تمام وجودم و درد وحشتناکی گرفته بود.
به سختی پلکام و تکون دادم اما باز نمیشد. انگار که به مژه هام وزنه ی ده کیلویی آویزون کردن.
حتی نمی تونستم دستامو تکون بدم. صدای آشنایی و شنیدم اما انقدر ذهنم خالی بود که یادم نمیومد این صدا مال کیه.
_چرا خودتو سپر بلای من کردی،فکر کردی تو نباشی امیر زنده میمونه؟لعنتی باز کن چشاتو،نامردم اگه بذارم یه قطره اشک از چشات بیاد!
امیر… کم کم همه چی توی ذهنم اومد و یاد بچم افتادم.دلم میخواست بپرسم اما انگار لال شده بودم.
_از اولین باری که دیدمت با اینکه میدونستم دختر اون لاشخوری دلم لرزید واست.اگه میدونستم فکر نبودنت این طوری از پا درم میاره،انتقامم و مستقیم از بابات می گرفتم نه از تو…
به سختی لای پلکامو باز کردم و دیدمش که سرش و روی دستم گذاشته.
به اطرافم نگاه کردم!نمی دونستم کجام،نمی دونستم چه بلایی سر بچم اومده!
به سختی لب هام و تکون دادم و با ناله اسمش و صدا زدم
_امیر…
تند سرش و بالا آورد و با دیدن چشمای ماتم خشکش زد.
چشماش ملتهب و قرمز بود.ملتمس نگاهش کردم و گفتم
_بچم…
نفس عمیقی کشید و خندید.دستش و روی گونم گذاشت و گفت
_باز کردی چشماتو…
خم شد و دیوانه وار چشمامو بوسید. پیشونیش و به پیشونیم چسبوند و نفس بریده گفت
_خدایاشکرت!
از درد اشک تو چشام جمع شد و به سختی گفتم
_امیر بچم…
اشکام و پاک کرد و گفت
_فکرش و نکن خانومم،عشقم،عزیزم، ملکه ی من…همین که تو چشاتو باز کردی کافیه!
اشکام سر خورد و با درد نالیدم
_از دست دادمش نه؟امیر بچم مرد نه؟
پلکاش و روی هم فشار داد. انگار اونم به اندازه ی من درد میکشید.با فکی قفل شده آروم سر تکون داد.
هق هقم بلند شد. بی تاب زمزمه کرد
_گریه نکن…خداشاهده تاوان هر اشکت و میگیرم ازش…
با گریه گفتم
_بس کن… همه ی این بلاها به خاطر تو سرم اومد به خاطر اون انتقامای مسخرت…به خاطر تو بچمو از دست دادم.
اشکامو پاک کرد و گرفته گفت
_اون بچه ی منم بود لیلی. منم به اندازه ی تو می خواستمش.
نگاهش کردم که کلافه گفت
_اگه می دونستی این چشای اشکیت چی به روزم میاره به خاطر منم شده هیچ وقت نمیذاشتی نگات بارونی بشه.
نگاهم و ازش گرفتم که صاف ایستاد و گفت
_برم دکتر و صدا کنم.
از اتاق بیرون رفت. اتاقی که هیچ شباهتی به اتاق بیمارستان نداشت.
ملافه رو روی صورتم کشیدم و دستمو روی شکمم گذاشتم.چرا همه ی بلاها سر من میاد خدایا؟چرا؟
* * * *
در اتاق و باز کرد و با دیدن من گفت
_چرا از جات بلند شدی؟
به سختی ایستادم و گفتم
_میخوام برم خونه ی خودم نمیخوام اینجا بمونم.
روبه روم ایستاد. بازوهام و گرفت و گفت
_هنوز خوب نشدی عزیزم.
کلافه گفتم
_من خوبم. فقط نمیخوام جایی که حتی نمیدونم کجاست بمونم. نمیخوام خونه ی تو بمونم. میخوام برم!
لبخند محوی زد و گفت
_اینجا جز من کسیو نداری لیلی!
اخم کردم و گفتم
_ینی چي؟
دستاش و دور کمرم انداخت و گفت
_یعنی که آوردمت جایی که دست هیچ کس بهت نرسه.
سرمو روی سینش گذاشت و زمزمه کرد
_دیگه هیچ وقت از من جدا نمیشی.
سرمو بالا گرفتم و گفتم
_منظورت چیه؟
دستامو گرفت و گفت
_من نمیتونستم دیگه ایران بمونم. همون شبم به سختی فرار کردم و تو رو از توی آمبولانس دزدیدم.دیگه برنمیگردیم ایران یه شناسنامه ی جدید برات گرفتم.
عصبی خندیدم و گفتم
_میفهمی چی میگی؟این بود قولایی که دادی؟اینکه دیگه به کاری مجبورم نمیکنی؟دست از انتقام میکشی؟
سر تکون داد و گفت
_سر قولم هستم لیلی.اما نخواه که ولت کنم.
_و من چرا باید باهات بمونم؟
فشاری به دستام داد و گفت
_چون من هیچ وقت ولت نمیکنم..حتی اگه کلی عکس ازت به دستم برسه من به ملکهم شک نمیکنم. اون قدری ازت غافل نمیشم که یکی دیگه تو رو از چنگم در بیاره.چون حتی اگه تو بدترین بلاها رو سرم بیاری من بهت خیانت نمیکنم.
با لب هایی آویزون گفتم
_اما تو بدی. خطرناکی!
لبخند محوی زد و گفت
_کدوم شاهی و دیدی با ملکهش بد باشه؟
_من تحمل ندارم ببینم مدام به بقیه آسیب میرسونی…
گونهمو بوسید و گفت
_متوجه نیستی قسمت تاریک زندگیم به خاطر تو روشن شده؟
_لاله چی؟به خاطر ما دست به خودکشی زد!به خاطر ما الان توی تیما…
انگشتش و روی لبم گذاشت و گفت
_اون از حماقت خودشه.
سکوت کردم.دوباره بغلم کرد و گفت
_ترس از دست دادنت از مرگم بدتر بود لیلی.
برای بیرون اومدن از بغلش هیچ تقلایی نکردم.شاید برای این که توی این چند روز به وضوح نگرانیش و دیدم. بیشتر از من درد کشید.بیشتر از من برای بچمون عزاداری کرد. شاید هم دلیل تقلا نکردنم آرامشی بود که از گم شدن توی بغلش گرفتم.
* * * * * *
در اتاق باز شد که اشکامو پاک کردم و خودمو زدم به خواب.
چه رویی داشت که بعد از دعوای ظهر حالا میومد توی اتاقم!انگار خواسته ی زیادی ازش داشتم که خواستم بدونم کجام! کدوم کشور… کدوم شهر… خواستم صدای مامانمو بشنوم،حال لاله رو بپرسم اما اجازه ی همونم بهم نداد.توی کل این خونه بیشتر از صد تا نگهبان و کلی دوربین کار گذاشته بود و من حتی حق رفتن توی حیاط رو هم نداشتم.
روی تخت نشست.چشمام و باز نکردم اما از بالا پایین شدن تخت فهمیدم که دراز کشید.لحظه ای بعد دستاش دور شکمم پیچیده شد و صداش توی گوشم پیچید
_عادت داری شبا از این لباس خوابا بپوشی؟
معذب ملافه رو روی پاهام کشیدم و گفتم
_تموم لباسایی که چپوندی تو اون کمد همش همینه.
دستش و از روی دستم به بالا سر داد و فشاری به بازوم داد. پشت گردنم و بوسید و عمیق نفس کشید. پچ زد
_فقط بوی تنت کاری باهام میکنه که هیچ دختر دیگه ای به هیچ شکلی نمیتونه حالم و انقدر خوب کنه.
دستم و روی دستاش گذاشتم و گفتم
_برو عقب. اصلا چرا اومدی توی اتاق من؟
شونه مو گرفت. صاف دراز کشیدم که خم شد روی تنم…
توی تاریکی قرمزی چشماش و خیلی خوب دیدم.
اخمام در هم رفت و گفتم
_مست کردی باز؟برو بیرون امیر نذار من…
لب های پر قدرتش حرفمو قطع کرد.
دستامو گرفت و بالا سرم قفل کرد.. نفس بریده لب هاش و جدا کرد و پچ زد
_فکر کنم وقت این رسیده که جای خالی بچمون و تو شکمت پر کنم.
چشمام گرد شد و برای دومین بار لب هاش نفسمو قطع کرد.
🍁🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir
برای اطلاع از بقیه رمان ها و وبسایت هامون به کانال رمان من مراجع کنید
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 8
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده خودش یه پا تیمارستانیه
نه تنها رمانا استاد دانشجویی هس بلکه سایت شده محل چت استاد دانشجو :/ :/ :/
#استاد_سجاد 😂
#آزاده 😂
ببخشید نمی دونستم باید از کسی اجازه بگیرم
به نظر من نویسنده تو این رمان یه سوتی بزرگ داده که میخواد جعمش کنه ولی انگار هر چی مینویسه داستان پیچیده تر میشه
نویسنده محترم علاوه بر اینکه ادم رو مخی هستی و زندگی رو فقط در رابطه میدونی
معلومه اصلاعات درست و حسابی نداری فردی که بچه سقط میکنه ،رحمش در وضعیت پایداری نیست و داره ترمیم میشه میزان هورمون استروژن و پروژسترون فرد بالاست و تخمدان فرد در این شرایط نمیتونه تخمک گذاری کنه برای حاملگی احتمالی
درضمن بعد از سقط (مخصوصا اگه با کورتاژ انجام بشه) دوهفته تا یک ماه اصلا طرف نباید رابطه داشته باشه
حالا لیلی سریع بعد سقط حامله بشه؟
خواهشا قبل از نوشتن رمان کمی مطالعه کن
توی این رمان خیلی سوتی دادی
راست میگه بعدم اصلا تا شیش ماه اجازه بارداری نمیده دکتر شاسکول خانوم
سلام و وقت بخیر
همچنان نظرم اینه که خلایق هر چه لایق
لیلی باید با کسی مثل امیر بمونه و ی زندگی نکبت داشته باشه تا قدر عافیت و از دست دادن همسری مثل ارش رو بدونه
باید دوباره از این ادم بچه دار بشه و یکی مثل اون رو بزرگ کنه
اصلا انگار یادش رفته با کی طرفه و برای چی اصلا وارد بازی باهاش شد؟ عاشقش شده وتو بغلش اروم میگیره!!! امیر به اندازه موهای سرش فقط دختر قاچاق کرده!! واقعا براش مهم نیست؟ والا من که ی زنم دست همسرم سیگار ببینم داغون میشم این میخواد با یک تبهکار و قاچاقچی انسان زندگی کنه و بچه دار بشه و ….
البته حس میکنم نویسنده ریتم داستان رو از دست داده و فعلا هرچی به ذهنش میرسه مینویسه و حالا شاید تو یکی و دو پارت در اینده دوباره بخواد همه چی رو برگردونه سرجاش
امیر و عشقش برام مسخره نیست لیلی شخصیت مزخرف و غیر قابل اعتمادی داره شدیدا و نه تنها شبیه پلیسا نیست بلکه شبیه دختر فراریهایی میمونه که تو خیابون عاشق میشن و همونجا هم فارغ….
دقیقا
اگه نویسنده لیلی رو یه دختر بی کس و کارو فقیر و پایین شهری جا میزد بهتر بود تا یه پلیسی که نه کاراش مثل پلیسه و نه رفتارش
مگه هر کسی که تفنگ و اسلحه تو دستش بگیره و اینور و اونور بره پلیسه؟؟؟؟؟؟
هانا و آرمین احتمالا تو جلد چهارم استاد متجاوز که بعد ازین جلد منتشر میشه بهم میرسن اینجا نقش کمرنگی دارن .
امیر و لیلی بهم برسن از آرش شدیدا بدم میاد چون حس میکنم لیلی بخاطر خودش دوست نداره و کلا آدم هوس بازی و شدیدا رو مخ .
امیرم یجورایبه مرموزه ولی شخصیت جالبی داره.
لیلیم که معلوم نیست با خودش چند چنده یبار از فکر نبود آرش قلبش وایمیسته یه بار از حرفای امیر دلش میلرزه و تو بغلش آرامش پیدا میکنه کلا تکلیفش با خودش مشخص نیست خانوادشم که کلا تو رمان واسه خودشون غاز میچرونن دختره ازدواج کرد طلاقم گرفت صیغه ام شد اتیرم خورد اخانوادشم انگار نه انگار
ولی من خعلی دوس دارم امیر و لیلی ب هم برسن😍
آرش هم باید بمیره😊
دقیقااااااااااااااا 😁
منم همین نظرو دارم
دقیقا منم همین نظرو دارم
سلام.ادمین جان آنتی ویروس من اجازه ورود به سایت رمان وان رو نمیده بهم ومنم رمانای اونو دنبال میکنم میشه بگید الآن باید چی کار کنم؟درضمن تلگرام هم ندارم که از توی کانال بخونم . ممنون میشم اگه جواب بدید
تو گوگل سرچ کن ببین چیکار کنی تا جلو سایتو باز کنه برات
حالا ارمین و ارش میان تو این کشور نامعلوم دنبال لیلی, بعد ارمین اونجا هانارو میبینه….
اخه یعنی چی این اصلا معنی میده لیلی و امیر از هم متنفر بودن بهد یهو عاشق هم شدن بهد امیر میگه که عاشق لیلی بوده بعد اون همه زجرش داده نویسنده جان لطفا یه چیزی بنویس که با عقل جور در بیاد
فکر کنم تو هانا هم توی همیک کشوریه که امیر و لیلی هستن …
آره فک کنم امیر ولیلی میمونن تو این کشور لیلی هم حامله میشه بعدش با یه دختری آشنا میشه که اسمش هانا ست
بعد فک کنم لیلی به آرمین بگه زنتو پیدا کردیم
هه یعنی چی؟؟؟ الان امیر میگه که ازون دفعه اول که دیدمت دلم واست لرزید :/
واقعا جالبه پس من بودم انگشت های لیلی رو شکوندم و دستشو سوزوندومو بش گفتم میدمت دست مردای دیگه؟؟
آدم حس میکنه ی دختر 14-15 ساله ک تازه از رابطه جن**س*ی سر درآورده این رمانو نوشته… هم این یکی هم رمان قبلی درمورد رابطه های وحشی اجباریه ک تهشم ب عشق ختم میشه… ی جاهاییشو واقعا از کوته فکری نویسنده از ته دلم خندیدم… آموزنده ک نبود با واقعیتم ک هیچیش جور در نمیومد، مخصوصا سرگرد زن زیر 30 سالشون، ولی خب برای تقویت قوه تخیلو خندیدن بد نبود
ینی شششتتت…… خاک تو سر لیلی نه, خاک تو سر من که معتاد این شدم!!
:):) دور از جونت دادا این چ حرفیه !!
خاک ب ننگ کلمه هایی ک الکی از ذهن نویسنده خارج میشن بعد تبدیل ب ی رمان مندرو وووردی میشه نه سر داره ن ته.ماییم ک خدا فق ب تماشای جهان افریده مون
موافقم باهات
رمان خیلی بد شده همش رابطه نویسنده جان خیلی معذرت میخوام ولی عقده رابطه ب زور داری ؟؟؟؟ ی سوال چطور امیر لیلیو از این ور اب برده اونور درحالی ک همه پلیس ها دنبالشن یعنی میخوای بگی پلیسا بی ارزن ؟؟؟؟ ی سوال دیگ لیلی با چه رویی میخواد زنگ بزنه مامامانش ؟؟؟ بازم ی سوال دیگه مامان بابای لیلی احیانا نقش مترسکو بازی میکنند بجز اون ی بار ک خبر خودکشی لاله رو دادن نقش خاصی ندارن یعنی اینقدر بی خیالن ؟؟؟ شما با این رمانت هم شخصیت مامان باباها هم پلیس ها هم دخترارو زیر سوال بردی هرپلیسی میدونه ک بد از بدتر بهتره چطور تصمیم گیری لیلی اینقدر ضعیفه ؟؟؟؟ بازم هست بگم یا ن؟؟؟ اینقدر نظر بد خوندی نمیخوای یکم رمانتو درست کنی ؟؟؟؟؟ حداقل رمانتو درست نمیکنی شخصیت هارو ب باد نده اخه دختر اینقدر الاغ ؟؟؟؟
لیلی یعنی نمیتونه فرار کنه ؟؟؟ دیگ هیچ دختری انقدر احمق نیس ک این همه مشکل روبه روش باشه بازم مشکل برا خودش درست کن خوب فرار کن دیگ اه
من از همون اول که این فصل رو شروع به خوندن کردم حدودا میدونستم قراره آخرش چی بشه نویسنده جان لطفا یه جوری بنویس که ذهن ما شگفت زده بشه نه که خودمون پیشاپیش حدس بزنیم که قراره چی بشه😑😑
بعدم مگه این فصل ادامه فصل قبلی نبود؟؟؟؟!
پس چرا اینی از هانا نیس و آرمین نقش خییییلی کمرنگی داره؟!😬😬😬😬
Maede
منم باهات موافقم دقیقا حرف منم همینه
پس آرش چی ؟
ولی خب اینطوری هم بد نشد 😀😀
سلام ی سوال دارم مگه این رمان ادامه رمان عروس استاد نیس؟؟؟؟؟؟ پس چرا هیچ ربطی بهم نداره صرفا اسم چندتا شخصیت از رمان قبلی رو گفتن که نمیشه جلد۲!!!!!
چون نویسنده اخر رمان قبلی خیلی تاکید داشته اینم ادامه اش درصورتی که انگار همان رمان قبلی رو با ی زبون دیگه نوشته تقریبا تکراری رمان عروس استاد که روی هوا تموم شد خیلی پایان باز افتضاحی داشت به امید اینکه جلد۲ واقعا جلد۲ باشه خوندمش اما هرچی بیشتر میخوندم ربطیش رو نمیفهمم این وسط شخصیت آرمین چیکاره اس اخه صرف چند دیالوگ داشتن تعریفی از شخصیتش نداره!!!!!!
این رمان جلده سومه
جلد یک:استاد مغرور من
جلد دو:عروس استاد
جلد سه:استاد خلافکار
گمونم تدریس عاشقانه هم به این رمانا ربط داره
تدریس عاشقانه هم از کتاب های همین نویسندس ولی به این رمان ها ارتباطی نداره .
خدا شاهده دیگه خیلی حال بهم زن شده😐😐😐😐 واقعا از امیر متنفرم. چرا نویسنده این قدر این آرش بیچاره رو زجر میده؟ لیلی چرا اینجوری شده!!!😑 من نمی فهمم واقعا. ۲ رمان اول ، استاد مغرور من و عروس استاد داستان درام فوق العاده زیبایی داشتن ولی این یکی…..! امیدوارم لیلی و آرش با یه پایان دراماتیک و زیبا بهم دیگه برسن
به نظر من که عالی بود خعلی این رمانو دوست دارم دست نویسنده ی رما دردنکنه اما میشه پارت هارو طولانی کنید آخه چندروزیه که هی داره از پارت قبلی کوتاه تر میشه؟😁😍
ﺍﺭﻣﯿﻦ ﻭ ﻫﺎﻧﺎ ﮐﺠﺎﺵ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ؟ ﺍﯾﻨﻢ ﻣﺚ ﻫﻤﻮﻧﻪ ﺍﺫﻣﯿﻨﻢ ﻫﺎﻧﺎ ﺭﻭ ﺑﺰﻭ. ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺱ ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﻡ ﺍﺫﯾﺘﺶ ﮐﺮﺩ ﮐﻼ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﻋﻘﺪﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺯﻭﺭﯼ ﺩﺍﺭﻩ
بعد از ۵روز واقعا خیلی کم و بی معنی بود لااقل یکم پارتا رو زیاد کنید ……من ذهن خوبی واسه داستان نوشتن ندارم اما اگه تو این پنج روز یکم ب مغزم فشار میوردم دوبرابر این و هیجانی تر مینوشتم …