عصبی ازاینکه به هوشه و خودشو به موش مردگی زده گفتم؛
_توبیدار بودی و این همه خون به دل من کردی؟ اکه هی به اون ذات پلیدت که دم مرگ هم باید کرم خودتو بریزی!
چشم هاشو که کاسه خون شده بود باز کرد و باصدایی که از ته چاه درمیومد گفت:
_اولا بدون چی میگی یه دفعه دیدی باهمین حالم کاری کردم جامون عوض بشه دوما سوزن خانم پرستارتون به آجر نخورد که به کف پام خورد بیدارم کرد.. بعدشم تو غلط کردی گفتی من زن توام آخه من زن توئه چندش میشم؟؟؟
_پاشو.. پاشو بریم خونه که معلومه زبون شیش متریت خوب کار میکنه و حالت خوبه.. وقت منم نگیر!
_آره بریم.. باید بابات بدونه اومدی تو حموم بهم حمله کردی وزدی سرمو شکستی!
_من؟ من کجا اومدم تو حموم؟ واسه چی تهمت میزنی؟
_سرمنو توی بیشعور شکستی ها!
نفس عمیقی کشید وگفت:
_من نمیخواستم اینجوری بشه خواستم تلافی چایی داغی که ریختی روی پامو درآورده باشم یه کم بترسی! واقعا هدفم این نبود!
_به من چه! هدفت هرچی که بود سرمن شکست!
دندون هاشو روی هم فشار داد وگفت:
-من از جنابعالی معذرت خواهی کنم خوبه؟
_نه! واسه اینکه چیزی نگم شرط دارم!
_شرط؟ چه شرطی؟
_بقیه روزایی که اینجاییم راننده شخصیم باشی و هرکجا من بخوام منو ببری و هرچی بگم بگی چشم!
_عع؟ نه بابا؟ یه وقت رو دل نکنی؟ بیابرو هرچی میخوای به همه بگو! به جهنم! من باج به شغال نمیدم!
_شغال خودتی! باشه پس خودت خواستی!
سرم گیج میرفت اما اونقدر مسکن واسم زده بودن درد نداشتم.. داشتم تلو تلو دنبال اون دراز بی رگ میرفتم که یه لحظه چشمام سیاهی رفت و دستمو به دیوار گرفتم…
راه رفته برگشت و بهم نزدیک شد!
_چی شد؟ خوبی؟ میخوای بیشتر بمونیم؟
باحرص گفتم:
_کوپن شو داری بیشتر نگهداری منو؟ (منظورم این بود جرات داری بیشتراز این از بابات پنهون کنی)
باحرص گفت:
_مثل آدم بلد نیستی حرف بزنی؟ حتما باید ذاتتو نشون بدی وپاچه همه رو بگیری؟؟ ضمنا اونش به تو مربوط نیست اگه حالت خوب نیست انشالله قصد مردن داری بیشتر بمونیم!
_انشالله درد وبلام بخوره اول توسر تو بعدش هرکی چشم دیدن منو نداره!
_خب پس معلومه حالت خوبه.. تا جدی جدی نزدم ناقصت کنم راه بیوفت بریم!
عصبی تر صدامو بالا بردم وگفتم:
_کوری؟ نمی بینی سرم گیج میره؟
کلافه چنگی به موهاش زد و بی معطلی دست هاشو زیر پاها و کمرم انداخت و بغلم کرد…
_آی آی چیکار میکنی؟
_مگه نمیگی سرت گیج میره؟ دو دقیقه خفه بشی میبرم سوار ماشینت میکنم بریم خونه!
چون تو بغلش بودم صورت هامون خیلی بهم نزدیک بود باحرص تو صورتش گفتم:
_خودت خفه شو!
نگاهی غضب آلود بهم انداخت و بدون حرف حرکت کرد سمت درخروجی!
_نندازی منو!
_اونقدر بدبخت نشدم نیم مثقال آدمو نتونم بلند کنم!
زدم رو شونه اش و با لودگی گفتم:
_نه بابا خوشم اومد حمال خوبی میشی! باریلا پهلوون! ضمنا من ۶۵ کیلوم چشم حسودم کور نشون نمیدم!
_خوبه اعتراف میکنی خرسی! توخرس بودنت شکی نیست اما من زورم زیاده جانم.. وزن تو واسم حکم یک کیلو هویجم نیست!
_خرس خودتی! آره یادم باشه رفتم خونه واست اسفند آب کنم حمالی بهت میاد!
کلافه انداختم تو ماشین و خودشم نشست وحرکت کرد!
_کجا؟
عصبی بود… نگاهی با غضب بهم انداخت وگفتم:
_همون قبرستونی که ازش اومدیم!
_من گشنمه..!
_کارد به شیکمت بخوره رفتی خونه یه چیزی بخور!
_هوی بامن درست صبحت کن ها.. فکرنکن زورت زیادتره ها!!!
_دو دقیقه خفه میشی؟ واقعا داری دیونه ام میکنی! باشه شام برات میخرم بعد میریم خونه!!
_ ایشاالله بیام سرقبرت.. شام توسرت بخوره.. منو برسون هتل میدونم چیکارت کنم!
_هرغلطی میخوای بکن!
یه دفعه میون دعوا یاد نسیم و دوست پسرش بنیامین افتادم!
_یه چیزایی از نسیم خانوم هم میدونم خیلی دلم میخواد آقای پندار هم بدونن!
یک دفعه کنار خیابون زد روی ترمز وگفت:
_چه غلطی کردی؟
_ببین سرم گیج میره حالم خوب نیست که الان دهنتو جر ندادما!! بامن درست حرف میزنی یا چشم هامو ببندم روهمه چی؟؟؟
_تو از نسیم چی میدونی که من نمیدونم؟ هان؟
_به تو مربوط نیست به بابات میگم خودش بهت میگه!
_حرف نزنی به ولای علی باماشین از روت رد میشم و یک برگ بیمه هم بیشتر صرفت نمیکنم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
وای عالی عالی عالی فقط میشه دو پارت بزاری
در کمال تعجب اتفاقی نیوفتاد برعکس پارت های قبلی و فقط عین موش و گربه این به اون فحش داد اون به این ولی خب همینم شیرین بود اما باید پارت یکم زیاد بود به هر حال مرسی
اوووو
عصبی شد
میر غضب شد