رمان آس کور پارت 67 - رمان دونی

 

 

 

 

خنده از روی لبهایش پر کشید و کمی به جلو خم شد. نگاهش شده بود همان نگاه تیز و بُرنده ای که سالها همراهش بود.

 

_ گم شین بیرون!

 

خیره به مرد اما خطاب به دخترها گفت. دخترها گیج و گنگ نگاهی بین هم رد و بدل کردند و دوباره نگاهشان سمت او برگشت.

 

چشم ریز کرد و لبخند محوی روی لبهایش نشست. از گوشه ی چشم عضو خوابیده ی مرد را دید و راست ایستاد.

 

_ شعور اون یه کف دست گوشت بیشتر از این دو تا نخاله است!

اون بوی خطرو حس کرد، اینا نه!

 

مرد آب دهانش را بلعید و هوا را پس دید که با چشم و ابرو اشاره ای به دخترها زد.

هر دو بلافاصله از روی تخت پایین پریده و سمت در دویدند.

 

قولنج گردنش را شکست و تخت را دور زد. تک تک لباسهایی که پایین تخت افتاده بودند را از نظر گذراند و طعنه آمیز پچ زد:

 

_ منو فرستادی وسط جهنم که به عشق و حالت برسی؟!

 

مرد که دیگر از آن شوک لحظات اول خارج شده بود، خودش را جمع و جور کرده و همان طور لخت و عور مقابلش ایستاد.

 

_ به توام همچین بد نمیگذشت!

 

چشمانش را با دو انگشت شست و اشاره مالید و سر کج کرد. گوشه ی لبش سمت بالا کشیده شد و نی نی چشمانش پر شد از تمسخر.

 

_ من مجبور بودم، در جریانی که؟!

 

مرد رمبدوشامبر زرکوبش را از روی مبل کنار تخت برداشت و تن زد. هنوز هم بابت حضور بی خبرش گیج میزد.

قرار نبود تا پایان کار برگردد.

 

_ هوم، منم مجبور بودم، تو نبودی نیازامو رفع کنی!

باید خودمو یه جوری تخلیه میکردم یا نه؟

 

سمتش برگشت که با نگاه خیره و غرق خون دخترک رو به رو شد.

 

بی تفاوت ریشخندی زد.

کم کم داشت میشد همان مرد خشن و زورگو که حتی دختر مقابلش را هم گاهی میترساند.

 

 

جواب پس دادن کار او نبود، او همیشه از دیگران جواب میخواست و معشوقه ی کوچک و عصبانی اش هم از این قاعده مستثنی نبود!

 

_ واسه چی برگشتی؟!

 

دخترک شانه بالا انداخت و حین رفتن سمت در گفت:

 

_ واسه دیدن کثافت کاریات.

 

پله ها را دو تا یکی پایین رفت. توجهی به مظفر که مضطرب خیره اش بود نکرد و از عمارت خارج شد.

 

با قدمهایی بلند و حرصی که زمین زیر پایش را میلرزاند، راه پشت عمارت را در پیش گرفت.

 

خشمگین بود و باید طوری این خشم را خالی میکرد.

وارد باشگاه تیراندازی شد و دست روی اسلحه های مختلف کشید.

 

حس خوشایندی زیر پوستش دوید و لبخند کوچکی زد. اسباب بازی های کودکی اش بودند ناسلامتی!

خوش دست ترین اسلحه را برداشت و در جایگاه ایستاد.

 

ماموریتی که از کودکی برایش آموزش دیده بود، تمام معادلاتش را بهم ریخته و متزلزلش کرده بود.

 

حس میکرد پایش زیادی در این راه لغزیده و اگر زودتر تمامش نمیکرد، ممکن بود راه اشتباهی را در پیش بگیرد.

 

اسلحه را بالا برده و خیره به سیبل مقابلش، پشت سر هم مشغول تیر اندازی شد.

 

همزمان با اتمام تیرهایش، سیبل جلو آمد و وارفته به جای گلوله ها خیره شد.

 

حتی یکیشان را هم به هدف نزده بود. اویی که در تیراندازی رقیب نداشت!

 

_ تمرکز نداری.

 

پشتش قرار گرفت و دست هایش را دور شکمش حلقه کرد. گردنش را نرم بوسید و او تماما پر شد از حس انزجار و چندش.

 

قبل ترها عشق بازی های این مرد را دوست داشت. تنها مردی که از کودکی رج به رج تنش را با دست و زبان پیموده بود.

 

اما حالا جز حالت تهوع، حس دیگری نداشت و تمام اینها برایش عجیب بود…

 

_ چی بهمت ریخته سراب کوچولو؟!

 

 

 

دستان مرد را نامحسوس از دور خودش باز کرده و خودش را مشغول اسلحه ها نشان داد.

 

_ این دختره رو از بازی بکش بیرون، تقریبا وارد خونه شدم دیگه بهش نیازی نداریم.

 

مرد تکیه اش را به میز اسلحه ها داد و خیره به نیم رخ سراب پوزخندی زد.

 

از همان روزی که سراب را برای این ماموریت آماده میکرد چنین روزی را پیش بینی کرده بود.

وا دادن سراب و لغزیدن پایش!

 

_ انتظار نداری که کل برنامه هام رو روی تقریبا های تو بچینم!

فعلا تنها کسی که تونسته بهشون نزدیک شه همون دختره.

لزومی نداره از بازی بکشمش بیرون وقتی درست وسط بازیه.

 

سراب کلافه روی میز خم شد. سرش را پایین انداخت و چشم بست.

 

خودش هم نمیدانست دلیل رفتارش دقیقا به ماموریت ربط پیدا میکرد یا چیز دیگری این وسط یقه اش را چسبیده بود.

 

فقط میدانست که بودن نگار در آن خانه عذابش میداد!

 

دندان قروچه ای کرد و مقابل مرد ایستاد. سر اسلحه را به شانه اش کوبید و رییس مابانه غرید:

 

_ تو همین یکی دو روز ردش میکنی بره اونور آب.

اون دوست پسر الدنگشم پیدا میکنی که برامون جفتک نندازه.

چند ماهه تو اون خونست حتی نتونسته نزدیک بشه، زودتر شرشو کم کن.

این مسخره بازی دیگه خیلی داره کش پیدا میکنه.

 

مرد با دو انگشت اشاره و وسط، اسلحه را از روی شانه اش کنار زد و با جدیتی که تمام این سالها همه از او دیده بودند به نگاه لرزان سراب زل زد.

 

_ تو که داشت بهت خوش میگذشت!

طرف عاشقت شده… توام که سر و تهتو میزنن زیرشی!

از چی ناراضی ای خوشگلم؟! بیشتر از این که رو هدفمون مانور بدی لای دست و پای اون بوزینه ای!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار

    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد اول به صورت pdf کامل از سلاله

        خلاصه رمان :   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره… اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون رو چجوری مینویسه؟؟  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
50 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Viana
Viana
1 سال قبل

ریدم

‍‍‍
‍‍‍
1 سال قبل

ودف ..

DLARAM
DLARAM
1 سال قبل

از اولش معلوم بود سراب جاسوسه منتظر این قسمت بودم که رو شد

نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
1 سال قبل

درود* یجورایی کُرک پرم ریخت•••••••
این پارت،قسمت باید پس زمینش آهنگ فیلم معروف،مشحور پدرخوانده پخش بشه 😳😵😨😱 پس سراب و نگار هر۲ کارمند پ،د،ر•خ.و.ا.ن.د.ه م.ا.ف.ی.ا هستن••••••• بچه نگار چی؟! پدرش کیه، 🤔

همتا
همتا
1 سال قبل

حتی ی درصدم احتمال نداده بودم سراب باشه
خیلی قشنگ غافلگیر شدم

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

عجب…بابا این سراب مظلوم هم جاسوس از آب دراومد پس چرا می خواست خودشو بکشه دیگه آدم به کی اعتماد کنه بیچاره حامی داشت سر به راه میشد

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

حتما قرصتو بخور فردا نیفتی بجون‌ مردم مادر ‌‌.

Tamana
Tamana
1 سال قبل

باورم نمیشه😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶

neda
عضو
پاسخ به  Tamana
1 سال قبل

بشه لطفاً😂

Tamana
Tamana
پاسخ به  neda
1 سال قبل

😐🤣🤣چش

بانو
بانو
1 سال قبل

اوه خدای من عجب غافلگیر کننده بود کلا موضوع رمان عوض شد تو ذهنم ولی یه چیزی هنوز عوض نشده این که حامی واقعا بیچارست🥺

ساناز
ساناز
1 سال قبل

چییییییییییییییی؟؟؟؟!!!!!

آدم معمولی
آدم معمولی
1 سال قبل

چی شد ؟😐😃

سین
سین
1 سال قبل

وات د فاک

زلال
زلال
1 سال قبل

اولالاااااااااا کی میره اینهمه رارووو

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

یعنی سراب بانقشه رفتهههههههه پیش حامیییی اینجا خبرررررههههه باورممممم نمیشه سرابه مظلومممم از حامی سوءاستفاده میکنه باورم نمیشه خداااا اینا چ خبرههه

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
1 سال قبل

خب چرا
پارتای اول سراب خودش گفت دیگه

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
1 سال قبل

نمیدوم چی گفت،؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ماموریت چیییی؟؟

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
1 سال قبل

ماموریت نگفت که
حامی بهش تعرض کرد
اینم‌ پشت سرش گفت خیال خام فکر کردی لقمه چرب گیرت اومده
قراره این قلمه‌ تو گلوت گیر کنه و بشه بزرگترین گاف زندگیت …
خب معلوم بود دیگه اینو‌ میگه یه جای کار میلنگه و نقشه ای داره سراب .‌‌
من همون دو سه پارت اولشو خوندم
دیگه نخوندمش
ولی یادمه 😂

زلال
زلال
پاسخ به  neda
1 سال قبل

آرهههههه الان یادم اومد منم شک کردم ولی بقیش یجوریی نوشته شده ک فکره اون ی جمله دود شد رف هوا

neda
عضو
پاسخ به  زلال
1 سال قبل

من یادم مونده 😌😂
با اینکه همون دو سه پارت بود و دیگه ادامه ندادم…
فهمیدین باهوشم‌ یا بازم بگم‌؟😌😂😂😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ولی من حس میکنم این نیست
پس این مرده کیه معلومه خیلی وقته همو می‌شناسن اینا واسه ی کار دیگه اومدن ن واسه تجاوز سراب ی کاسه ای زیر نیم کاسه هست

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
1 سال قبل

واس تجاوز نگفتم که ‌‌‌‌‌.
میگم‌ بعد اینکه حامی از خونشون رفت
سراب ..
بابا بیا برو پارت یک‌ یا دو رو‌ بخون‌ 😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
1 سال قبل

نهههه واسه اون نیست
سراب حامی رو دوست داره
میگم ننهه چ فعالی خیلی زود جواب میدی 😂

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

منم همینو میگم‌ دیگه 😌
حامی فکر میکرد سراب تو تله اونه ازش استفاده ابزاری میکرد (استغفرالله ،توبه )😂
ولی در واقع حامی تو تله سراب بود .‌‌..از حرفای سراب معلوم بود وقتی میگف‌ت میشم بزرگترین گاف زندگیت 🙄

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

یه جمله از مادر عروس!
خیلی فلسفی بود اصلا گم‌شدم توش

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

هااااااا ب نوکته ی خوبی اشاره کردی بابای حامی

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
1 سال قبل

آنلاین بودم آخه 😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
1 سال قبل

آره معلومه 😂

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
1 سال قبل

حالا اگه دوست داشتنی هم هست بعداً شده .‌

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
1 سال قبل

آره
ولی این مرده کی بود ؟؟

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
1 سال قبل

ببخشید دیگه آمار دقیق رفت و آمد سرابو‌ ندارم دیگه 😂

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

پیر عمه ی‌ عزیزته عزیزم 🤗
برو بخواب منم‌ دمنوشمو بخورم بخابم‌

neda
عضو
در انتظار تایید
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

😌😌😌
مگه نمیدونی باکلاسی تو خون من‌ جریانات داره

زر زر
زر زر
پاسخ به  neda
1 سال قبل

نِدی مگه چندسالته ؟😂😂که پیر حساب میشی؟

P:z
P:z
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

فاطمه جون این که گفتی میخوای بری مدرسه رو شوخی کردی دیگه درسته؟؟😂😂😂

P:z
P:z
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

اووو
گفتمااا
یه لحظه مغزم هنگید😂😂
دختر نازت کی دنیا میاد؟
اسمشو چی میزاریی؟

P:z
P:z
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ایشالا به سلامتیییی
وای وای وایی چه اسم قشنگیی

زلال
زلال
پاسخ به  neda
1 سال قبل

چی گف

:///
:///
1 سال قبل

و من: :)))))))))))))))))))))))))))))🤐💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔

دسته‌ها
50
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x