لبخندی زدم و باشوخی و لودگی گفتم:
_خب اینجوری که جدی جدی عاشقت میشم!
لبخند بامزه ای زد و گفت:
_برو دیگه بچه شیطونی نکن! این چشم های عاشق حالا حالاها عاشق کسی نمیشن!
ازش تشکر کردم وازماشین پیاده شدم و برگشتم به هتل..
پندار و آمنه مشغول بازی با شرطنج بودن و با دیدن من هر دوتاشون یک سوال پرسیدن:
_کجایین شما دوتا؟
یاد حرف آرش که بهم گفت بهشون نگم باهم بودیم؛ افتادم…
خودمو به خنگی زدم و گفتم:
_سلام.. ما دوتا؟ ببخشید متوجه نشدم!
آمنه_ وا؟ مگه با آرش بیرون نبودی؟
_من؟ نه والا من از آقا آرش بی خبرم و ازدیشب ندیدمشون!
آمنه از روی صندلیش بلند شد وبا بی قراری به طرف تلفن همراهش رفت و همزمان گفت:
_خاک به سرم.. من خیال میکردم باهم بیرونید.. یعنی کجا رفته؟ پس چرا جواب تلفن هارو نمیده!
چند ثانیه بعد انگار آرش جواب گوشیشو داد…
_علیک سلام مادر تو کجایی ترسوندی منو.. چرا جواب تلفن رو نمیدی؟
_باشه پس زود تر بیا قربونت برم که وسایلتو جمع کنی امروز برمیگردیم تهران
موقع برگشت بازهم آقای پندار بلیط هارو یه جوری تنظیم کرده بود که صندلی من و آرش کنار هم باشه و بنده خدا خبر نداشت همه چی رو گذاشتم کف دست آرش و قراره با برنامه ریزی پسرش شوکه بشه..
عذاب وجدان داشتم و این بی طاقتی و لو دادن برنامه پندار رو نمک نشناسی محض تلقی میکردم…
مدام خودم رو سرزنش میکردم که پندار به من خوبی کرد و من با فاش کردن رازش به بدترین شکل ممکن جواب خوبیشو داده بودم
چون نمیدونستم آرش میخواد واسش چه نقشه ای بکشه و چطوری برنامه هاشو پیش ببره که اونقدر استقبال کرد و قبول کرد کمکم کنه!
توهمین فکرها بودم و داشتم پوست لبم رو میکندم که یکی زد تو پهلوم!
باگیجی به آرش که کنارم نشسته بود ونگاهش به مانیتور بود نگاه کردم که گفت:
_کندی همه رو چیزی ازش نموند!
گیج تراز قبل نگاهش کردم و زیر لب زمزمه کردم؛
_چی ؟؟؟؟؟
برگشت سمتم و توی فاصله کم از صورتم درحالی که به لبم زل زده بود گفت:
_لب هارو!
خجالت کشیدم از کارش.. چقدر هیزه این پسر! از همکاری باهاش مثل سگ پشیمون بودم!
زیرلب یه جوری که بقیه فکر کنن در گوشی حرف میزنیم، کنار گوشش گفتم:
_سرت تو کار خودت باشه!
آرشم که انگار پرو تر از این حرفا بود بهم نزدیک تر از قبل شد و کنارگوشم آهسته، یه جوری حرارت دهنش گوشم رو اذیت کرد گفت:
_میخوای دوتا از خصلت های بد وغیر قابل کنترلم رو بهت بگم تا بدونی؟
باحالت چندش دستمو روی گوشم کشیدم و گفتم:
_ایییی.. دور ترم حرف بزنی میشنوم.. مور مورم میشه با درگوشی حرف زدن!
چشمکی زد وگفت:
_این یه دونه اش بود..
مثل خنگ ها چشم هامو کج کردم و گیج گفتم:
_هان؟ چی؟ کدوم یکی!
تک خنده کوتاهی کرد و گفت:
_یکی از اون دوتا خصلت های دیگه!
کم پیش میومد بخنده و به نظرم خنده های قشنگی داشت! یه لحظه فقط در حد یک ثانیه از کج خندیدنش خوشم اومد!
اما فوری اخم هامو توهم کشیدم و گفتم:
_اوووف! برو بابا توهم! خودش گیجه منم گیج کرد..
بازم خندید و میون همون تک خنده ها درحالی که هنوزم لبخند به لب داشت گفت:
_دومیشم جویدن لبه.. حس میکنم زیادی نرم شده و بی اراده وخارج از کنترل وارد عمل میشم!
این حجم از پررویی و بی حیایی خارج از باورم بود…
باچشم های گرد شده گفتم:
_شما مردها واقعا جنستون از چیه؟ قلبتون چندنفر رو میتونه ساپورت کنه؟؟
_حالا که فکر میکنم باید در کنار تو گزینه ی جدیدی به اون خصلته اضافه کنم! واونم گرد کردن چشم ها و خنگ بازی هاته….
بخدا که اگه ممکن بود و آدما میتونستن شاخ دربیارن اون لحظه من روتا شاخ خیلی بزرگ روی سرم در اومده بود!!
_خوشت اومد از آپشن جدیدم؟
_میشه تاقبل از اینکه با کف گرگی بیام توصورتت دهنتو ببندی؟
اخم کرد و گفت:
_عع؟ بی ادب.. مگه شماها کف گرگی هم بلدین؟
_نه پس فقط شماها بلدین! میخوای امتحان کنم؟
دستشو به حالت تسلیم بالا برد وگفت:
_نه قربون دستت ما امتحانمونو پس دادیم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یعنی عاشق پارت گزاری دقیقتم 💋
ممنون که به موقع پارت میزاری😍😜
زیاد ترش کن رمان خوبیه 🙂