رمان آس کور پارت 42 - رمان دونی

 

 

حامی از دیدن پوشش نامناسب سراب و نیش شل شده ی سعید، اخم کم رنگی کرد و رو به سراب توپید:

 

_ کی گفت بیای بیرون؟ برگرد تو ببینم.

 

سراب خجالت زده از لحن صحبت حامی مقابل فردی دیگر، لب برچید و نفس عمیقی کشید.

 

_ حاج آقا داره میاد اینجا؟

 

نگرانی اش بابت حضور پدر حامی به حدی زیاد بود که فعلا بیخیال طرز رفتار حامی شود.

 

حامی با اعصابی خراب چشم بست و دستی به صورتش کشید.

 

_ گندت بزنن!

 

سعید گلویی صاف کرد و به کانتر تکیه زد.

 

_ اگه نگران اینی حاجی ایشونو ببینه، خب کاری نداره که تو یه سوراخ سمبه ای چیزی قایمش کن تا بره.

 

دیده شدن سراب و معضلاتِ ایجاد شده ی پشت بندش کوچکترین نگرانی اش بود.

 

از موضوع صحبت های پدرش خبر داشت و تنها دغدغه اش در حال حاضر، باخبر شدن سراب از حضور شخصی به نام نگار در زندگی اش بود.

 

به هیچ وجه دلش نمیخواست سراب بویی از این موضوع ببرد.

 

در یک تصمیم ناگهانی، سمت سراب رفت و با نارضایتی پچ زد:

 

_ ناراحت میشی اگه بگم بری خونت؟

 

سراب این هول و ولا را به حضور حاج آقا ربط میداد و کاملا درکش میکرد.

 

رابطه شان هنوز برای خودشان مجهول بود و در این اوضاع قاراشمیش حق داشت اگر نمیخواست کسی بویی از ارتباطشان ببرد.

 

لبخند مطمئن و دلگرم کننده ای زد.

 

_ چرا ناراحت؟ درکت میکنم.

الان آماده میشم.

 

به لطف دیوانگی های حامی، لباس مناسبی نداشت و با اینکه دلش نمیکشید اما ناچارا به کلاه ها و تیشرت های سعید رضایت داد!

 

آماده که شد مقابل حامی ایستاد. حامی ناراضی از دور شدنش، پوست گلگون صورتش را به نرمی لمس کرد.

 

_ سعید میرسونتت، خیلی مواظب خودت باش خب؟

به محض اینکه بتونم میام پیشت.

 

 

 

همراه سعید از خانه بیرون زدند. سعید مقابل در با دیدن حاج آقا که در حال پیاده شدن از ماشینش بود، عقب گرد کرد و بدون حرف دست سراب را گرفت و او را دنبال خود کشید.

 

سراب دست روی زخمش فشرد و ناله ی پر دردی کرد. آنطور که سعید او را دواند، تمام زحمات حامی را بر باد داد.

 

پشت دیواری که به پارکینگ راه داشت، پنهان شدند و سراب با غیظ دستش را از دست سعید بیرون کشید.

 

_ چیکار میکنی؟ ولم کن.

 

کمی به جلو خم شد اما بلافاصله سعید کمرش را صاف کرد و او را به دیوار چسباند.

 

سراب از کارهایش برداشت اشتباهی کرد که با چشمانی از حدقه درآمده خواست چیزی بگوید.

 

اما دهانش باز نشده، سعید انگشت روی لبهایش گذاشت و بدون صدا لب زد:

 

_ حاج آقا بیرونه!

 

سراب هین آرامی گفت و همزمان با صدای تیکی که نشان از باز شدن در بود، دستش را روی دهانش فشرد.

 

کمی بعد سعید گردن کشید و اوضاع را مرتب دید، نفس راحتی کشید و از پشت دیوار بیرون رفت.

 

_ دِ بیا بیرون دیگه معطل چی ای؟ دعوتنامه بفرستم برات؟

 

سراب چپکی نگاهش کرد و ترجیح داد چیزی نگوید. با چند نفس عمیق و لنگ زنان راه افتاد.

 

سعید پشت فرمان نشست و حین روشن کردن ماشین، نیم نگاهی به سراب انداخت.

 

این دختر با آن چشمها، اصلا سلیقه ی حامی نبود اما حساسیت بیش از حد حامی روی سراب، چیز دیگری میگفت.

 

_ کجا برم؟

 

سراب چشمش را مالید و آهی کشید.

 

_ خونه ی دوستتو بلدی؟ همونجا!

 

سر سعید به ضرب سمتش چرخید. هنوز دردسر نگار، حامی را رها نکرده بود و اجازه نمیداد دردسر دیگری گریبانش را بگیرد.

 

_ شما خیلی بیجا میکنی بری خونه ی دوست من!

عین بچه ی آدم میگی خونت کدوم قبرستونیه و منم میرسونمت.

غیر این باشه، خودم قبل همه دهنتو سرویس میکنم!

 

سراب بی حوصله پوزخندی زد. حس و حال جنگ و دعوا نداشت وگرنه سعید را با چند جمله سر جایش مینشاند.

 

_ خونه ی من تو همون محله است، چجور رفیقی هستی که حامی چیزی بهت نگفته؟!

 

سعید جا خورده بود. حامی با دختری از محله ی خودشان میپرید؟!

از این کارها نمیکرد… باید در اولین فرصت با او صحبت میکرد.

 

پوزخند سراب را با تکخند تمسخرآمیزی جواب داد.

 

_ حامی جان معمولا تند تند دوست دختر عوض میکنه!

انقدری تو زندگیش نمیمونی که نیاز باشه وقت بذاره و در موردت باهام صحبت کنه!

 

سراب از حرص به جان پوست لبش افتاد. سعید موفق شده بود اعصابش را بهم بریزد.

 

ناخن هایش را کف دستش فشرد و با خنده ای کوتاه سمت سعید برگشت. نگاه تحقیر آمیزی به صورتش انداخت و با لحنی حرص درآر گفت:

 

_ شایدم فقط در حد راننده شدن واسه دوست دختراش قبولت داره!

 

انگشتان سعید دور فرمان مشت شده و نفس های کشدارش، سراب را به خنده انداخت.

 

_ مِن بعد با هم قد و قواره ی خودت در بیفت عزیزم!

 

تا رسیدن به محله، سعید دیگر چیزی نگفت. قبل از اینکه چیز دیگری بگوید، باید جایگاه این دختر را در زندگی حامی میفهمید.

 

نزدیکی محله، سراب دست روی دستگیره گذاشت و حین دید زدن اطراف گفت:

 

_ همینجا نگه دار، جلوتر نرو.

 

سعید از خدا خواسته روی ترمز زد و قبل از اینکه سراب پیاده شود، چشم ریز کرده و صدایش زد.

 

_ ببین منو!

دردسری برای حامی درست کنی با من طرفی.

 

سراب سر کج کرده و نوچی کرد.

 

_ نمیگی میترسم؟ چقدر بی رحمی تو!

 

پلاستیک داروهایی که حامی قبل رفتن دستش داده بود را سمت سراب گرفت و ابرویی بالا انداخت.

 

_ حواسم بهت هست!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان از هم گسیخته

    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می شه و همه چیز در مسیر جدید و تازه ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکبار نگاهم کن pdf از baran_amad

  خلاصه رمان : جلد اول     در مورد دختری ۱۵ ساله است به نام ترنج که شیفته دوست برادرش ارشیا میشه اما ارشیا اصلا اونو جز ادم ها حساب نمیکنه … پایان خوش.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز

خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلبه های طوفان زده به صورت pdf کامل از زینب عامل

      خلاصه رمان:   افسون با تماس خواهر بزرگش که ساکن تهرانه و کلی حرف پشت خودش و زندگی مرموز و مبهمش هست از همدان به تهران میاد و با یک نوزاد نارس که فوت شده مواجه می‌شه. نوزادی که بچه‌ی خواهرشه در حالیکه خواهرش مجرده و هرگز ازدواج نکرده. همین اتفاق پای افسون رو به جریانات و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این دفعه نوبت ناز بود که اومده بود انتقام بگیره و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساناز
ساناز
1 سال قبل

چ کم

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

از سراب خیلی خوشم میاد زرنگه از حرف زدنش خوش میاد 😂

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x