رمان آرزوی عروسک پارت 57 - رمان دونی

 

ازشانس بدم درست روزی که نباید تنها میشدم، ارسلان تصمیم به استراحت گرفته بود!
خستگی شب گذشته رو بهونه کرد و کارخونه نرفت!
ساعت دو ظهر بود که تلفن گیسو باعث شد از فیلم اشکن آقای پندار عزیز فرار کنم!

_الوسلام
_علیک سلام نامرد بی وفا! یه وقت باخودت فکرنکنی یه خواهری هم داشتی ها! اصلا توراحت باش به هیچی فکرنکن گیسو کدوم خریه؟ اصلا…

خندیدم ومیون حرفش پریدم..
_خوبی گیسوجان؟ شد یه بار زنگ بزنی و غر نزنی؟ از آخرین چتمون فقط ۱۰ ساعت میگذره بخدا!
_چت توسرم بخوره چرا زنگ نمیزنی صدای نکره ات رو بشنویم؟

_قربونت برم منم خوبم خداروشکر زندگی میکنیم، تو چه خبر؟
_الان یعنی خفه شم؟
_دقیقا همینطوره عزیزم.. دیگه چه خبر؟
_دستم که به دستت میرسه! خبری نیست امروز پندار نیومد نگرانش شدم تومیدونی چرا عشقم نیومده؟ بعدم صداشو ترسیده نشون داد و ادامه:
_وای نکنه بلایی سر عشقم اومده وای!

_مرگ! اینقدر تو فضول نباشی دختر! آره خونه است نیومد امروز!
_اوه اوه خدا صبرت بده چطوری میخوای با اون برج زهرمار تاشب سرکنی؟!. به نظرم خودتو بزن به خواب!
_دیونه! بنده خدا چیکار به من داره نشسته بازنش فیلم تماشامیکنه!
_آره دیگه، معلوم نیست با این آرش بیچاره چیکار کرده خودش نشسته تو خونه وپسرش ازصبح داره پاچه ی همه رو میگیره!

باشنیدن اسم آرش بی اراده کنجکاو شدم!
_آرش اونجاست؟ چرا پاچه میگیره؟ چی شده مگه؟
_آره ساعت یازده اومد.. من ازکجا بدونم؟ منم زنگ زدم ازتو بپرسم ببینم چی شده اینجوری دیونه شده به همه گیر میده!

_نمیدونم! دیشب که خوب بود..
_مهمونی دیشب چطور بود؟
اومدم بگم با آرش بیرون بودم که سریع جلوی دهنم رو گرفتم وگفتم:
_چطور میخواد باشه مثل همیشه مسخره و پوچ!
_خانوم شما نباید سرکارتون باشید؟ الان وقت تلفن صبحت کردنه مگه؟
صدای آرش بود که به شدت هم پرخاشگرانه بود!
من بجای گیسو از پشت تلفن خوف برم داشت!
_سارا جان بعدا بهت زنگ میزنم خداحافظ!

باگیجی گوشی رو قطع کردم و زیر لب زمزمه کردم؛
_ چرا پاچه شده بود؟!
داشتم از کنجکاوی میترکیدم ودلم میخواست بدونم چی شده اما به نتیجه رسیدم به من ربطی نداره وبیخیالش شدم!
یه کم تو اتاق موندم و خودم رو با اینترنت سرگرم کردم و بعدش برگشتم پیش آمنه!

وقتی رفتم ارسلان با هیجان دست هاشو روی پاهاش زد وگفت:
_دیراومدی باباجان قسمت هیجانی فیلم رو ازدست دادی که!
اومدم بگم چه فیلمی که یادم اومد قبل از تماس گیسو مشغول تحمل کردن فیم اکشن بودم!
با لبخندی اجباری گفتم:
_اشکالی نداره..

نمیدونم چرا تا نصف شب های شب منتظر آرش بودم تا برگرده و بفهمم امروز چه خبر بوده!
من اصلا اهل کنجکاوی و دخالت توی زندگی کسی نبودم..با سرزنش به خودم نهیب زدم که این عادت مسخره رو ازکجا یاد گرفتی!
بعداز اینکه خودم رو حسابی دعوا کردم، تصمیم گرفتم بخوابم که نور ماشین توی پنجره اتاقم افتاد..

به ساعت نگاه کردم.. ساعت ۲ بود..
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
_حتما آرشه.. هندزفریمو توی گوشم گذاشتم و آهنگی رو پلی کردم و چشم هامو بستم!
نیم ساعت گذشت و خوابم نبرد.. موسیقی نه تنها حواسم روپرت نکرد بلکه تموم بدبختی هامو یادم انداخت و بازهم تموم ذهنم پر شد از کوهیار و خاطرات لعنتی!

بی حوصله آهنگ رو قطع کردم و هندزفریمو درآوردم و چشم هامو محکم تر به هم فشار دادم و گفتم:
_خار توچشمته مگه؟ بگیربخواب دیگه آخه!
یه کم که گذشت صدای نواختن گیتار به گوشم رسید..
باکنجکاوی گوش هامو تیز کردم و بیشتر به صدا دقت کردم..

صدای نواختن آهنگ “چشم من” از داریوش بود..
ازجام بلند شدم و یه کم گوشه ی پرده رو کنار زدم و کسی رو ندیدم اما صدا واضح ترشد…
یعنی آرشه؟ اون داره ساز میزنه؟ چقدر قشنگ و بامهارت این آهنگ رو میزنه خدایا….

هرکاری کردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و چادرمو پوشیدم و به دنبال صدا کشیده شدم…
آرش روی صندلی نشسته بود و عمیقا غرق گیتار زدنش بود و اصلا متوجه من نشد!
یه کم نزدیک تر شدم که سایه ام معلوم شد و آرش متوجهم شد!
لبخند مسخره ای زدم و سلام کردم..

_سلام… ببخشید بیدارت کردم؟
_نه اصلا.. بیدار بودم.. تو ببخشی خلوتت رو بهم زدم!
گیتارش رو که واسه اولین بار دیده بودم، روی میز گذاشت و گفت:
_نه بابا.. خلوتی نبود.. من اوکیم!
به طرف صندلی رو به روش رفتم و گفتم:
_میشه بشینم؟
چشم هاش کاسه ی خون بود و انگار سالها نخوابیده بود..

لبخند غمگینی زد و گفت:
_بفرمایید خاله قزی..
با پررویی نشستم و درحالی که نیشم رو تا بناگوش باز کرده بودم گفتم:
_مچکرم ازشما جناب پندار.. احوال شریف؟
دوباره لبخند غمگین زد و چشم هاشو مالید وگفت:
_نصف شبم انرژی هات تموم نمیشن؟

چشم هامو گرد کردم و باتعجب گفتم:
_نکنه تو بخاطر شهربازی از من ناراحتی؟
_نه! چرا ناراحت بشم؟
پشت چشمی نازک کردم و گفتم:
_چی بگم والا.. اینطور که معلومه انرژی من زیادی توچشمه..
خب اگه ناراحتی بگو.. اما متاسفانه کاری ازدست من برنمیاد و نمیتونم کمکت کنم وخندیدم!

خیره نگاهم کرد وبامکث گفت:
_اتفاقا شب خوبی بود قزی خانوم! میخواستم تلافی کنم که جاواسه تلافی نذاشتی!
_چطور؟ من جای کسی رو نگرفتم که!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی

  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…پایان خوش…قشنگه شخصیتای داستان:پانیذ۱۷ ساله: دختری آروم که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد اول به صورت pdf کامل از سلاله

        خلاصه رمان :   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره… اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون رو چجوری مینویسه؟؟  

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ژینو
دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان قاجاره و همه چی به یه کابوس وحشتناک ختم میشه!حتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر هیولا جلد دوم به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه  رمان:   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او انتقام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول

    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره…مایک حتی با هم نوعان خودش هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پ ا
پ ا
2 سال قبل

از جملات آخر هیچی نفهمیدم منظور آرشو

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x