رمان آرزوی عروسک پارت 7 - رمان دونی

 

بازهم با گیجی فقط نگاهش کردم..
_پسرمو میگم.. آرش! ازبچگی لوسش کردم.. گاهی خودمو مقصر میدونم.. اگه امکاناتش رو محدود میکردم، شاید الان اینقدر گستاخ وحاضرجواب نبود!!

پک های پیاپی وسنگین به پیپش باعث شد دود غلیظ تری اتاق رو پرکنه..
درحالی که دود اطرافش رو گرفته بود برگشت وپشت میزش نشست…
_راستشو بخوای به آقای شریفی حسادت میکنم.. خوشبحالش که همچین دختری رو داره..

بگذریم…. من میتونم این وام رو بهت بدم اما در مقابلش خواسته ای رو دارم..
ترسیده به چشم هاش زل زدم که لبخندی زد وادامه داد:
_نگران نباش دخترم.. شرط نیست! اگرهم قبول نکنید این پولو بهتون میدم اما خب.. درمقابل لطفی که میکنم انتظار دارم لطف کنی و کمکم کنی!

_چه کمکی؟
_آرش پسرم… زنی رو وارد زندگیش کرده که از دیدگاه من و خانواده ها مورد پسند نیست ونخواهد بود!

_این.. این یعنی چی؟
_صبرکن دخترجان.. دارم میگم!
باخجالت سرمو پایین انداختم وگفتم:
_ببخشید!

_ازت میخوام وارد زندگیش بشی و رابطه ی مسخره ای که با زور تهدید و آق والدین نتونستیم خرابش کنیم رو خراب کنی‌!!
_چیییییی؟؟؟؟؟؟؟؟
اونقدر عصبی شدم که کنترلی روی صدای بالارفته ام نداشتم!

_حواستون هست چی دارید میگید آقای محترم؟ من ازشما درخواست وام چندماهه داشتم.. نیومدم خودمو بفروشم و واقعا براتون متاسفم که پول و مقام اونقدر چشمتون رو کور کرده که به خودتون اجازه همچین پیشنهاد بی شرمانه ای رو میدید!

به کیفم چنگ زدم و به طرف در رفتم و همزمان دنباله حرفم گفتم:
_متاسفم که آدم بی ارزشی رو برای کمک انتخاب کرده بودم… امیدوارم دیگه هیچوقت باهم روبه رو نشیم آقای پندار

باصدای بلندی در رو به هم کوبیدم و به طرف خروجی شرکت رفتم…
گیسو ترسیده و باچشم های گرد بهم نگاه میکرد اما جرات پرسیدن سوالی رو نداشت…
وقتی دید دارم میرم بیرون دنبالم اومد و با صدایی تحلیل رفته گفت‌؛

_چی ‌شده سارا؟ تورو خدا یه چیزی بگو من دارم پس میوفتم! چرا اینقدر عصبی هستی؟
_چی میخواستی بشه؟ درمقابل پول ازم میخواست خودمو بفرو‌شم!! تقصیر منه احمق بود به حرف یه احمقی مثل تو گوش دادم که اینجوری نابودم کنین! برو گیسو تا چندتا بهت نگفتم.. جلو چشمم نباش!

_چ… چی؟ تو چی داری میگی؟ خودتو بفروشی؟ یعنی چی؟ ی. یعنی.. اون… اون کفتار پیر بهت پیشنهاد….
میون حرفش پریدم و با عصبانیت گفتم;

_نمیخوام ببینمت گیسو!! میفهمی چی میگم؟؟؟
بادلخوری ایستاد و بالحن ناراحتی گفت؛
_من اگه آوردمت اینجا.. اگه اینجا رو بهت پیشنهاد دادم واسه این بود که برام عزیزی و نمیخواسم ازدستت بدم.. نمیخواستم واسه خاطر پول جونتو ازدست بدی ونابود کنی خودتو!!

باگریه کیفمو کوبیدم زمین وباصدایی بلند گفتم:
_د آخه لعنتی بدترم کردی که.. نابودی رو توچی می بینی گیسو؟
رییس شرکتت ازت بخواد مترسک دست پسرش باشی چه حالی میشی؟
نابود میشی یانه؟؟

اومد جلو.. بغلم کرد گفت:
_چی داری میگی سارا؟ چطور جرات کرده این چرندیات رو به تو بگه؟
الان میرم پدرشو درمیارم.. مگه زمان خیارشورشاهه که بخواد کسی رو باپول بخره!!

اومد ازم جدا بشه آستین مانتوشو گرفتم وگفتم:
_توروخدا نذار بیشترازاین آبروم بره.. تو بری یه چیز بزرگ تری میشه و همه شرکت میفهمن من چقدر بدبختم! نرو.. اصلا بیا باهم برگردیم خونه!

_سارا؟؟؟؟؟
_کوهیار بفهمه پندار وجدوآبادشو نابود میکنه و یه ماجرای بزرگ تر میشه! توروخدا واسه یه دفعه ام شده به حرفم گوش کن!

باسیلی محکمی که توی گوشم زده شد تعادلمو ازدست دادم وافتادم زمین!
نمیدونم چندروز بود که غذا نخورده بودم اما اونقدری بود که جون بلند شدن هم نداشتم!

صدای عربده ی کوهیار توی سرم اکو شد!
_یه باردیگه بخوای تحقیرم کنی.. فقط یک بار دیگه بخوای انگ بی عرضگی و بی غیرتی رو بهم بزنی.. به والای علی سرتو میذارم روی تنت سارا… فهمیدی؟

توی سکوت فقط به چشم های به خون نشسته اش نگاه کردم که روی زمین زانو زد و یقه ام رو گرفت و نعره زد:
_فهمیدی؟؟
_فهمیدم!
دومین سیلی بود که توی این مدت از کوهیار میخوردم..
گستاخ شده بودم و بی ادبی هام ازظرفیت کوهیار خارج بود..

حق داشت.. ۵سال ازگل نازک تربهم نگفته بودیم وحالا با تغییر کردن یه دفعه ای من حق داشت که دیونه بشه!
توی چشم هاش پشیمونی رو میدیدم اما غرورش اجازه ی ابراز ندامت رو بهش نمیداد!

مشتشو روی پاهاش کوبید و با عصبانیت داد زد:
_چته تو؟ چرا کاری میکنی دستم روت بلند بشه؟ چرا خواب رو ازچشمام میگیری؟ توچت شده سارا؟؟ مگه گناه منه که بابات قلبش مریضه؟ مگه من قلبشو اینجوری کردم؟

چرا فکرمیکنی قلب اون پسر رو من به یکی دیگه فروختم؟ دوباره صداش اوج گرفت و نعره کشید:
_د آخه به من چه ربطی داره لعنتی؟
_برو بیرون کوهیار.. خواهش میکنم برو بیرون!

_دارم میگردم دنبال یه قلب دیگه.. من تلاشمو میکنم سارا.. اما کاری نکن من هم بیخیال بشم وبگم گور پدر عشق وعاشقی!
_نمیخوام تو واسه بابای من تلاشی بکنی! خودم میتونم از پس خودم بربیام!

وقتی دید بازم دارم حرف خودمو میزنم ازم جدا شد و دادزد؛
_خدابگم چیکارت کنه سارا..
باقدم های بلند ازخونه زد بیرون و در رو محکم روی هم کوبید!

الان ۹ روزه که از پیشنهاد پندار واون روز لعنتی میگذره وبابا حتی دیگه چشم هاشم بازنمیکنه…
۹روز گذشت وقلب میثاق به کسی دیگه اهدا شد و من بخاطر بی عرضگی ازدستش دادم..

۳روزپیش حمله ی قلبی به بابا دست داد و همه رو یه جوری شوکه کرد که مامانمم زمین گیر کرد و الان توی بخش مراقبت های ویژه بستری شده!
سارگل شوکه شده و سکوتی کرده که حتی از وضعیت باباهم بدتر عذابم میده!

باهمه ی این ها کوهیار واسه من اعلامه شده و فکرمیکنه با حرف های مسخره همه چی درست میشه!
شاید اون بیچاره گناهی نداره و مغز من دیگه کشش آرامش کوهیار رو نداره اما هرچی که بود امروز نتونستم طاقت بیارم و هرچی که توی دلم بود رو ریختم بیرون!

بهش گفتم که همیشه لب ودهنی وهیچوقت مرد عمل نبودی.. گفتم ۵ساله نامزدیم عرضه خونه گرفتن رو نداشتی چطور میخوای یک شبه اوضاع منو درست کنی!

هرکجا که میخوام برم مانعم میشه.. نمیذاره هیچ کاری روبکنم و هردفعه با این جمله (همه چی رو بسپر به من) بدتر همه چی رو خراب میکنه.. حس میکنم کوهیار منتظر مرگ باباس ومیخواد بعداز مرگش اوضاع رو آروم کنه امامن نمیخوام بابامو ازدست بدم…………

میدونم.. بخدا میدونم کوهیار مسئول جمع کردن زندگی من نیست.. میدونم اون گناهی نداره که شرایط زندگی من اینقدر پریشونه اما همه ی این بی ادبی هارو کردم که شاید حداقل بیخیال بشه و بذاره خودم دنبال کار بابارو بگیرم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هکمن
رمان هکمن

دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق سمیر می شه غافل از اینکه سمیر… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاصی

    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sahar
sahar
2 سال قبل

فاطمه میگم زمان پارت گذاری ابن رمان کیه ؟ یعنی چی ساعتی پارت میزاری ؟

sahar
sahar
2 سال قبل

اها مرسی

□●○■
□●○■
2 سال قبل

این کوهیار هم مثل شخصیت هوشنگ تو سریال شمعدونی همش میگه بسپرش به مننن
هیچ کاری هم نمیکنه

..
..
2 سال قبل

*شمعدونی

□●○■
□●○■
2 سال قبل

*شمعدونی

□●○■
□●○■
2 سال قبل

این کوهیارهم همش مثل هوشنگ‌تو سریال شمعددنی میگه بسپرش به من
هیچ کاری هم‌نمیکنه

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x