به هر سختی که بود جواب سوالات متعدد الن را می داد . مثل همه ی مصاحبه هایش خوش رو بود و غروری نداشت اما با این حال چیزی از زندگی اش را هم لو نمی داد . متواضع و فروتن بودنش را نمی شد از رفتار و چاپلوسی اش
تشخیص داد نه او این کاره نبود ، ولی در کار هایش به سادگی مشخص بود که غرور ندارد . خاکی و راحت و همینطور ساده پسندی شخصیت آفرودیت محبوب بود که این را هم باز آرس یک دلیل جذب مخاطب می دید . آرس طمعی نداشت اما خب با این حال مرد زیرکی بود .
الن : خب آفرودیت می دونی راستش من از مدیر برنامه ات خوشم اومده !!!
سر و صدا ها و خنده های متعدد به یک باره قطع شد و نفس همه در سینه اشان حبس شد اما آفرودیت به تنها چیزی که فکر می کرد این بود که چقدر جالب می شد که به هر چیزی که فکر می کرد مثل الان اتفاق می افتاد . مثل همین فکر کردن به آرس !
الن چشمکی زد و گفت : البته این دروغ آوریل نیست !
شوخی کرده بود ! چه جالب همین جالب بودن شوخی اش باعث شد یک تای ابروی دیاتا بالا برود و با یک لبخند مرموز شروع به کنکاش الن کند !
الن دوباره برای چندمین بار مدیریت بحث را بر عهده گرفت و موضوع بحث را ماهرانه تغییر داد : خب آفرودیت چطوره که یکم از آلبوم جدیدت بهمون بگی ؟ بعد هم می تونی یه قطعه اش رو برامون اجرا کنی !
از همین می ترسید در حرف زدن کارش آسان بود اما در خواندن نه ، او یک رپر بود سریع و درست بیان کردن کلمات خیلی مهم بود که او حال نمی توانست با وجود ذهن پریشان و درمانده اش اجرایی داشته باشد . زبانش به فرمان مغزش کارمی کرد و حال که مغزش از کار افتاده بود نمی توانست حتی یک کلمه ای صحبت کند چه برسد به اینکه بخواهد رپ اجرا کند ، تحریر های آهنگ را روی صدا و تار های صوتی اش پیاده کند و خیلی چیزهای دیگر که اصول خوانندگی و رپ کردن محسوب می شدند مثل خش دار کردن و کلفت کردن صدا .
با این همه ، گفت : خب ، راستش آلبوم جدیدم یکم متفاوته راجع به زندگی خودمه و اولین ترکش هم Everybody dies in their nightmares ( همه در کابوس هایشان می میرند ) هست .
الن : چه عالی مشتاقم بشنوم البته اینم جز دروغ آوریل نیست ! همه تک خنده ای از شوخی های به راه الن کردند .
الن : می تونی بری برای اجرا آماده بشی !
تصمیم گرفت همان آهنگ ترک اول را بخواند همانی که با جان و دل راجع به خودش نوشته بود …
از روی مبل بلند شد و به طرف میکروفون رفت قبل از هر چیز نگاهی به آرس انداخت که با لبخند تحسین آمیزی نگاهش می کرد و علامت لایک را با دستش برای دیاتا نشان می داد .
نفس عمیقی کشید … بخاطر کوشا باید خوب اجرا می کرد ، همه چیز بخاطر او بود ، بخاطر کوشا باید موفق و سربلند از این اجرا مثل اجرا های دیگرش در می آمد …
چشمانش را بست و اولین تحریر آهنگ را روی تار های صوتی اش و تغییر دادن حالت لب هایش پیاده کرد :
Don’t go to sleep , don’t go to sleep ohhhhh
Stay awake
Tired of feelin like im trapped in my damn mind
( خسته از حس گیر افتادن توی ذهن لعنتیم )
Tired of feelin like im wrapped in a damn lie
(خسته از اینکه فکر کنم توی یه دروغ پیچونده شدم ( گولم زدن ))
Tired of feelin that my life is a damn game
( خسته از حس اینکه زندگیم یه بازیه مسخره اس )
Nigga really wanna die in a night time
( داداش ( اشاره به کوشا ) واقعا میخوام توی شب بمیرم )
Only time I feel pain when I’m feelin love
( تنها زمانی احساس درد می کنم که عشق رو حس کنم )
That’s why it’s tatted on my face I’m damn numb
( بخاطر همینه که روی صورتم تتو شده که واقعا بی احساس و کرختم )
Only time I’m in my mind I’m all alone
( تنها زمانی که توی ذهنمم کاملا تنهام )
Nigga really wanna die in a night time
Nigga really wanna die in a night time
Nigga really wanna die in a night time
اجرایش تمام شد همه از جمله الن ، آرس ، بچه های پشت صحنه با رضایت برایش دست می زدند . خوانندگی کار جالب و دردناکی بود تو را فقط به خاطر سوز صدایت و احساست و یا شاید متن آهنگ تشویق می کردند نه چیز دیگری
الن با دست زدن های آرام به سمتش آمد : ترکوندی این اولین ترکت بود درسته نه ؟
دیاتا با لبخندی که بخاطر فکر به اجزای صورت برادرش کوشا بود گفت : آره درسته و ترک مورد علاقه ام تو این آلبوم .
الن دوباره با لبخندی که گویی یکی از اجزای جدا نشدنی صورتش بود گفت : خیلی قشنگ و پر احساس و البته سریع بود ! باز نیز مثل همیشه از صداقت کلامش بچه ها را به خنده انداخته بود . شاید راز طنز همین بود باید واقعی می بود تا طنز می شد یکم فکر کن ، اگر کسی به تو می گفت از روی یک بستنی به سمت پایین پریدم ، تو می خندیدی ؟ معلوم است که نه ! هیچ کس نمی تواند روی یک بستنی بپر بپر راه بیندازد ، چه برسد به اینکه بپرد پایین ! اما اگر یکی به تو بگوید که کسی یک بستنی را پرت کرد توی صورتم بی شک از خنده روده بر می شوی یا دست کم یک لبخند و یا یک خنده ی نخودی را سر می دهی . چرا ؟ چون واقعیت است . برای ما انسان ها واقعیت خنده دار است …. مسخره است … و چون مسخره است ما به آن می خندیم و دیاتا می توانست حدس بزند که الن از این راز به خوبی با خبر بود .
الن چینی به ابرویش داد و با تیز بینی در حالی که با آفرودیت به سمت مبلمان می رفتند تا بشینند گفت : خیلی
تحت تاثیر قرار گرفتم اما یه سوال که فکر کنم سوال اصلی طرفدارات هم هست . چرا توی این آلبوم عنصر اصلی مرگه ؟
دیاتا در حالی که سعی بر به رخ کشیدن حقیقت طنز بود گفت : چون واقعیته ! مرگ از عشق های آبکی خیلی جالب تر می تونه باشه !
مصاحبه بالاخره تمام شده بود . دروغ چرا ؟!؟ چند ساعتی از پایانش می گذشت و بعد از پایان آن با آرس به مک دونالد رفته بودند …
چند روزی می شد که خواب نداشت . دقیقا بعد از تماس آن پسر مرموز که دیگر تا به امروز به او زنگ نزده بود .
اوایل فکر می کرد می شد این احتمال را داد که او یک مزاحم تلفنی است . زیاد این ماجرا برایش پیش آمده بود آما مشکل اینجا بود که پسرک به زبان فارسی بدون لحجه صحبت می کرد .گویی که فکر می کردی یک ایرانی اصیل است و مشکل آفرودیت هم همینجا بود . هیچ کس به جز آرس که مدیر برنامه و در واقع شریک پنجاه درصدی اش بود واقعا نمی دانست که او ایرانی است همه فکر می کردند که او مقیم آمریکا است و کسی دقیق نمی دانست کجایی است. طرفدارانش حدس را بر این می گذاشتند که شاید در انگلستان به دنیا آمده بود چون بیشتر مقصد شعر هایش به انگلستان ختم می شد .
اما بحث اینجا بود …آن پسر ایرانی تبار که بود ؟!؟!؟
مملو از همین فکر ها و پریشانی های شهرت بود که صدای اس ام اس موبایلش بلند شد . صدای دینگ مانندش مثل این بود که با یک ملاقه در سر دیاتا بزنی و صدای دینگ مانندش را که در آن مغز توخالی اکو می شد را بشنوی !
به سمت موبایلش پا تند کرد کنجکاوی امانش را نمی داد هر چند آرس خیلی کم پیش میآمد که مسیجی به او اس ام اس کند ، همیشه مثل یک کلاغ مزاحم دیاتا را از نشنیدن صدای غار غار مزاحمش در امان نمی گذاشت .
پیام را باز کرد یک فایل بود از یک مخاطب سیو نشده ای به نام xxx هول شده نگاهی به شماره انداخت فیک بود . سعی کرد خودش را نبازد ، هول نکند این هم مثل آن مزاحم های دیگر کارش یک بلاک بود و بس . اما … باز هم این اما های لعنتی که زندگی اش را راحت نمی گذاشتند و مثل یک زالو به دیاتا چسبیده بودند و ذره به ذره و قطره به قطره خون وجودش را می نوشیدند و لذت می بردند . یک سواستفاده ی غیر منصفانه از حس کنجکاوی اش !
حس کنجکاوی اش سرانجام چیره شد و دکمه ی مربوط به دانلود فایل را فشار داد درست همان لحظه پیامی از همین شماره ی فیک آمد !
_ هوم ، دیدی فایلو ؟ یادته بهت گفتم یه روز زندگیت رو نابود می کنم ؟ خب وقتش رسید !
تا به حال برایت پیش آمده است که خشک بشوی ؟ بدون هیچ عکس العملی خیره شوی ؟ دست هایت سرد بشود اما عرق کند ؟ پاهایت بلرزد و در ناحیه ی قلبت احساس درد کنی ؟
اگر توانستی درک کنی ، حال دیاتا را خواهی فهمید نه ، خوشحال نشو ، حال خوبی نیست! بیان کردن تجربیات بد هیچ وقت سآد و منفعتی برای کسی نداشته است … اما همین که احساس کنی کسی حالت را می فهمد آرام خواهی شد .
در همان لحظه دانلود فایل تمام شد . بی معطلی رویش ضربه زد و شروع به دیدن کرد …
با هر ثانیه ای از فیلم انگار ذره به ذره ی وجودش را از دست میداد و آب می شد . مثل همان بستنی !
شاید اگر بخواهد خودش را به همان بستنی که ذره ذره آب می شد مثال بزند ، حتی خود الن دجنرس هم بخندد مگر این هم یک طنز تلخ نیست ؟
داشت باران میبارید ، پسرک شیطان صفت به ریتم نه چندان هماهنگ باران تک خنده ای کرد ! روی صندلی چرخ دار چرم خود نشسته بود و از پنجره ی فرانسوی بیرون را نگاه می کرد . آرامه آرام … ساکته ساکت … با زهرخند که گوشه ی لبش جا خوش کرده بود و یکی از ژتون های پوکر را در دستش به بازی گرفته بود . چشم های سبز آبی اش حال رنگ آبی یخی به خود گرفته بود و سرد به رو به رویش زل زده بود . صدایش هنوز هم مثل قدیم با وجود بریده شدن گلویش به وسیله ی تیغ بم و گرفته و وسوسه انگیز بود شاید کمی گرفته تر و خش دار تر . اگر قرار بود یک خاطره از زندگی اش را پاک کند ، شاید خاطره ی خودکشی اش بهترین خاطره برای پاک شدن از ذهن مریضش بود. بعد از خودکشی ، خدا
جانی دوباره به پسرک عطا کرده بود اما دیگر او آن آدم گذشته نبود . شیطان شده بود . یک شیطان که با عصای سه شاخش در حالی که روی همین صندلی چرخ دار نشسته بود ، ظالمانه و مرموزانه حکومت می کرد .
لامپ های اتاق از قصد به خواسته ی خودش ممتد روشن و خاموش می شدند ! خوب یادش است چطور تهمینه ، خدمتکارش را مجبور کرده بود با دستان خودش این مشکل الکتریکی را در لامپ ها ایجاد کند . هر چند که تهمینه حال به خاطر همین در سینه ی قبرستان خوابیده بود ، اما ؛ یادش همیشه در ذهن شیطان باقی می ماند ، نه ؟
ولی یک مشکل مهم وجود داشت . شیطان قصه یک آلزایمر خفیف داشت ! یادش می رفت الان با تو محاوره حرف زده است یا رسمی ؟ یا یادش رفته بود قیافه و چشمان تهمینه چه رنگی است ؟ مگر اهمیتی داشت ؟ ذهنش طوری برنامه ریزی شده بود که فقط چیز هایی را به خاطر بسپارد که برایش سود داشتند ، منفعت داشتند و به نفعش بودند .
مثل همین رپر کوچولو ی احمق که حال پسرک شیطان صفت می توانست حدس بزند در چه حالی است !؟!!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
درام ؛ گونه•ژانری هست در قصه رمان یا سینما که تو اون شخصیتها(کاراکترها) در محدوده ای حقیقی با مشکلات مختلفی طرف، روبه رو میشن •
مثل مشکلات احساسی
جالبه
ادم و وادار میکنه که تا اخر بخونه
امیدوارم همینطور عالی پیش بری عزیزم😙😉
یه سوال بحث انتقام که گذشته و اینجور چیزا درمیونه؟؟؟
عزیزم اینها همه؛ گونه•ژانرهستن؛
•درام _
•ملودرام _
•موزیکال _
•سیاسی _
•عاشقانه{رمانتیک)_
•علمی،تخیلی_
•ابرقهرمانی_
•فانتزی_
•ماجراجویی_
•حماسی_
•جنگی_
•وسترن_
•نوآور_
•بیوگرافی_
•کمدی_
•جنایی_
•معمایی_
•ترسناک_
•کمدی سیاه_
•اکشن_
•خانوادگی_
•انیمیشن_
•اجتماعی_
•سورئال_
•تراژدی•••• _
پارت بعد؟؟ کیمیا کووجایی؟
دکاروس یعنی اصلا عاشقانه نداره این رمان ؟؟؟؟
چرا داره ولی شورشو من در نیاوردم مثل بقیه ی رمانا و توی این رمان ملاک اصلی نشون دادن شخصیت و ارزش زن در جامعه اس و کل هدف رمان هم همینه . اگه از نظر من بود تعیین کردن یه ژانر برای رمان کار زیاد جالبی نیست چون یه رمان برای منسجم بودن نیاز داره که همه ی ژانر ها رو داشته باشه . من اول می خواستم فلسفی باشه چون خودم عاشق این ژانر هستم یا علمی تخیلی
ولی ، نمیشه برای هیچ رمانی ژانر تعیین کرد البته میشه عناصر اصلی تعیین کرد اما ژانر نه .
چرا داره ولی شورشو من در نیاوردم مثل بقیه ی رمانا و توی این رمان ملاک اصلی نشون دادن شخصیت و ارزش زن در جامعه اس و کل هدف رمان هم همینه . اگه از نظر من بود تعیین کردن یه ژانر برای رمان کار زیاد جالبی نیست چون یه رمان برای منسجم بودن نیاز داره که همه ی ژانر ها رو داشته باشه . من اول می خواستم فلسفی باشه چون خودم عاشق این ژانر هستم یا علمی تخیلی
ولی ، نمیشه برای هیچ رمانی ژانر تعیین کرد البته میشه عناصر اصلی تعیین کرد اما ژانر نه .
یه رمان میتونه خیلی قشنگ بیانگر یه عاشقانه باشه بدون اینکه بخواد روی یه سری مسائل تمرکز کنه . من با در نظر گرفتن سنم و شخصیتی که دارم اصلا دلم نمی خواهد رمانم این منسجم و قابل هضم و درک و صد البته واقعیت رو از دست بده .
منتظر پارت بعدیماااااا…
آقااااااااا😭😭
من اسماشونو قاطی میکنم 😢
.
.
.
ولی دکاروس گل کاشتی دختر، دمت گرررررم عزیز دلم 😍😍
رمانت خیلی جالبه 😉😉
مرسی تو لطف داری شاید با خوندن بقیه ی رمان برطرف بشه اما واقعا شخصیت ها زیاد نیستن یه دختر به اسم دیاتا که اسم هنریش آفرودیته و برای مخفف کردنش بعضی اوقات دیت هم صداش می زنن یه چیزی که در اصل برای جذاب کردن رمان استفاده میشه اسامی انتخابی نویسنده هست که به عقیده ی من هر چی این اسم ها جالب تر باشه رمان جذاب تر میشه البته مثلا نه اینکه بخوای خلاقیت به خرج بدی و اسم شخصیت رو بذاری هوخشتره 😀😀😀😀
بعد هم فیلم امریکایی روح و••••• کارآگاه پوآروو خانم مارپل
بعدش
خانوادم جدوآبادی عاشق فیلم هندی هم بودن کره ای•ژاپنی•چینی ها هم از خیییلی وقت پیش تو تلویزیوون بودن من فکرکنم اینها رو(ژاپنی•کره ای ها) تاجایی که یادم با سالهای دورازخانه/اوشین/ و جنگجویان کوهستان افتتاح کردم😉😀😁 همون۷•۸سالگی
من وقتی بچه بودم دیوونه ی سریال آناتومی گری بودم 😀😀😀😀
چه جالب آره منم از بچه گی منوخانوادم عاشق خارجیهابودیم(برای آیلین جون کامل توضیح داده بودم ) سلن دیوون تایتانیک🚢⛴🛥🛳 وبازیگراش+ هنرمندان ترکی مثل؛استاد جناب ابراهیم تاتلیس و آقایوون اِمره و تارکان خانمها ابرو•سیبل جان و••••••••• خیییییلی های دیگه
عزیزم تو ژانر•موضوع رمانت گفتی تراژدی•••• نگران شودم امیدوارم زیاد شاهدمرگ های ممتد نباشیم•
به نظرت درام بهتر نبود زیرا تراژدی معنی مرگ بزرگان یا مرگ اسطوره ای داره•••• / کلن به معنی مرگ /
تراژدی یک ژانر هست که زندگی رو روایت می کنه نه مرگ رو عزیزم
نه این رمان بیشتر هیجانیه تا مرگ و میر
دَنکشوون 🙂
من خارجی ها را خیییلی دوستمیدارم 😉😀😁🤗😇😍😘😎
واقعا ؟ منم تا حالا از پچگیم مامان بابام آهنگ های ادل می داشتن گوش کنم
روانیشون می کردم فکر کن یکی نصفه شب ساعت دو صبح آهنگ های ادل رو با صدای نکره داد بزنه !!!!😂😂😂😂
آن پسرک ایرانی تبار که بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟….
منم نمیدونم کیه خودشو تو رمانم جا کرده 😀😀😀😀
مرسی کیمیا جون عالی بود😘
فقط این پسره کیه؟؟؟
والا منم نمی دونم بی اجازه اومده توی رمان
طرز نوشتنتو دوست دارم کیمیا جون اون حس ترسو آخراش خوب به آدم منتقل میکرد
عه چه خوب ممنون شما لطف دارید
رمان زیبایی هست …من توی بحث ها شرکت نمیکنم ولی متن هایی که میذاشتید زیر پست ها رو میخوندم و باید بگم واقعا زیبا بودن :))
واقعا خیلی ممنون که خوندید اتفاقا ایده ی این رمان از هموناست
خیلی جالبه
واقعا ؟ خیلی ممنون ازتون
مرجان جون تو این پارت هم اون حاشیه رفتن هست ؟ اگه هست که باز باید برای پارت چهار تلاش کنم مرسی واقعا از انتقادت
سلام کیمیا گلم
این پارت کمتر شده بودعزیز، خواننده وقتی داره رمانو میخونه با شخصیتاش مچ میشه فقط دنبال شخصیت اصلی رمان میگرده!توجه زیادی ب ترکشای رمان نمیکنه!!!سری شصتش رو صفحه میکشه تا ب شخصیت برسه (خودم اینجوریم اگه درباره توصیف ظاهری شخصیتای رمان باشه نگاهم نمیکنم فقط میخوام ببینم لب مطلب چیه )راحت با این رمانت میتونی خواننده هاتو تشنه تر کنی!!:)
اینارو جدید پیداکردم:میتونی از ی کلمه منفی استفاده کنی نیاز ب هردوش نیس تو جمله هات یدونشم اکتفا میکنه مطلبو برسونی ،از چنتا کلماتی بکار بردی میتونستی بجاشون ی کلمه استفاده کنی ک معنی همون چنتا رو میداد،شخصیت آرس زیاد فرد پیچیده ای نیس یا خوبه یا بد ذات یا زیرکه میتونستی ی بیوگرافی معمولی ازش بدی ب خواننده!! اینکه تو نویسنده ای و این رمان حاصل ذهن خلاق تو هسته من نمیدونم ادامه داستان چی میشه ایا آرس پرنگ میشه یا نه؟من فقط میتونم درمورد همین پارت اظهار نظر کنم:):-*
اینو یادم رف این قسمت الن: دوباره برای چندمین بار… نیاز ب اوردن دوباره نیس همون چندمین بار کافی بود در لغت هر دوش یکیه ینی مکررات!!
مرسییییی واقعا ممنونم
انتقادتون به شدت سازنده اس راستش من از قصد شخصیت آرس رو اینطور توصیف کردم
به خاطر یه سری دلایل و اینکه نشون بده دیاتا زیاد آدم شناس خوبی نیست
و یه چیز دیگه ما آدما هیچ کدوممون شخصیتمون ثابت نمی مونه که بخوایم یه بیوگرافی مشخص برای خودمون ترتیب بدیم مثلا من اوایل اصلا دختر خجالتی نبودم اما بعد افسردگیم واقعا عوض شدم آین توصیفات نشون میده که هنوز دیاتا شناخت واقعا درستی از آرس نداره و واقعا نمی دونم هدفش از مدیر برنامه ی اون شدن چیه
هیچی نشده افسردگی گرفتی به سن من برسی چیکار میکنی ؟
داداش قادر کی حالتو خراب کرده بگو خودم حالشو بگیرم…
دکاروس داداشم راست میگه ها انقدر تو فاز غم نباش دختر!…
ملاک افسردگی سن نیست من از سن دوازده سالگی تا حدود دو سه ماه پیش
افسردگی داشتم خیلی سخت بود و کارم به قرص خوردن کشیده بود ولی خب الان بهترم
فدات بشم کیمیا منظورم شخصیت آرس در روندکلی داستان بود مثل اینکه واسش برنامه ها داری:-)!!
افسردگی ینی چی؟؟!!!؟!!!دختر ب این نازنینی الان باید بفکر پیشرفت تو درس و عشقی ک ب نویسنده گی داری باشی..!!!
من هیچوقت نگذاشتم سنم یا مشکلاتم ب روح و روانم لطمه بزنه همیشه گفتم خدا خودت آفریدی وظیفته ارامشم فراهم کنی.همیشه توکل به خدا کن…
.
.
حالا ادمین دختر بودی حتمن میتونستم باور کنم افسردگی میتونه بخاطر سنت نیشگونی ازت بگیره!!!! اما الان نچ نچ نچ..!!
بازممم عالیی بود واقعا دست به قلمت عالیه ادم توی رمان خودشو واقعا حس میکنهه
واقعا ؟ نظر لطفته عزیزم
خیلی خوبه رمانت ادم حس میکنه واقعا تو رمانه
مرسییییی مهدیه جون واقعا بهم انرژی دادی
مرسی از همه اینم پارت سه