رمان آس کور پارت 11 - رمان دونی

 

 

سراب چون برق گرفته ها نگاهش میکرد. لباس زیرش را چگونه پیدا کرده بود؟!

 

_ پس از این توری موریام داری؟ اون روز که یدونه از این مامان دوزا پات بود، بخشکی شانس!

 

سراب شوکه شده تکانی خورد و تمام تنش از یادآوری آن روز گر گرفت. آب دهانش را به زور بلعید تا گلوی خشک شده اش را کمی تر کند.

 

دست بلند کرد تا لباس زیرش را از دست حامی بیرون بکشد اما حامی با خنده دستش را بالا تر برد و کرم های درونش را به هلهله انداخت.

 

از دیدن جلز و ولز سراب غرق لذت میشد!

سراب روی نوک انگشتانش بلند شد و خودش را کش داد بلکه دستش به دست بلند شده ی حامی برسد.

 

اما حواسش نبود که زیر چادر جز یک تاپ بندی چیزی به تن ندارد! با آن همه بالا و پایین پریدن و کش دادن خودش، چادر کنار رفت و دار و ندارش مقابل چشمان حریص حامی به نمایش در آمد.

 

ناغافل دست دیگرش را به بازوی سراب رساند و برخورد انگشتانش با بازوی لخت سراب، مانند جریان برق از تنش عبور کرد.

 

سراب که تازه متوجه وضعیتش، آن هم مقابل چشمان گستاخ و نگاه دریده ی حامی شد، هینی گفته و سعی کرد دستش را از میان پنجه ی حامی بیرون بکشد.

 

حامی با کشیدن دستش او را داخل حمام کشاند و به دیوار نمورش چسباند. از کوچکی حمام استفاده کرده و به سراب چسبید.

 

سراب تقلا کنان لب به گله و شکایت باز کرد.

 

_ ولم کن آشغال، چی از جونم میخوای؟ سری پیش لال مونی گرفتم دور ورت داشته؟ نمیشه که هر وقت دلت خواست بیای اینجا هر غلطی خواستی بکنی و بری. گفتم ولم کن.

 

نفس زنان جیغ تو گلویی کشید. خسته از جدال با کسی که دو برابر خودش بود، دست از تقلا کشید.

 

 

 

بعد از آرام گرفتنش، حامی روی صورتش خم شد و با لودگی گفت:

 

_ کی میگه نمیشه؟ هر وقت دلم بخواد میام اینجا و هر غلطی ام بخوام میکنم، ببینم کی میتونه جلومو بگیره!

 

سراب شکست خورده سر پایین انداخت. کسی جلو دار حامی نبود، کسی را نداشت که از شر حامی به دامانش پناه برد.

 

نهایت کاری که میتوانست انجام دهد رفتن از این محله بود اما… همین اتاق چند متری و درب و داغان را هم بعد از کلی در به دری و آوارگی کشیدن یافته بود.

 

شده بود آن خری که در گِل مانده و نه راه پس داشت و نه راه پیش. از آخرین راهی که داشت استفاده کرد. برانگیختن حس دلسوزی حامی!

 

نگاه به اشک نشسته اش را به حامی دوخت و مظلوم گفت:

 

_ چرا انقدر اذیتم میکنی؟

 

حامی چشم ریز کرد و بی هوا نوک بینی اش را به دندان گرفت. آخ سراب را بلند کرد و عقب کشید.

 

_ اذیت؟ نگو که لذت نبردی!

 

سراب درمانده چشم بست و تلخندی زد.

 

_ لذت؟! واقعا فکر میکنی اینکه یکی به تن و بدنت تعرض کنه لذت داره؟

 

حامی انگار در دنیای دیگری سیر میکرد، شاید هم عمدا خودش را به آن راه زده بود و تظاهر میکرد که منظور سراب را نمی فهمد.

 

_ سری پیش بدقلقی کردی باید رامت میکردم، اگه باهام راه بیای خودتم لذت میبری!

 

شورت توری را مقابل چشمان سراب گرفت و خبیثانه نگاهش کرد.

 

_ دلم میخواد تو تنت ببینمش!

 

قطره اشکی که از گوشه ی چشم سراب چکید را با سر انگشت گرفت و اخم کرد. لحنش سخت و سرد شد و شورت را محکم و بی رحمانه روی صورت سراب کوبید.

 

_ نکنه دلت واسه هارد سکس قبلیمون تنگ شده؟! هوم؟ برای من کاری نداره که انجامش بدم، گریه زاری راه بنداز تا ببینی چقدر میتونم وحشی باشم!

 

 

 

سراب ناباور سری تکان داد و پوزخندی به خودِ ساده و احمق قبلش زد.

 

_ اون اوایل که اومده بودم اینجا رو یادته؟ بقیه که مزاحمم میشدن تو ازم دفاع میکردی. دلم خوش بود بالاخره یه مرد تو این دنیای نامرد پیدا شده که قصد آزار رسوندن نداره.

یه مرد که بدون چشم داشت، بدون اینکه نگاه ناپاک یا درخواست نامربوطی ازم داشته باشه، کمکم کرده.

 

بینی اش را بالا کشید و گوشه ی لبش به تمسخر بالا رفت.

 

_ اما تو بهم ثابت کردی که مردی و مردونگی خیلی وقته تو این دنیا مرده.

 

انتظار داشت کنایه هایش به حامی بر بخورد و رهایش کند. اما حامی غیر قابل پیش بینی تر از این حرفها بود.

 

ابرویی بالا انداخت و سرش را به نشانه ی تحسین چند باری بالا و پایین کرد. سراب امیدوار از تاثیر گذاری صحبت هایش، لبخند محوی زد که با حرف حامی روی لبش خشک شد!

 

_ قشنگ حرف میزنی، اما من ناله کردنتو بیشتر دوست دارم!

 

کمی از سراب فاصله گرفت و همزمان که از حمام بیرون میرفت، دست سراب را هم گرفت و او را دنبال خود کشید.

 

_ چجوری اینجا حموم میکنی؟ عینهو قبر میمونه بی صاحاب، نفسم بالا نمیومد.

 

هر چه به اتاق نزدیک تر میشدند قلب سراب کندتر میزد. تحمل تجاوزی دیگر را نداشت. چه باید میکرد؟

 

پاهایش را به زمین چسباند و خودش را سمت مخالف حامی کشاند. تمام مدت با یک دست چادرش را زیر گلویش سفت چسبیده بود.

 

شکستن مقاومت سراب برای حامی همچون خوردن یک لیوان آب بود، به همان راحتی!

 

اما قبل از انجام کارش میتوانست با این دخترک چموش کمی تفریح کند!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m

  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو

    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟ ایا نساء به عشق قدیمیش میرسه؟   به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

    خلاصه رمان :         دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه …. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
1 سال قبل

حامی ..کش عوضی حرومزاده یه حرومی بی شرف من واقعا موندم چرا باید سرابو حامی عاشق هم بشن

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

خانومم حرف زشت نزن وگرن از سایت ریمو میشی

Fateme
Fateme
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
1 سال قبل

هعب عصابم خورد شد🥺😂
چسببببب همسر🥺😂

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

یکم دووم بیار امشب خودم حالتو میارم سر جاش اعصابتم خوب میشه😂
چسب برا چی

Fateme
Fateme
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
1 سال قبل

بی ترادب 😐 😐 زشته تو جمع نگو من خجالت میکشم😂😂قاه قاه قاه 😐دیوونه شدم رفت
چسب (یعنی چشم)😂

.........Aramesh..
.........Aramesh..
1 سال قبل

از حامی متنفرم تمام🤬😡🤬

Fateme
Fateme
پاسخ به  .........Aramesh..
1 سال قبل

منم
یه …… هست
.(اقامون گفت فحش ندم ولی خودت چندتا از اون آب دارا تصور کن تو اون جای خالیی)😂😂

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x