رمان آرزوی عروسک پارت 40 - رمان دونی

 

_اما سارا.. توچی میشی؟ پندار چیکارت میکنه؟ یه وقت نزنه به سرش سفته هارو به اجرا بذاره؟؟؟
_نه این کار رو نمیکنه نگران من نباش!

گیسو من دارم یخ میزنم بقیه حرفامونو بعدا بزنیم خیلی خیلی ازت ممنونم که کمکم کردی و از قول من به محمد بگو اگه داداش داشتم هم کاری که تو کردی رو واسم نمیکرد! یک دنیا ازتون ممنونم!

_انجام وظیفه بود آبجی منم یه دونه سارا بیشترندارم که.. برو فداتشم بعدا حرف میزنیم صورتت ازسرما گل انداخته بیشتر مواظب خودت باش! فعلا…

گوشی رو قطع کردم و بادیدن ساعت شوکه شدم!
حدودسه ساعت توی پشتبوم مشغول فک زدن بودیم اما ارزششو داشت. خداروشکر که نسیم واقعی رو شناختم و دلیل دست نکشیدنش از آرش درمقابل این همه مخالفت رو فهمیدم!

اومدم برگردم به اتاقمون که یه لحظه دلم خواست به کوهیار زنگ بزنم و برای ثانیه ای هم که شده صداشو بشنوم!
اونقدر ازعشق شنیده بودم دلم هوای عاشقی داشت..

دلتنگ شبهایی شدم که بدون شنیدن صداش خوابم نمیبرد…
غرورم واسم مهم نبود.. اون لحظه فقط تشنه ی جرعه ای عشق بودم.. تشنه ی عاشقی از نوع کوهیار…

شماره شو گرفتم و منتظر جواب شدم..
بعداز چندتا بوق درکمال ناباوری جواب داد:
_الو کوهیار؟
صدای ظریف زنی پشت گوشی روح رو از تنم جدا کرد…
_الو بفرمایید؟ شما؟
دهنم خشک شده بود.. باسختی گفتم؛
_فکرکنم اشتباه گرفتم!

_درست گرفتی عزیزم این گوشی کوهیاره! شما کی هستید؟
_من.. من..
وای کوهیار.. چطور تونستی به همین زودی بری با کسی دیگه؟؟ چطور تونستی دلی که چندسال ادعای عاشقی داشت رو راضی کنی؟؟
قطره های اشکم تندتند گونه هامو خیس کردن…

زن_ الو؟ صدامو دارید خانوم؟
_میشه بپرسم شما کی هستید؟
_اول خودتو معرفی کن بعد توی نسبتهامون کنکجاوی کن!
صدای کوهیار پشت خط شدت گریه ام رو بیشتر کرد وحکم تر دستمو به دهنم فشار دادم تا صدای گریه ام بیرون نیاد!

_کیه؟ بده من ببینم.. الو؟؟؟
_مبارکت باشه عشق جدیدت!
_سارا؟ تویی؟
_خیلی نامردی… خیلی…
گوشی رو قطع کردم و خاموشش کردم..

بیخیال پایین رفتن شدم و همونجا نشستم و ازته دلم ضجه زدم…
اونقدر خاطراتمونو مرور کردم و گریه کردم که سرم تا سرحد انفجار درد گرفت!!
اگه با قرص یا دارویی کاریش نمیکردم قطعا سرم میترکید!

ساعت ۲ونیم نصف شب بود که تصمیم گرفتم برگردم به اتاقم و چندتا مسکن بخورم…
بابدبختی درحالی که چشم هام ازشدت گریه هایی که کرده بودم به سختی باز میشد برگشتم به اتاق و ازاونجایی که کارت اتاق همراهم نبود مجبورشدم زنگ بزنم!!

توکسری ازثانیه در بازشد و قیافه های عصبی ونگران آرش و ارسلان و آمنه روبه روم قرار گرفتن!
_سلام!
آرش_ معلومه کدوم قبرستانی تشریف داری؟ اومدی خونه خاله ساعت سه صبح برگردی خونه؟؟؟

آمنه_ آرش!!!!! بیابرو تواتاقت همین الان!
ارسلان_ سارا جان؟ حالت خوبه بابا؟ چرا اینقدر گریه کردی؟ کجا بودی؟ ما دیگه داشتیم با بیمارستان ها تماس میگرفتیم مارو نصف جون کردی دختر!
_من.. معذرت میخوام.. حواسم به ساعت نبود.. خواهش میکنم منو ببخشید فکرنمیکردم نگرانتون کرده باشم!!!

آرش_ آخی موش بخوره تورو.. اینقدر مظلومی آدم فکرمیکنه گربه ملوس جلوش وایستاده! کجا تشریف داشتی تا این ساعت؟ هان؟ این چه حالیه؟
ارسلان و آمنه همزمان به آرش تشر زدن و گفتن که دخالت نکنه اما آرش دستمو کشید آوردم داخل و با عصبانیت گفت:

_میدونی چقدر نگران شدیم؟ باخودم گفتم نکنه بخاطر حرف های من گذاشته رفته و چطور باید جواب خانواده شو بدیم! گوشیت چرا خاموشه؟ کرم ریختن و دیونه کردن آدم ها تو خونته؟

به گوشیم که تموم مدت محکم توی دستم فشارش داده بودم نگاه کردم…
اونقدرفشار دستم زیاد بوده که خون توی دستم نمونده بود وسفید شده بود!
گوشیمو بالا آوردم و باصدایی که از ته چاه درمیومد گفتم:
_انگارخاموش شده!
آرش که انگار متوجه حال خرابم و سفیدی رنگ دستم نگران شده بود صداشو آروم کرد وگفت:

_چته تو؟
آمنه_ آرش ولش کن دختر مردمو.. من خودم آروم که بشه ازش میپرسم.. می بینین که بچه داره میلرزه وحالش روبه راه نیست دارین معاخذه اش میکنین؟؟ همگی برین بخوابین.. من سارا رو می برم به اتاقش!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری

        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت: مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راز ماه

    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی مهتا و اتفاقای عجیب غریبی که برای این مرد اتفاق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال و گذشته ی مبهمش را بهم گره و آینده اش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان

  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من بشه، اما این تازه شروع ماجراست، درست شب عروسی من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکبار نگاهم کن pdf از baran_amad

  خلاصه رمان : جلد اول     در مورد دختری ۱۵ ساله است به نام ترنج که شیفته دوست برادرش ارشیا میشه اما ارشیا اصلا اونو جز ادم ها حساب نمیکنه … پایان خوش.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س

  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای عادیشو زیر و رو میکنه و حقایقی در رابطه با

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
محسن
محسن
2 سال قبل

اگه میشه پارت هارو یکم طولانی بنویسین ۲ دیقه نمیکشه تموم میشه و باید یه روز تا پارت بعدی صب کنیم

پ ا
پ ا
2 سال قبل

داری شبیه عشق ممنوعه استاد می کنیا رمانو توعم یکم زیاد کن نویسنده گل

sanaz
sanaz
2 سال قبل
پاسخ به  پ ا

ارع موافقم باهات 🤦‍♀️

....
....
2 سال قبل

آرش نگرانش شده چه شود 😂😂😁

ضحا
2 سال قبل
پاسخ به  ....

الاح اوزو اوزومزع باخسن
ترجمه:خدا رحم کنه😂

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x