونی تنش بود…

وارد اتاق شدم و باتعجب گفتم؛
_وا؟؟؟ تو که هنوز لباس هاتو در نیاوردی!
دستش رو از روی چشمش برداشت وباچشم های به خون نشسته نگاهم کرد وبامکث گفت:
_نمیتونم.. سرم خیلی درد میکنه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20210815 000728

دانلود رمان عاصی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام …
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۳۰۲۵۷

دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و…
InShot ۲۰۲۳۰۲۲۷ ۱۰۵۶۲۹۵۹۵

دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی 0 (0)

2 دیدگاه
خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل…
IMG 20230128 233813 8572 scaled

دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۵۱۴۱۸

دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۱۶۶۸۶

دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای…
dar emtedade baran3

رمان در امتداد باران 0 (0)

2 دیدگاه
  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این…
رمان آخرین بت

دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری 5 (3)

2 دیدگاه
  خلاصه: رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پ ا
پ ا
1 سال قبل

خب هم اکنون ۶ روزم توی اتاق ارش میگذره اخ چی میشه موقع قضاوت ی رمان بیان نظراتم ببینن بد نویسنده ۶ . ۷ تا رنگ عوض کنه 🤤

KAYLA
KAYLA
1 سال قبل

سه روزه قراره بره دکتر
میخوای من زنگ بزنم دکتر بره خونشون ماهم معطل بقیه داستان نشیم ؟😐😐😐

Aram
Aram
1 سال قبل

لامصب بیا برو دکتر یه ملت و سه روزه معطل کردی 😑

Nahar
Nahar
1 سال قبل

خو بیا برو دکتر ای بابا😐😐

Maaayaaa
Maaayaaa
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

لجبازه لجباز

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x