_خب حالا اذیتم کردی بگو ببینم عکس دختره چی شد؟
با یاد آوری گوشی آرش و برداشتن رم گوشیش.. لبخند پیروزمندانه ای زدم وگفتم:
_خوب شد یادم انداختی! رم کمپوت خان رو کش رفتم حتی روحشم خبردار نشد! خاک برسر فقط ادعاس هیچی حالیش نمیشه!
_وای دیونه چه کار خطرناکی کردی باخودت نگفتی نکنه بفهمه و آبروتو ببره؟
_گیسو! میگم این یارو فقط ادعاس هیچی حالیش نیست! بعدشم تو هنوز سارا رو نشناختی!
_باشه باشه خودتو چشم نزن.. خداروشکر تونستی رمو پیداکنی.. بفرست ببینم این عجوزه کیه که زندگی همه رو ریخته به هم!
اوکی قطع کن رم هارو جابجا کنم واست بفرستم!
گوشی رو قطع کردم و رمی که از آرش برداشته بودم رو توی گوشیم انداختم و چشمتون روز بد نبینه پر گوشیش عکس های ماچ و بوسه خودش و نسیم بود!
_ایشش! یخ کنین! انگار چه تحفه ای هم هستن!
چندتا عکس های تکی نسیم که خیلی هم جلف بود رو واسه گیسو فرستادم که به ثانیه نکشید بازم زنگ زد!
_چیه؟؟؟
_سارا مطمئمی اینایی که فرستادی نسیمه؟
_آره چطور مگه؟
_اما این دختره دوست دختر بنیامینه که قبلا توی کارخونه کارمیکرد بود!
_خل شدی؟ کدوم بنیامین ما که بنیامین نداشتیم!
_داشتیم سارا! من سه سال قبل ازتو اینجا کار کردم و بدون حتی یک درصد شک میگم این همون دختره اس که با بنیامین بود!
باحرف های گیسو استرس گرفتم.. قلبم تند میزد…
_خب.. یعنی چی؟ ممکن نیست! اگه دوست دختر یکی از کارمند ها بوده واز قضا همه ی پرنسل هام اونو دیدن پس چطور ممکنه خود پندار اونو نشناسه؟؟؟
_نه جانم. هیچ پرسنلی اونو ندیده من اون شب ماشینم وسط راه خاموش کرده بود و دنبال بزنین بودم که بنیامین جلوی پام ترمز کرد و همین دختره هم باهاش بود که منو تا پمپ بنزنین رسوندن!
_گیسو تومطمئنی؟ من نرم این چرت وپرت هارو بگم بدتر باهام لج بیوفتن و آبرومو ببرن! مطمئنی این دخترهمونه؟؟
_سارا جان میگم خودشهههه! یه کم منو باور کن خب! نشون به اون نشون که مژه های پر پشت زغالیش لجمو درآورده بود و ازش بدم میومد!
_خب.. این عالیه.. من چطور میتونم با بنیامین ارتباط برقرار کنم؟
_نمیدونم والا.. یادمه بنیامین بخاطر بی ادبی اخراج شده بود و ازفرداشم دیگه نیومد!
_پوووف! کارمون دراومد! الان باید برگردیم دنبال آقا بنیامین!
_بنیامین رو میخوای چیکار؟ مشکل تو نسیم چش چقشه اس!
_یه کاسه ای زیر نیم کاسه همین چشم قشنگ هست! بالاخره پیداش میکنیم! فقط کمکم کن من این بنیامین رو پیدا کنم!
_جون مادرت پلیسی بازیش نکن برو به پسره بگو چه نقشه ای واسشون کشیدن و خودتو خلاص کن!
اتو موهامو که داغ شده بود جلوی موهام کشیدم و همزمان گفتم؛
_اونوقت تومیای بدهی منو بدی؟
_سارا یه دو دقیقه دیگه زنگ میزنم دارن صدام میزنن!
_اوکی.. تحقیق کن واسم جون مادرت!
_کوفت! خداحافظ..
گوشی رو قطع کرد و من هم سعی کردم موهامک به حالت خودش برگردونم که دیدم بخاطر تافت زیاد قسط برگشت نداره!!
کلافه اتورو از برق کشیدم و لنز هامو درآوردم و پریدم توحموم!
داشتم واسه خودم آهنگ میخوندم وکنسرت راه انداخته بودم که حس کردم سایه ای از توی اتاق رد شد!
وحشت زده صدامو خفه کردم ورفتم ببینم کیه…
_کی اونجاست؟؟
جوابم چیزی جز سکوت نبود…
یه بار دیگه بلندتر داد زدم؛
_آقای پندار شمایید؟ آمنه جون؟؟؟؟ اما دیدم کسی نیست و بنده دچار توهم شدم…
دوباره کنسرت ام رو شروع کردم که بازهم سایه رد شد و مطمعن شدم خبریه!
ترسیده آب رو بستم و با پاهای لرزون به سمت در رفتم که دیدم یه نفر درصورتی که نقاب ترسناک به چهره داشت خودشو چسبونده به شیشه ی حموم ومنم با وحشت شیرجه بزنم در حمومو قفل کنم و که پام لیز خورد و ازپشت باکله افتادم زمین و اول سرم به شیرآب خورد وبعدش کوبیده شد به زمین و دیگه چیزی نفهمیدم!!!
آرش:
باصدای وحشتناک کوبیده شدن چیزی توی حموم یک لحظه ترس برم داشت نکنه بلایی سرش اومده باشه!
اما نه! این دختره پوست کلفت تر از این حرفاست که با یه ترسیدن ساده اونم از پشت در!!! بخواد غش کنه!
بیخیالش بعدا یه بلای دیگه سرش میارم، بهتره برگردم و یه بهونه دیگه دست بابا ندم!
ماسک رو از صورتم برداشتم و رفتم توی اتاقم و ته چمدونم، بین چندتا لباس قایمش کردم و اومدم برم که یه چیزی ته دلم مانعم شد…
پاورچین پاورچین به طرف حموم رفتم وسعی کردم از شیشه نواری شکلی که واسه زیبایی توی در حموم کار گذاشته بودن، داخل رو نگاه کنم…
شیشه مات بود واصلا دید نداشتم…
صدای ثابت آب نگرانم کرده بود.. اما تصمیم من هم همین بود که یه درس درست وحسابی بهش بدم وزبونشو کوتاه کنم!
بیخیال شونه ای بالا انداختم و ازخونه زدم بیرون..
اما از در هتل بیرون نزده بودم که دلم طاقت نیاورد و باعجله برگشتم..
هرچی فوش بلد بودم نثار اون چشمای گرد وشیطونش کردم و چندتقه به در حموم زدم..
_خانم سارا؟
جوابی نداد….
_سارا؟؟؟؟؟
دیگه منتظر جواب نشدم و در حموم رو باز کردم و خداروشکر قفل نبود ..
باوحشت به سارا که غرق خون کف حموم افتاده بود نگاه کردم..
_سارا؟؟؟؟؟ م.. من چه غلطی کردم!
بدون توجه به بدن برهنه اش آبو بستم وبغلش کردم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
جوووون
بقیع رمان خدایا خودت به خیر کن
جمیعا تا به جاهای باریمنکشیده صلواااااااااااتتت
وات
وات وات
داستانش قشنگه ولی توروخدا کش دارنشه که هردفعه یه دختریایه پسرعاشق آرش وسارابشن وطولانیش کنین مثل بقیه رمان ها
به به چ شوددددددد😂
خوب شروع شد جرقه های ریز عاشق شدن.
وای عالیه 😍
امروز ی پارت دیگ برا روز دختر بهمون کادو بده😂
واییی راس میگه کادو بده دیگههه گناه داریم
بیا اینم مُرد…
🤣🤣🤣
🙂 داداش اسمس رمان یه لحظه مثل سگ و گربه یه لحظه احساساتی میشن