#پارت۳۱
#آشوب
وارد پذیرایشان میشود، صدای اف اف خانه بلند میشود.
سریع کنار پدرش می ایستد ،ومادرش با تحسین نگاهش میکند.
آشور در ورودی را باز میکند ،وکنار مادرش می ایستد .
خنده اش میگیرد انگار غریبه هستند ،خیلی رسمی ایستاده اند.
آشور با دیدن لبخندش سری با نشانه تأسف تکان می دهد ومیگوید:
-نچ نچ ،نیشتو جمع کن زشته ….
دختر باید سنگین باشه هاا ….اونم شب خاستگاریش!….
با این حرفش می خندن ،که آشوب در جوابش میگوید:
-نمکدون ،خنده ام از این گرفته ..خیلی رسمی شدیم انگار که غریبه هستند…
وزبانش را تا ته در میاورد و رو برمیگرداند.
مهمان هایشان وارد میشوند وآشور سکوت میکند .
اول ماه بی بی ،بعد عمو زن عمویش ،خانواده عمه اش ،علی،و در آخر الوان .
اورا می بیند کت شلواری مشکی پوشیده است ،وموهای خوش فرمش را یک دست بالا زده بود .
دلش ضعف میرود برای قد وبالای بلندش .
خانواده هایشان وارد پذیرایی میشوند .
الوان به سمت اش می آید ،گل را به سمت اش میگیرد ومی گوید:
-گل ،برای گل!!…..
نزدیک تر می آید بو میکشد تکه ای از موهای آشوب را در دست میگرد ومی گوید:
-« با دونخ ،مو کل شهرم را به چال انداختی….
فکر فتح کشوری آیا،که شال انداختی؟!
دلبر پرتقالی من ….»
#پارت۳۲
#آشوب
میخندد وبه گل اش خیره میشود وبا ذوق می گوید:
-وایی الوان!!…
همون جوری که دوست داشتم،….
گل هایش ترکیبی از رز سفید ،وارکیده سفید بود.
هر دو داخل میرودند.
الوان روی مبل می نشیند وآشوب به آشپزخانه اشان میرود ،وگل هایش را درگلدان بلورین استوانه ای میگذارد.
وسینی چای را برمیدارد ،وارد پذیرایی میشود .
وچایی را تعارف میکند،آخرین نفر چای را برای الوان میبرد که با تحسین نگاهش میکند ومی گوید:
-فَتبارک الَّلله اَلحسن الخالقین .
گونه هایش گل می اندازد .
ولبخند محوی میزند.
بزرگترها درمورد شرکت واوضاع کاربار حرف میزنند.
ودرمورد سریال جدید پدر.
ماه بی بی گلویی صاف میکند،
ومی گوید:
-بنظرم وقتش باشه بریم ،سر موضوع اصلی!….
عمویش هم در جواب حرف مادرش می گوید:
-همانجور که میدونید،ما اومدیم که، آشوب رو برای الوان خاستگاری کنیم .
طبق سنت پیامبر و قدیم
داداش راضی باشه جون ها برن حرفاشون رو بزنن،وسنگ هاشون رو وا کنند.
الوان سریع میپرد ومی گوید:
-همه حرف ها زده شده !!….
فقط مونده نظر بزرگترها!…
من وآشوب قبلاً ،حرف هامون رو زدیم….
عمویش با اخم نگاهی به الوان می اندازد .
#پارت۳۳
#آشوب
ومی گوید:
– نظرتون راجب مهریه چیه؟!….
دوباره الوان میپرد میان حرف هایشان ومیگوید:
-هرچی باشه قبوله !….
پدر آشوب میگوید:
-هرچی که دخترم خودش بخواد، نظرش قابل احترامه ..زندگی من نیست زندگی جوان هاست!…..
همه به آشوب نگاه میکنند که بزاق دهانش روقورت میدهد ومی گوید:
– من برای مهریه ام !…
مکثی میکند ،همه منتظر نگاهش میکنند .
که ادامه میدهد ومیگوید:
-جز آرامش چیزی واسه مهریه ام نمیخوام!…..
آرامش بهترین دارای هست ،من فقط آرامش میخوام!….
علی نگاهی سریع می گوید :
-چه ادم کم توقعی …!
آشوب سریع می گوید:
-اتفاقا ،من آدم پرتوقعی هستم چون آرامش چیزی نیست که هرکسی بتونه بده !!
همه با محبت نگاهش میکنند !
فقط جنس نگاه ماه بی بی به او فرق دارد .
و
در نگاهش،
تحسین …
محبت …
وغرور ….
بخاطر داشتن همچین نوه ای ،خدارو شکر میکند.
اما باید چیزی در مهرش باشد .
سریع می گوید:
-آرامش روکه همه باید برای زنشون فراهم کنندن !!!….
ولی همه زن وشهرا دعوا دارن …
نمیشه که فطار زندگی ات همیشه روی ریل خوشبختی وآرامش باشه !
ولی برای مهریه ات سند خونه باغ رو به نامت میکنم ،وفردا وکیلمون میره دنبالش که به طور رسمی به نام خودت بشه..
همه با تعجب نگاهش میکنند،میدانند که خانه باغ چقدر برای او ارزش دارد .
میخواهد اعتراضی کند که با نگاه ماه بی بی ساکت میشود!
عمویش میگوید:.
-الوان نظرش اینه که تا سه ماه دیگه عروسیشون باشه!….
پدر آشوب میگوید:
-من حرفی ندارم …هرچه زودتر بهتر .کار خیر عقب بندازی خوب نیست….
عمویش سری تکان میدهد ومیگوید:
-پس ..اگه موافق باشین یه ضعیغه سه ماه بینشون خونده بشه!…
بهرحال جوانن …
محرم باشن بهتره !…
#پارت۳۴
#آشوب
خان عمویش چند جمله عربی را میخواند که الوان وآشوب هر دو می گویند:
-قبولت!
کتایون بلند میشود وانگشتری که سالها در دست عروس ها وختر ها چرخیده بود را دست آشوب می اندازد .
وپیشانی اش را عمیق می بوسد ومیگوید:
-عاقبت به خیر بشی!
وبعداز آن زن خان عمویش انگشتر ظریف تک نگین را دست الوان می دهد .
الوان انگشتر را دستان اش می اندازد وبعداز آن پشت همان دست را می بوسد .
گونه هایش گل می اندازد.
عمه اش کل میزند ،وفؤاد روی میز ضرب میگیرد .
وبا صدای نه چندان قشنگش می خواند:
-بادا بادا مبارک بادا،ایشالله مبارک بادا!…
****************
سرگرد همانجور که مشغول بررسی پرونده هایش بود می گوید:
-مطمعن هستید ،شکایتی ندارید؟!….
با کلافگی سری تکان میدهد ومیگوید:
-نه شکایتی فعلا نداریم!!!…..
سرگرد سری تکان میدهد ومیگوید:
-هروقت هرجاه کمکی از دست ما بربیاد درخدمت هستیم،!
ممنونی می گویندوپس از گرفتن نامه پزشک قانونی بیرون می روند .
********************
روبه الناز می کند ومی گوید :
-برو تو اتاق استراحتم ،هرچی شد بیرون نمیایی!!….
هرچی گفت لطفا سکوت کن و جواب نده!!!…
با استرس نگاهش میکند ومی گوید:
-مشکلش چیه؟!……
-متاسفانه اختلال شخصیت ،اسمش پارانوئید !…
-یعنی چی؟!
– افراد مبتلا به این اختلال شخصیت نمیتوانند اعتراف کنند و یا بپذیرند که چه احساسات منفی به دیگران دارند، ترس از سوء استفاده و خیانت در آنها بسیار قوی است و حتی اگر مورد اعتماد بودن اطرافیان ثابت شود که بازهم اعتمادی به آنها ندارند.
معمولاً از رفتار و گفتار بسیار عادی و معمولی اطرافیان برداشت شخصی و غلطی دارند که باعث میشود رنجیده و خشمگین شوند و تا مدتها این احساس را درون خود نگهداشته و حتی پرورش دهند.
اولین نشانههای این اختلال در اوایل بزرگسالی با نشانههای مانند بدگمانی و سوءظنی که قابلاثبات نیست همراه است، سوءتعبیرهای مداوم از رفتار و نیت اطرافیان، بدجنس و بدخواه دانستن دیگران و نوعی بیاعتمادی مداوم بروز پیدا میکند. َ
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
،!!
عزیزم خسته نباشی رمانت خوبه دوست دارم ولی خیلی مبهمه گیجم میکنه نمیدونم کی به کیه میشه واضح بشه😘
سلام عزیزممم خوشحالم که رمانم رو میخونی چشم عزیزم حتما
سلام و عرض ادب خدمت خوانندگان گرامی و دوست داشتنی رمان آشوب.
دوستان گرامی به دلیل اینکه کاری برای نویسنده پیش اومده پارت بعدی چند روزی طول میکشه تا گذاشته بشه.
ممنون از صبر و شکیبایی شما!
دمت گرم
گناه داره نسی فواد😂
ولش کن همه شخصیت ها رو دوست داشته باش 😄
الی قبلا ازش خوشمم میومد بعد الوان خوشم ازش نمیاد!
،
بیا بغلم عزیزم
اومدم شیرینکم
اره الان نه خوشحالم و نه ناراحت و در این لحظه ها هیچ کس و هیچ چیزی اهمیتی نداره
متنت تحت تاثیرم گذاشته شدید نمیدونم چی بگم ولی سکوت کنم بهتره چون این سکوت کاملا عاقلانه ست…
من خیلی وقته یه بغض داره گلومو میده فشار!!
چرا دورت بگردم اینجوری که حرف میزنی منم بغضم میگیره بخدا راست میگم عمر من نفس من بیا بغلم با هم حرف بزنیم بدو بیا کنج دلکم بشین قربون گلوت برم که بغض داره …
خدا نکنه عزیزممممم من دورت بگردم ..
الناز کجایی؟!
اوا
منکه زیر رمان خودش کامنت گذاشتم!
چرا اومد اینجا؟
فکر کنم سایت هنگیده!
نمیدونم !
خبری ازش نیست!
عی بابا عیی بابا😑😑😑💔
عی مامان عی مامان!
عزیزمممم دورتت بگردم تازه کامنت دادم برات وایی دوتایمون باهم بهم فکر کردیم جان دلم
دارم سعی میکنم بی خیال باشم ولی با گند کاری که کردم دردش مونده!
عاه قلبم نکن دلبر پرتقالی من
بسیار زیبا و پند آموز
بسیار خسته نباشید خدمت تو عزیز دل
فدای تو شیرینمممم فداتتت عشقممم!
نشی عزیزم چرا اینقدر غم داری عشقم نفسم عمرم؟؟؟
به من نمی خوای بگی چرا ناراحتی عزیز دلم ؟؟؟
درد من گفتنی نیست!
سعی میکنم عادی باشه!
نسی جانم عالی بود👌🏻❤
قربونت عشق دلمم عزیز دلی!!
😘😍🥰❤
عزیزی
واااای نسی جونم عالی بود😍
عروسی در راهه💃💃💃
خسته نباشی گلم😘
پخخخ عروسیی اونمم چه عروسییی !!
قربونت گلم خوشحالم خوشت اومده!
عایییی قلبم🥺❤
.
بوس بهت خیلی خوب بود😚
فدای کلبت!!
قربونت !!
آره منم فدای کلبهام
خیلی قشنگه
ی روز میبرمت
ایشششش دلم خواس کلبه داشته باشم!!
.
منم قربونت❤
عاااااااالی بود آفرین دخمل
قربونت عزیز دلم!
ایلین!
جونم
اومدم
فواد کی بود نسی؟!
پسر عمه اش!
ولی واقعا صداش قشنگ نیست!
عه!
پخخخ!
اره خوشم از صداش نمیاد پسره دونقوزی!!