با شنیدن این حرفش بی اراده لپ هام گل انداخت و از خجالت بدنم مورمور شد!
سرم رو پایین انداختم و با لبخند اجباری گفتم:
_نظر لطفته.. اولین بار بود این جمله رو میشنیدم!
نگاهم کرد.. لبخند غمگینی زد و من به این فکر کردم چقدر دندون های مرتب وسفیدش، لبخندش رو زیباترمیکنه!
_شاید بقیه کسایی که با چادر دیدنت مثل من گناهکار نیستن و با روحیه شیطونت آشنا نیستن!
_اولا که روحیه هرآدمی باید شیطون باشه اما واسه من فقط یک نقابه و دوما هیچ بنده ی خدایی توی دنیا وجود نداره که گناه نکرده باشه و حداقل من این حرف رو هرگز قبول ندارم..
اتفاقا به نظرمن، تو اگه الکل خوردن ها رو کنار بذاری، پاک تر و مهربون تر و دلسوز تر ازخودت تودنیا وجود نداره!
چرا اینقدر به خودت سخت میگیری؟ چرا اگه یه روز که حالت روبه راه نیست اون روزتو تبدیل به کابوس و بدترین روز زندگیت میکنی؟
داشتم همین حرف هارو میزدم و آرشم کم کم صندلیش رو بهم نزدیک تر کرده بود و متوجه نشده بودم…
وقتی متوجه شدم که فاصله مون خیلی خیلی کم شده بود..
معذب شدم و اومدم یه کم صندلیمو عقب بکشم که دستمو گرفت و گفت:
_حالم خوب نیست سارا.. میشه کمکم کنی؟ خواهش میکنم…
ترسیده آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
_چه کمکی؟
چشم هاشو بادرد روی هم فشار داد و آروم زمزمه کرد:
_امشب رو فراموش کن!
_چی……
نذاشت حرفم تموم بشه و لب هامو قفل لب هاش کرد و با حرارتی که به استخوان هام رسید لب هامو بوسید و به بازی گرفت….
اولش تو شوک بودم اما یه کم که گذشت به خودم اومدم و به زور خودمو ازش جدا کردم و باسیلی محکمی کوبوندم توی گوشش!
_چه غلطی کردی روانی؟ هان؟ تو چه غلطی کردی؟؟؟؟
با التماس دست هامو گرفت و باصدایی که سعی میکرد بلندی صدامو کنترل کنه گفت:
_معذرت میخوام.. خواهش میکنم داد نزن.. منو ببخش.. این روزها حالم خوب نیست.. نمیدونم باخودم چندچندم.. خواهش میکنم ببخش وفراموش کن!
قلبم اونقدر تند میزد که داشتم سکته میکردم…
نمیدوستم چیکار کنم.. فقط تونستم ازجام بلندشم و به سرعت به اتاقم پناه
ببرم!
همین که به اتاقم رسیدم شروع کردم به گریه کردن..
به گلوم چنگ زدم و باهق هق گفتم:
_خدایا من تواین خراب شده چه غلطی میکنم؟ خدایا چرا جونمو ازم نمیگیری!
گریه میکردم و بجای اینکه از آرش متنفر باشم از خودم واون کوهیار بیشرف متنفربودم!
آرش مست بود و اون غلط رو کرد ومن ازخودم متنفر بودم چون بوسه ی آرش بجای حس انزجار ونفرت، دلم رو زیر ورو کرده بود!
اونقدر گریه کردم تا خوابم برد.. صبح که بیدار شدم تصمیمی روکه شب گرفته بودم رو عملی کردم…
لباس هامو جمع کردم و برای رفتن آماده شدم!
برای رفتن به هرقبرستونی جز این خونه!
چمدون هامو بستم ولباس هامو پوشیدم و چمدون به دست از اتاقم اومدم بیرون!
همه سر میز صبحانه بودن و بادیدن من بهت زده شدن!
آرش، آمنه، ارسلان…
اما نگاه غم زده ی آرش با همه فرق داشت…
_صبح بخیر!
ارسلان_ صبح شماهم بخیر دخترم.. خیرباشه؟ جایی میخوای بری؟
_بله با اجازتون رفع زحمت میکنم!
با این حرفم آمنه از جاش بلند شد وبا ناراحتی گفت؛
_یعنی چی؟ چرا؟ چی شده؟
به طرفم اومدو بادیدن صورت بدون آرایش وچشم های متورمم گفت:
_چرا اینجوری شدی مادر؟ چرا میخوای بری؟ چرا این همه گریه کردی؟ کسی اذیتت کرده؟ ما کار اشتباهی کردیم؟
_نه آمنه جون.. کسی اذیتم نکرده وشما جزیی از عزیزهای من شدید ازبس که مهربون بودید وهستید! اما تصمیم گرفتم که برم!
آمنه_ اما آخه چرا؟ این تصمیم ازکجا اومد؟ مارو شوکه کردی دخترم..
ارسلان هم بلند شد اما آرش با غم فقط به بشقابش نگاه میکرد…
ارسلان_ سارا جان میشه بیای توی اتاقم و باهم یه کم حرف بزنیم؟
_بله آقای پندار.. خودم هم خواستم ازشما این درخواست رو بکنم!
بدون حرف سرتکون داد و دستشو به سمت اتاق کارش بلند کرد ومن هم روبه آمنه گفتم:
_یه کم دیگه برمیگردم!
بدون اینکه به آرش نگاه کنم به طرف اتاق رفتم و با تقه ای کوتاه وارد اتاقش شدم!
_چیزی شده دخترم؟ قرار ما چیزی دیگه ای بود؟ قرارنبود وسط کار یه دفعه ای جا بزنی و بری که! پس قرارداد ما چی میشه؟
_حق باشماست آقای پندار.. قرارما چیز دیگه ای بود اما انگار هیچ چیز شبیه اونی که میخوایم نمیشه!
من برای اشتباهی که کردم و قراردادی که شکستم هر مجازاتی رو قبول میکنم!
شما هم به عنوان کلمه ی بابایی که به کار می برید، یا ازمن گذشت کنید و برای بدهیم به من مهلت بدید ۳ماهه کل مبلغ رو بهتون برمیگردونم،
یا سفته هارو به اجرا بذارید و به زندانم بندازید!
من آمادگی هردوتا موضوع رو دارم!
_میتونم علتشم بپرسم؟
_معذرت میخوام.. بی ادبی من رو ببخشید اما علتش کاملا شخصی هستش!
_آرش اذیتت کرده؟ اگه کار اونه قسم میخورم که به بدترین شکل ممکن….
میون حرفش پریدم وگفتم:
_نه بخدا.. اون بنده خدا ازخودش مهربون تر خودشه.. باورکنید اصلا این موضوع به آرش ربطی نداره
تقه ای به در اتاقش خورد و پشت بندش صدای آرش، که اومده بود داخل!
_بابا؟ میشه خواهش میکنم چند دقیقه با سارا تنها باشم؟
ارسلان گیج بهمون نگاه کرد!
روبه آرش کردم وگفتم:
_آرش جان میشه حرف ها بمونه واسه بعد؟ من خیلی عجله دارم!
_اگه میشه قبل رفتن یه کم حرف بزنیم بعدش میرسونمت!
واسه اینکه بعداز من پندار اذیتش نکنه لبخند مهربونی زدم وگفتم:
_باشه.. اما قول بده بعدش منو برسونی!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اصلا فکرشو نمی کردم کار به بوسه ختم بشه
سارا چقدر بی جنبس 🚶🕳
جالب شد رمان
اوللهههه
راستی فاطمه جان میشه اگه میشناسی ی رمان با ژانر پلیسی عاشقانه معرفی کنی؟
رمان سفر به دیار عشق خیلییی قشنگه البته اگه نخوندیش
خیلی ممنون عزیزم.
نه نخوندمش
رمان ازدواج صوری و طلاق زوری هم اگه نخوندی خوبه
نه عزیزم هیچکدومو نخوندم.
میشه ی خلاصه کوتاه بی زحمت ازش بگی؟؟
خب یه پسر و دختر پلیس که خیلی هم از هم خوششون نمیاد مجبور میشن بخاطر یه ماموریت مهم باهم صوری ازدواج کنن و خلاصه تو ماموریت عاشق هممیشن
البته خیلی خیلی خلاصه گفتما توش بیشتر ماجرای پلیسی هس
مرسی عزیزم واقعت لطف کردی
عالیه
رمان ابی به رنگ احساس من و خوندی؟
منظورم از پلیسی عاشقانه اینه که شبیه اون باشه و ژانرش مثل اون باشه.
داداش ۱۷ و خورده ای صفحس کی حال داره بشینه بخونه 😑
فاطمه جان میشه بی زحمت یک رمان اگه میشناسی با ژانر پلیسی.عاشقانه به من معرفی کنی؟