رمان استاد خلافکار پارت 40 - رمان دونی

رمان استاد خلافکار پارت 40

 

نگاه سرد و خشنش و بهم انداخت. دستش که به سمت کمربندش رفت رنگ از رخم پرید
_چی کار می‌خوای بکنی؟ولم من آرمین.
نگاه سردش و به چشمام دوخت و گفت
_می‌خوام نشونت بدم مخفی کردن بچم از من چه عواقبی داره!
تند سرم و به طرفین تکون دادم
_وحشی اون بچه ی تو نیست مال منه… منم مال تو نیستم ازدواج کردم. یه ساله ازدواج کردم.بازم از دستت فرار میکنم آرمین چون تو آدم نمی‌شی.
پاشو از روی قفسه ی سینم برداشت. بلند شدم که دستش و لای موهام برد و محکم کشید. سرم و بالا درست روبه روی صورتش گرفت و داد زد
_کیه اون یارو؟هوم؟
جوابش و ندادم…. موهام و ول کرد و دستش و بالا برد که چشمام و بستم…
منتظر بودم بزنه اما نزد. به جاش
انگشتش و با تهدید جلوم تکون داد و گفت
_زندگی تو جهنم می‌کنم هانا…آرزو می‌کنی کاش همون چهار قبل می‌مردی…
نگاهش کردم و گفتم
_زندگی من خیلی وقته جهنمه…از همون موقعی که پول دادی و منو از بابام خریدی اگه یادت رفته یادت بندازم که چه بلاهایی سرم آوردی.من حق داشتم برم. بهت گفتم حاملم تو نخواستی… تو ازم خواستی گورم و از زندگیت گم کنم. حالا حق نداری بازخواستم کنی جناب تهرانی حق نداری وقتی من این چهار سال و با بدبختی زندگی کردم و بچم و بزرگ کردم بیای و ادعایی داشته باشی. آیلا دختر منه نه تو…
اصلا نفهمیدم کی اشکم در اومد. با حرص اشکم و پس زدم و خواستم از کنارش رد بشم که بازوم و گرفت…
خیره نگاهم کرد و بازوم و سمت خودش کشید و تا به خودم اومدم دیدم حبس شدم توی آغوشش و دستاش مثل سابق پر قدرت دورم حلقه شده.
نفسم قطع شد…چشمام و بستم و اشکم پیراهنش و خیس کرد. حلقه ی دستاش تنگ تر شد. هیچ حرفی نمی‌زد فقط از بالا پایین شدن قفسه ی سینش می‌فهمیدم داره عمیق نفس می‌کشه.
دستام بالا رفت تا دور شونه هاش حلقه بشه اما به خودم اومدم.
دستام و روی سینش گذاشتم و گرفته گفتم
_ولم کن. زنت چه گناهی کرده که تو آتیش انتقامت بالا گرفته و میخوای بازم همون بلا رو سرم بیاری.
با چشمای قرمز و ملتهب نگام کرد
_زنم تو بغلمه…
عوضی انکار می‌کرد. با اخم گفتم
_من زن تو نیستم.شناسنامم باطل شد.. خودمم مردم دفن شدم زیر خاک! تو هم دیگه…
وسط حرفم پرید
_لازمه باز اون لبای بد طعمت بهم دوخته بشه.
چشمام گرد شد و تا خواستم اعتراض کنم لب هاش با قدرت روی لب هام نشست.هم میگه بد طعم هم با حرص و ولع میبوسه…
محکم به سینش فشار آوردم. اما اون وقتی که نفس کم آورد صورتش و عقب کشید.
قلبم تند می‌زد.یه لحظه هم دیگه روبه روش نموندم و با قدمای بلند به سمت پله ها دویدم.

با صدای آیلا چشم باز کردم. خواب آلود چشماش و بهم مالید و گفت
_مامان… چرا نمیریم خونمون؟
بغلش کردم و گفتم
_میریم مامان جون تو چرا انقدر زود بیدار شدی؟
_خواب اون آقاهه رو دیدم که دایی رو زد تو رو هم با خودش برد…
ابرو بالا انداختم و گفتم
_ترسیدی؟
با بغض سر تکون داد
_اوهوم خیلی ترسیدم…دیگه هم خوابم نمی‌بره میخوام بریم خونمون.
نفسم و فوت کردم و چشمم به تخت افتاد و عصبی گفتم
_مگه بهت نگفتم دستشویی داری بیدارم کن.
مظلوم گفت
_خوب ترسیدم مامان تو خودم جیش کردم.. تو بترسی جیش نمیکنی؟
خندم گرفت. تو این یه مورد حق داشت. منم هر موقع آرمین و میدیدم دستشویی لازم می‌شدم اینکه بچه بود.
با حالت گریه گفتم
_لباس هم نداری من چی تنت کنم؟
بلند شدم و داشتم توی کمدا دنبال یه چیز به درد بخور می‌گشتم که در باز شد و آرمین اومد داخل.
با اومدنش صدای جیغ آیلا بلند شد و زد زیر گریه.
آرمین با اخم نگاهش کرد و گفت
_چته بچه؟ ساکت باش!
اخمش کار ساز بود و آیلا ترسیده ساکت شد.
چشم آرمین به شلوار خیس آیلا افتاد. معلوم بود برای دومین بار هم بچه خودش و خیس کرد.
آرمین به من نگاه کرد و گفت
_این بچه رو با دستشویی آشنا نکردی؟
آیلا با پرویی گفت
_چرا آشنا کرد منتهی تو رو دیدم خودم و خراب کردم مثل غول بدجنس تو غصه هایی… بدجنس مامانمو دزدیدی… دایی مو هم زدی…برو گمشو!
به سمتش رفتم و گفتم
_آیلا مواظب حرف زدنت باش!
آرمین با پوزخند گفت
_لابد فکر کردی مامانتم پرنسس خوب قصه هاست هان؟
چشم غره ای به آرمین رفتم که گفت
_زنگ میزنم چند تا لباس براتون بیارن.
آیلا پاش و به زمین کوبید و گفت
_نه خیر ما می‌ریم خونمون من دلم واسه بابام تنگ شده.

آرمین که داشت از اتاق بیرون می‌رفت با این حرف آیلا چنان سرش و چرخوند که بچه ی بیچاره از ترس جیغ زدو پرید تو بغلم.
آرمین طوری نگاهم کرد انگار که توی ذهنش داره نقشه ی قتلم و می‌کشه.
از رفتن منصرف شد و به این سمت اومد.. آیلا سفت توی بغلم چسبید.
روبه رومون ایستاد.دستش و به زانوهاش گرفت و خم شد و خیره به چشای آیلا گفت
_بابات کیه؟
محکم جلوی دهن آیلا رو گرفتم که آرمین نگاه تندی بهم انداخت و غرید
_بکش دست تو تا روی سگم و نشون بچه ندادم.
به آیلا نگاه کردم و دستم و از جلوی دهنش برداشتم. براش ابرو بالا انداختم که خفه خون بگیره.
آرمین نگاهش کرد و باز پرسید
_بگو… اسم بابات چیه؟
آیلا زیپ دهنش و کشید و گفت
_من با آدم بدا حرف نمی‌زنم!
لبخندی روی لبم اومد. مگه اینکه دخترش از پسش بر بیاد.
آرمین با پوزخند گفت
_زبونت زیادی درازه…
آیلا با پرویی گفت
_نه خیر خیلی هم دراز نیست.
زبونش و تا ته نشون آرمین داد…برای لحظه ای لبخند محوی و روی لب آرمین دیدم و ابروهام بالا پرید. خیلی زود اخم کرد و گفت
_اگه اسم بابات و نگی مامان تو برای همیشه زندونی می‌کنم همین جا…
آیلا مظلوم نگاهش کرد و گفت
_اسم بابام میلاده…
نگاه آرمین سمت من چرخید که سرم و پایین انداختم.
صاف ایستاد.چه خوب که آیلا بود و ملاحظه ی اونو می‌کرد وگرنه الان منو دار می‌زد.
حرفی نزد و با قدمای بلند و عصبی از اتاق رفت بیرون.

آیلا چرخی جلوی آینه زد و گفت
_خیلی خوشگل شدم نه مامان؟
با لبخند کم جونی سر تکون دادم و گفتم
_از عمو آرمین هم تشکر کن باشه؟
اخماش در هم رفت و لباش آویزون شد.
دستش و گرفتم و به سمت در کشوندم و گفتم
_الان می‌ریم صبحونه بخوری. عمو آرمین و هم که دیدی تشکر می‌کنی باشه؟
دنبالم اومد و غر زد
_اه مامان… خوب چرا باید تشکر کنم؟
_چون واست یه عالمه لباس خوشگل خرید.
از پله ها که پایین رفتیم خشکم زد.همون دختر کنار آرمین نشسته بود و باهاش حرف می‌زد.
محکم دست آیلا رو فشار دادم که صداش در اومد
_آخ مامان دردم اومد..
با صداش صورت هر دوشون به سمتم برگشت. دلم از حسادت رو به انفجار بود…
آخه چرا باید با یه همچین دختر خوشگلی ازدواج می‌کرد..
دختره اخم کرد و صورتش و برگردوند…
آیلا گفت
_ممنون عمو آرمیننن
یه جوری با حرص جملش و گفت که خندم گرفت…
آرمین با ابروی بالا پریده نگاهش کرد و گفت
_بابت؟
من جواب دادم
_منظورش به لباساییه که براش خریدی.
اخم کرد… با تته پته گفتم
_م.. ما مزاحمتون شدیم اومدم برای آیلا صبحونه آماده کنم..
دست آیلا رو دنبال خودم به سمت آشپزخونه کشیدم… دستام می‌لرزید… به تو چه هانا؟به درک با هر کی که ازدواج کرده. به تو چه که خوشگله یا نه!

بی حواس در یخچال و باز کردم و هر چی دم دستم اومد گذاشتم روی میز.
داشتم برای آیلا لقمه می‌گرفتم که دختره وارد آشپزخونه شد.
تکیه به دیوار زد و با اخم نگاهم کرد. خدا در و تخته رو خوب با هم جور کرده. نگاهش جذبه داشت.
خامه شکلاتی و جلوی آیلا کشیدم و گفتم
_تو بخور مامان تا من بیام!
بلند شدم و به سمتش رفتم.گفتم
_من دلیل عصبانیت تو درک می‌کنم اما منم راضی به این شرایط نیستم. می‌خوام برم…
با همون اخمش صداش و آروم کرد و گفت
_تسلیم پلیس شو!
ابرو بالا انداختم که گفت
_جرمت زیادی سنگینه هانا مجد. گواهی فوتی که جعلی ساختی… شناسنامه ی جعلیت! محروم کردن اون بچه از باباش.اگه آرمین ازت شکایت کنه کارت سخت میشه.
رنگم پرید. میخواست شکایت کنه؟ میخواست دخترم و ازم بگیره!
آرمین وارد آشپزخونه شد و با دیدن من با اخم پرسید
_چی شده لیلی؟
دختره که حالا فهمیدم اسمش لیلیه گفت
_چیزی نیست آشنا شدیم.من باید برم اداره کاری نداری؟
آرمین که کله بالا انداخت دختره هم دستی تکون داد و رفت.
مات به آرمین نگاه کردم. که پرسید
_چت شده؟
با ترس نگاهش کردم. میخواست منو بندازه زندان و از آیلا دورم کنه. قصدش همین بود.
خواستم به سمت آیلا برم که بازوم و گرفت.
باز هم به خاطر شوک عصبی همون حس لعنتی سراغم اومد و زمین زیر پام لغزید و داشتم سقوط می‌کردم که دستاش محکم به کمرم چنگ انداختن.

🍁🍁🍁🍁

کانال رمان من 
🆔 @romanman_ir

 

پارت 15 رمان معشوقه جاسوس در وبسایت رمان برتر گذاشته شد 

https://www.romanbartar.com

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ازدواج اجباری

  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریکاوری
دانلود رمان ریکاوری به صورت pdf کامل از سامان شکیبا

      خلاصه  رمان ریکاوری :   ‍ شاهو یه مرد کورد غیرتیه، که به جز یه نفر خاص، چشماشو رو بقیه دخترا بسته و فقط اونو میبینه. اما اون دختر قبل از رسمی شدن رابطشون میزنه زیر همه چیز و با برادر شاهو ازدواج میکنه و این اتفاق باعث میشه که اون از همه دخترا متنفر بشه تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه آگات pdf از زهرا بهرامی

  خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»   romanman_ir@ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
70 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نرگس
5 سال قبل

باید بشینیم سر درس امتحان مثل فیلمهای ترکیه اونقدر کش میدین که به خدا خسته شدم بعد ۳۰ پارت هانا رو اوردین که چی بشه خواهشا دیگه بسه

نرگس
5 سال قبل

زشته دیگه یه ساله منو معطل کردین که چی بشه

نرگس
5 سال قبل

بد بود

نرگس
5 سال قبل

بده

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل

ادمین اگه عکس رو پارتا میزاری لطفا از عکسای گروه پسرونه اکسو بزار بخصوص اوه سهون ،بکهیون،لوهان،کریس وو و کای

نیلا
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

ازاده خیلی کنجکاوم تو که ریاضی میخونی کی به این چیزا وقت میکنی یعنی گوشی برداری

*آزاده*
*آزاده*
5 سال قبل
پاسخ به  نیلا

نیلا جان من از کلاس چهارم ابتدائی یه اِکسواِل بودم و خواهم بود به تو هم توصیه میکنم بری آهنگ گِرول (grol)از اکسو رو گوش کنی یا اسماشونو سرچ کنی و عکساشونو نگاه کنی

*آزاده*
*آزاده*
5 سال قبل
پاسخ به  نیلا

اینو یادم رفت بابا من تغییر رشته زدم رفتم انسانی

سمیرا
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

تورو خدا چرا

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل

بچه ها ما اینجا یه دختری نمیدونم یه پسری به اسم یاس نداشتیم
آهااای یااااس کجایییی
صدامو داری

یاس
یاس
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

سلام
آزاده جون کاری داشتی ؟؟
اینقدر که درسا زیاده ادم وقت نمی کنه کاری غیر درس خوندن کنه 😭😭
بعدش
مگ اسم یاس پسر هم هس 😬😐؟؟

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  یاس

آره اونی رپ میخونه

الهه ناز#
الهه ناز#
5 سال قبل

آزاده جون خخ چشم

Neda
5 سال قبل

پارت ۴۱ کی گذاشته میشههه؟

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  Neda

وقت گل نی
هر وقت 4روز بشه شبش یه نوشته میاد که راس ساعت 12 پارت جدیدش میاد و چون چند ساعت طول میکشه که بیاد تو سایت روز 5 یعنی فرداش بخون
با تشکر دست راست ادمین

* فاطمه *
* فاطمه *
5 سال قبل

ای هانای بیشعور ای آرمین ابله دیگه خسته شدم بابا چهار خط رمان نوشتن دیگه یه سال کش دادن نداره ….. لطفا زودتر تمومش کن نویسنده ی عززززیز

Tina
Tina
5 سال قبل

ازاده ای ک روی کلمه(واقعی)تاکید داری ب قول خودتون ی چشم چرونی ک من باشم خوایتم بگم استاد یجاد جوابتونو داد معطلش نکنید❤❤😊😛

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  Tina

چون یه خدا بیخبر اسممو کپی کردن به همین دلیل نوشتم واقعی

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

به زحمت آزاده این آ کلاهشو بزارید
لطفا
به همتون میگم یعنی ازاده اشتباهه آزاده فهمیدید آزاده

Neda
5 سال قبل

سلام
اینجا تا قسمت ۴۰ استاد خلاف کار گذاشته ادامه رمان پس کوش؟

Tina
Tina
5 سال قبل

اسم این هانارو باید گذاش هانا غش غشی
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
ینی بضیا جدی جدی خود درگیری دارناااا
😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل

استاد سجاد استاد سجاد
میشه باهاتون حرف بزنم خیلی فوریه اگه این کامنتو دیدید لطفا ج بدید
ملت چشاتونو درویش کنید.چشم چرونا😋😋😋🙈🙈👅👅

Sajjad
Sajjad
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

بله ؟؟
درخدمت ام ؟؟

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  Sajjad

هیچی خواستم بگم ببخشید شمارتونو از یه جایی گیر آوردم نمیدونم دسته یا نه همین

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

ببخشید اشتب شد
درسته یا نه

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

یعنی استاد باید زور بالا سرتون باشه تا جواب بدی 😠

Sajjad
Sajjad
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

کی گیر اوردی ؟؟
اخه از بس ادما پیگیرم هستن میرن دنبال شماره ام همش به چند ماه نرسیده عوض میکنم حالا تو یه زنگ بزن ضرر نداره
اگه بودم باهات حرف میزنم

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  Sajjad

خسته نباشید منکه زنگ نمیزنم که فقط نگاه کنم زنگ میزنم تا شما حرف بزنید تازه شمارتونو نگه داشتم واسه روز مبادا
و درضمن از این حرفی که گفتید حلقت پاره نشه خیلی بدم اومد شاید منظوری نداشتید و ولی بدونید برا ما دهه هشتادیا پاره معنی خیلی بدی داره
لطفا دیگه این کارو تکرار نکنید برا خودتون میگم

Sajjad
Sajjad
5 سال قبل
پاسخ به  Sajjad

هر جور راحتی
ن من منظوری نداشتم
شما دهه هشتادیا هم از هر چی نکته انحراف بر می دارید دیگ 😂😂

نرگس
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

ایشون استادن

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  نرگس

په نه په برجه میلاده

Sajjad
Sajjad
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

😂😂😂

😅
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

واقعا که
حیف که از تموم استادا بدم میاد
ههههههه

نرگس
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

عزیزم زیادی خودتو تو برجا فرض میکنی
مواظب باش نخوری زمین
خدا رو شکر عشق زندگیمو خیلی وقت پیش پیدا کردم ازشم خیلی راضیم
و منظور بدیم ندارم فقط نصیحت خواهریه

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  نرگس

ببخشید ازتون عذر میخوام اینو واقعا بهتون میگم چون ار طریق نوشتن نمیشه احساسات هم بیان کرد
واقعا عذر میخوام پرویی کردم شما به بزرگی تون ببخشید

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  نرگس

راستی به جمع ما خوش اومدید

Sajjad
Sajjad
5 سال قبل
پاسخ به  نرگس

کاری داشتید نرگس عزیز ؟؟

نرگس
5 سال قبل
پاسخ به  Sajjad

با شما نبودم داداش این ازاده جونم خیلی رو اعصاب ادم راه میره

نیلا
5 سال قبل
پاسخ به  نرگس

اره والا هر جا میریم استاد استاد تو رو خدا بس کنید

سمیرا
5 سال قبل
پاسخ به  نرگس

نرگس جون اینجا داریم یه رمان دیگهای هم میخونین اسمش استاد وازاده

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  Sajjad

استاد یا دارید حرص منو در میارید یا منو احمق فرض میکنید هی دارید به ریش هر کسی عزیز و خانوم و جان می بندید
منم نیاز به محبت دارم

نیلا
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

خواهش میکنم استاد بااین یکم صحبت کن از دستش خلاص شیم

نرگس
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

نه این چه حرفیه ازاده جون
وممنون

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

یعنی تو عمرم انقدر اعصابم بهم نرخته بود اگه من محتاج استاد آخ ببخشید سجاد جون بودم که نمیومدم رمان بخونم اصلا من با سجادم تو رو سننه

Atena
Atena
5 سال قبل

یعنی ایول
امیر باید میومد کع اومدم:|

Marjan
Marjan
5 سال قبل
پاسخ به  Atena

آتنا جون چشم و دلت روشن مسافرت از راه رسید😍

ماه پیشونی-مینو
ماه پیشونی-مینو
5 سال قبل

آقا ما 4 روز منتظریم بعد اینقد کم میزارین یکم بیشتر بنویسین خو

بهار
بهار
5 سال قبل

وااای لیلی خیلی بیشعوره همینطور ارمین دلم برا هانا میسوزه

ناشناس
ناشناس
5 سال قبل

سلام ترنم خانم توروخدا یکم به حرف ماگوش بدین بابا به خدا اگه این رمانتون رو زودترپارت بزارید کسی نمیگه چرازود گذاشتی ترو به امام رضا قسم تروبه اون خدای یکتا قسم این پارت گذاشتنتون رو یکم زودتربزارید باباحداقل یه کاری کنید تاهفته ی دیگه تموم شه به خدا من عاشق این رمانتونم ولی چه کنم که فک کردم زود تموم میشه مگرنه نمیخوندمش تا کنکورمو بدم بعد.بخدا اگه حداقل تا هفته ی دیگه تمومش کنید من تمام عمرم سرنمازام دعاتون میکنم انشالله هرچی ازخدا بخواین بهتون بده فقط توروخدا دل مارو بازودتر پارت گذاشتن شاد کنید وزودترتمومش کنید که منم بتونم به کنکورم برسم بخدااین رمان شما تمام فکروذهن منو گرفته که اخرش چی میشه و نمی ذاره درس بخونم جواب منم لطفا تو همین سایتتون بزارید من گوشیم خرابه بالب تاب می یام توسایت توروخدا یه نگاهی به نظرات داشته باشید
انشالله که شما پارت هاتون و زودتر میذارید وماهم ازخدا ثروت وسلامتی برای شما طلب میکنیم

آیلین
آیلین
5 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

چه مناجات خالصانه ای با نویسنده داشتی!! برو درستو بخون بعد کنکور ادامشو میخونی دیگه… البته زیاد وقت گیر نیست هر چهار روز پنج دقیقه!

ناشناس
ناشناس
5 سال قبل
پاسخ به  آیلین

ببین آیلین من مثل شماهادانش اموز نیستم که می رم مدرسه که بیکارباشم
بعدم مگه حرف زدنم مشکلی داشت

آیلین
آیلین
5 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

ناشناس عزیز منظور بدی نداشتم اگه ناراحت شدی معذرت میخوام ازت…

ناشناس
ناشناس
5 سال قبل
پاسخ به  آیلین

نه آیلین جان ببخش منم اون روز اعصابم یکم بهم ریخته بود شرمنده خواهر
البته یه سوال آیلین اسم دختره یاپسره ؟اینو پرسیدم که اگه اسم پسربود من باید باز ازتون معذرت خواهی کنم چون نمیدونستم پسرین مگرنه نمیگفتم خواهرواگرهم اسم دختر بودکه درست گفتم خواهر

آیلین
آیلین
5 سال قبل
پاسخ به  آیلین

ایلین اسم دختره… دشمنت شرمنده

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  آیلین

آخی نمیدونی اسمه دختره
منم فکر میکردم ادمین اسم پسره

آیلین
آیلین
5 سال قبل

دوستان شمام امروز مثه من مدرسه نرفتین یا در حال کسب علم و دانشید؟؟؟ این پارتو دوس داشتم…

Somina
Somina
5 سال قبل
پاسخ به  آیلین

کیه که از یه هفته تعطیلی بگذره😂

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  آیلین

رفتم و باید بگم گند زدم امتحانمو

آیلین
آیلین
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

چه امتحانی؟؟ چر را رفتی بابا ما کلا کلاسو تعطیل کردیم هیچکس نرفت دم دوستام گرم!…

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  آیلین

مدرسه ما فرق داره
از انضباطمون کم می کنن
امتحان دینی که معلمش با من لجه چون یه نکته ای رو بیشتر از ایشون میدونستم وبهم داد 11/56همش الکی غلط گرفته بود همه جوابارو با کتاب چک کردم تا حالا سابقه نداشته که کمتر از 19بشم
امتحان اقتصاد که کامل شدم 20 و امتحان منطق

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

ببخشید 11/5
اشتباه شد

آیلین
آیلین
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

اوکی خدا بهت صبر بده , خداروشکر معلمامون پایه ان…

نرگس
5 سال قبل
پاسخ به  آیلین

وا واقعا دمتون گرم

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل

تنها چیزی که میتونم بگم
وای وای وای و ووواااااااییییییی
همین

Setiw
5 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*واقعی

زودتر تمومش کنید دیگه از دی پارسال تا الان نتونستین عروس استاد تموم کنید خسته شدم پوففففف.😐

الهه ناز#
الهه ناز#
5 سال قبل
پاسخ به  admin

شوخی؟؟؟خعلی طولانی شدش کع

الهه ناز#
الهه ناز#
5 سال قبل
پاسخ به  Setiw

ستی عشقم شناختی منو؟

*آزاده*واقعی
*آزاده*واقعی
5 سال قبل
پاسخ به  الهه ناز#

الهه دوست داشتنی کاشکی تو از پیشمون نری

Jace
Jace
5 سال قبل

هانا چش شده؟😭😭😭😭😭😭 چرا مریض شده؟ مشکلش چیه؟ تو رو خدا هر چه زودتر بفهمه لیلی زن آرمین نیست😑اااه

دسته‌ها
70
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x