رمان استاد خلافکار پارت 65 - رمان دونی

رمان استاد خلافکار پارت 65

 

#لیلی
اروم روی پاهام ایستادم و با کمک دیوار چندقدمی راه رفتم که صدای دکتر نایت کسی که منو میخواست بلند شد
_خودتُ خسته نکن،تا فردا بهتر میشه حالت
مقابلم ایستاد و مجبورم کرد روی ویلچرم بشینم
کاغذ و خودکاری روی پام گذاشت و گفت
_این قرارداد خرید توعه!امضاش کن
برای خروج ازاینجا لازمه
نگاهی به چشمای دریاییش انداختم،سرد و بی روح
با لرزش خودکار و تودستم گرفتم و امضا پایین ورقه زدم
باعجز نالیدم
_میشه زودتر ازاینجا بریم
سری تکون داد و ویلچرم رو به حرکت انداخت

تمام فکرم پیش ارمین بود.اون بخاطر من اومده بود اینجا و حالا من راحت داشتم تنهاش میذاشتم
نگاهم به اتاقی که ارمین رو توش دیده بودم افتاد،اهی کشیدم که دکتر نایت زمزمه وار گفت
_برسیم عمارت درباره این صحبت میکنیم
سرمو بالا گرفتم تا متوجه منظورش از این بشم که به اتاق اشاره کرد

#هانا

با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدارشدم،شماره ناشناس بود از ایران
کورسوی امید تودلم روشن شد،حتما آرمینه…آره خودشه
سریع اتصال رو زدم و با بغض گفتم
_آرمین
_سلام

با لکنت لب زدم
_‌شـ…شما؟
صدای عصبی و نگرانش باعث شد دلم هری بریزه
_هانا توهم از آرمین خبر نداری،چه بلایی سرش اومده
_شما کی هستید؟میشه درست حرف بزنید
از چه بلایی میگی
_هانا من ارشم،من با ارمین چند روز پیش تماس گرفتم و خبردادم لیلی رو دزدیدن و قراره بفروشنش
بهش گفتم فقط خبر بگیره کجاست و اطلاع بده تا اقدام کنیم ولی بهم گفتن سرخود به محل مورد نظر رفته و دیگه هیچ کس خبری ازش نداره
نه از لیلی خبرداریم نه آرمین

با گفته هاش وحشت و حسادت به دلم چنگ انداخت…بدون اینکه بخوام لحنم عصبی و لجوجانه شد
_اون لیلی کیه که پدر بچه من باید دنبالش بره و تو دردسر بیوفته؟تو چرا باید از شوهر من بخوای دنبال اون بره…دوست دخترشه نه؟
بدرک…هربلایی سرشون بیاد حقشونه

در حالی که بند بند وجودم میلرزید تلفن رو قطع کردم و روی میز پرتش کردم
درحالی که بهش گفتم حامله ام هرچند دروغ ولی از رفت دنبال دوست دختر عفریته اش
قدرت کنترل کردن اشکام رو نداشتم…دروغ چرا حسادتم شد
من دیوانه وار عاشق ارمینم…مرد رمانتیکی نبود ولی قلب من باحضورش محکم تر توسینه ام میکوبه
روی تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم
یعنی الان ارمین کجاست؟چه بلایی سرش اومده؟
نگاهم بی اختیار به سمت موبایلم چرخید!

#لیلی

با خروج از اون محیط ترسناک نفسم و رها کردم و اروم اشک ریختم
خدایا شکرت که نجاتم دادی از دست اون موجودات بی رحم
تو یک ماشین سفید رنگ نشستم..توقع داشتم دکترم مثل رمان ها پیش من میشینه و بازجوییم میکنه اما برعکس اون توماشین سیاه رنگ پشت سری نشست
نفس عمیقی کشیدم و چشمامو روی هم گذاشتم
باید ببینم این از من چی میخواد…حاضره بهم کمک کنه تا آرمین رو از اونجا بیرون بیارم
با یاد اوری ارش نفسم تنگ شد!
چقدر دلم براش تنگ شده…این تاوان اشتباه خودمه…این بار نباید چیزی ازش پنهان میکردم
خریت کردم.جون خودم و ارمین رو توخطر انداختم
خدا میدونه آرش توچه حالیه…
نفهمیدم چقدر گذشت که با ایستادن ماشین از پنجره به بیرون خیره شدم
تو تاریکی شب چیزی معلوم نبود!فقط میتونستم حضور درختای انبوه و تنومند رو حس کنم
در ماشین باز شد و ادمای دکتر پیاده ام کردن
_به منزل جدید خوش اومدی!فقط حواست باشه تو هرچیزی سرک نکشی از دخترای سرکش خوشم نمیاد اونوقت باهات بد تسویه می کنم

سرم رو تکون دادم که وارد عمارت بزرگ و مجللی شدیم
نور زیاد چشمام رو میزد که مجبورشدم دستم جلوی صورتم بگیرم
با کارم نایت دستور داد تا چراغ ها و لوستر ها رو خاموش کنن
_حالا راحت باش،کم کم به این فضا عادت میکنی
اتاقت تا وقتی بتونی راه بری اون در کنار پله هاست

به جایی که اشاره کرد نگاه کردم…لابد یک سوله با یک تخت کهنه
موزخندی زدم و تشکرکردم
_میتونی بری تواتاقت،فرداصبح میبینمت
لباس هم برات گفتم گذاشتن
شب بخیر

#آرمین

بین خواب و بیداری بودم که حس کردم صدای پچ پچ بالاسرم میاد
اینقدر کتک خورده بودم که دیگه توانی برای به هوش بودن نداشتم
با تمام توانم تلاش کردم تا لای پلکام رو باز کنم….سه نفر بالاسرم بودن و فارسی صحبت میکردن
قصد داشتن تا اعضای بدنم رو بفروشن
بی جون دوباره پلکام و روی هم گذاشتم…کاش میدونستم اخرین باریه که هانا رو بغل میکنم
اینجوری تا اعماق وجودم عطرشو داخل ریه هام میکشیدم
صورتش رو غرقه بوسه می کردم و بهش اعتراف می کردم وقتی پیشم نیست چطوری بی تابشم
حس می کردم همه از بالاسرم رفتن
اروم زیر لب زمزمه کردم
_ارمین تهرانی بالاخره توهم به بن بست رسیدی،دیگه نمیتونی قلدری کنی و هانارو تحت فشار بذاری…اینجا دیگه آخر خطه
کاش میتونستم تو رو به یکی بسپارم تا مواظب تو و بچه هامون باشه
با قرار گرفتن چیزی روی بینی و دهنم وحشت زده چشمای سنگینم رو باز کردم که در کسری از ثانیه تو دنیای بی خبری غرق شدم

با سردرد شدیدی چشمامو باز کردم که نگاهم به سقف سفید افتاد
اخرین لحظه رو به یاد اوردم که یک مرد سیاه پوست بالاسرم بود و بیهوشم کرد
نیم خیز شدم که اه ازنهادم بلندشد…درد شدیدی توستون فقراتم پیچید که مثل جسم بی جون تو تخت افتادم

 

#هانا

تولد آیلا بود،اصلا دل و دماغ نداشتم ولی میلاد دست بردار نبود و می گفت باید حتما براش جشن بگیریم
به چه بهونه ای نمیدونم ولی موفق شد ایلارو با خود‌ش ببره بیرون تا من بتونم خونه رو اماده کنم واسه جشن سه نفره
آهی کشیدم و زمزمه کردم
_کا‌ش امسال پیش دخترت بودی آرمین
یک ندایی از درونم گفت:فقط پیش دخترش یا پیش تو!
سرمُ به طرفین تکون دادم
دیوونه هم شدی هانا!مشکلاتت کم بود فقط این یک قلم کم بود که باخودت بحث کنی که اونم اضافه شد
کیک کاکائویی یخچالی درست کردم،اسون ترین و ساده ترین کیک با کمترین امکانات!
ریسه ها و بادکنکارو به دیوار زدم…دور میز و روی مبل هم با ریسه ها تزئین کردم
به میلاد گفته بودم از طرف من هم کادو بخره به سلیقه خودش…امسال تنها سالی بود که اینقدر ناراحت بودم و اصلا به ایلا فکر نمی کردم
نم کنار چشمم رو گرفتم…یک دوش اب گرم میتونست به این هیاهوی ذهنم ارامش بده و ارومم کنه!
با لباسم زیر دوش رفتم و گذاشتم شلاق های اب داغ روی بدنم فرود بیان
زیر لب اهنگی رو زمزمه کردم و یکی یکی لباسم رو ازتنم در اوردم و تو وان نشستم
_شاید برای تو سخت است بفهمی حال من را
باید شبیه من کمی دیوانه باشی بفهمی حال من را
من حاضرم از عشق تو چتر از سر بارون بگیرم!
من بیخیال زنده موندن حاضرم باتو بمیرم…!
من بیخیال زنده موندن حاضرم باتو بمیرم…!
بی تو اوار شدم…
از همه بیزار شدم…!
نیستیُ من خواب ندارم…
اخرش باخت دلم…!
با همه چیت ساخت دلم…
نیستیُ من تاب ندارم…!
بی تو اوار شدم…
از همه بیزار شدم…!
نیستیُ من خواب ندارم…
اخرش باخت دلم…!
با همه چیت ساخت دلم…
نیستیُ من تاب ندارم…!
اگه با من نباشی…
میخوام دنیا نباشه…!
به این دلشوره ها عادت ندارم…
محاله بی تو من طاقت بیارم…!
من دلواپسُ تنها نذارن…
شبهای بی قراری…!
چقدر چشم انتظاری…
یه کاری کن یکم اروم بگیرم…!
تو دنیای خودم بی تو اسیرم…
من عاشق نذار تنها بمیرم…!
بی تو اوار شدم…
از همه بیزار شدم…!
نیستیُ من خواب ندارم…
اخرش باخت دلم…!
با همه چیت ساخت دلم…
نیستیُ من تاب ندارم…!
بی تو اوار شدم…
از همه بیزار شدم…!
نیستیُ من خواب ندارم…
اخرش باخت دلم…!
با همه چیت ساخت دلم…
نیستیُ من تاب ندارم…!

تو حس و حال خودم بودم که صدای میلاد رو شنیدم
سریع از جام بلندشدم و حوله پیچ از حموم بیرون رفتم
پوهای خیسم دورم ریخته بود که از لای در سرمو بیرون کردم
_میلاد کی اومدید
باصدام سر میلاد به سمتم چرخید و به طرف اتاق اومد
نگاهش از چشمام سُر خورد و سمت شونه های برهنه ام رفت
اب دهنش رو قورت داد و گفت
_ایلارو نیاوردم…گذاشتمش شهربازی پیش مرجان
با حرفش اخمام درهم شدو گفتم
_پس تو چرا اومدی اینجا؟
_گفتم بیام کمک تو
_ممنون همه کارارو انجام دادم…فقط دیگه اماده شدن خودم مونده برو ایلارو بیار
خواستم درو ببندم که پاشو بین در گذاشت و باصدای زمختی لب زد
_دیگه وقتش رسیده هانا…باهام راه بیا
دیگه ‌طاقت منتظرت موندنُ ندارم
قبل از اینکه به خودم بیام درُ هل داد و خودشو چسبوند بهم
چشماش خمار شد و سرش جلو اومد که به عقب هولش دادم
با لرزشی که ناشی از عصبانیت بود فریاد زدم
_رسما داری بهم تجاوز میکنی میلاد…برو بیرووون
نذار حرمت بینمون خراب بشه!
بی توجه جلو اومد و بازوهای لختم رو بین دستاش گرفت
_بفهم هانا من دوستت دارم…چندساله بخاطرت صبرکردم…هرسازی زدی رقصیدم
توهم منُ درک کن…به خواسته ام برسون
خوشحالم کن
باحرکت دستاش روی بازوم حس بدی بهم منتقل میشد
بی حس شدن پاهام رو میفهمیدم…بی جون لب زدم

_دست از سرم بردار!
دخترمُ بیار میلاد…خواهش میکنم

 

میلاد سر خورده از اتاق بیرون رفت…همونجا پایین تخت زانوهام سست شد و روی زمین نشستم
وحشت داشتم از این که کسی بهم دست درازی کنه…دستمو روی قلبم گذاشتم و نفسای پی در پی میکشیدم تا حالم جا بیاد
من وقتی قلبم واسه ارپین میکوبه و بی قرارشم مال یکی دیگه بشم…ارمین هرچقدر هم بد و خشن باشه بازم دوستش دارم و مالک جسم و روحمه!
لباس صورتی یقه شل با شلوارک سفید و صندل های صورتی ست کردم
موهلی بلوندم رو دم اسبی بستم و یک ارایش ملیح اماده شدم واسه تولد ایلا
با صدای زنگ در بدون اینکه ادکلنم رو بزنم به طرف در رفتم
قبل از رسیدن به در ورودی یک بادکنک هم برداشتم و با هیجان و لبخند ساختگی درُ باز کردم
_تــــــولـ…

با دیدن جسم نیمه جون ارمین جلوی در وحشت زده جیغی زدم و به طرفش دوییدم
_آرمین…ارمین خوبی
دستمو زیر سرش گذاشتم و یکم بلندش کردم
سیلی ارومی روی گونه اش زدم
_توروخدا چشماتو باز کن…آرمین!
هقی زدم و ترسیده سرمو روی قلبش گذاشتم
چیزی نمیشنیدیم…خدای من
کی اوردتش اینجا تو راه پله رهاش کرده
با گریه به سمت واحد کناریم رفتم و مشتای ضعیفمو تو در کوبیدم
اقای لن بیرون اومد که با گریه گفتم
_خواهش میکنم کمک کنید
با حرفم به سمت ارمین اومد و سوالی نگاهم کرد
_نمیدونم…الان اوردنش توروخدا کمک کنید
مرده؟
_نه خانوم مجد…نبضش یکم ضعیفه بهتره ببریدشون بیمارستان

🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هتل ماهی
دانلود رمان هتل ماهی به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

    خلاصه رمان هتل ماهی :   فارا و فاطیما که پدر و مادرش رو توی تصادف از دست دادن، تحت سرپرستی دو خاله و تک دایی خودشون بزرگ شدن..  حالا با فوت فاطیما، فارا به تهران میاد ولی مرگ فاطیما طبیعی نبوده و به قتل رسیده.. قاتل کسی نیست جز…………     به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راز ماه

    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی مهتا و اتفاقای عجیب غریبی که برای این مرد اتفاق

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
122 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جانت
جانت
4 سال قبل

سلام
منم میتونستم رمان رو ادامه بدم
کاش میدونستم میشه با ترنم ارتباط میگرفتم و ادامش میدادم
البته من دارم رمان خودم رو می نویسم ولی توانایی ادامه این رو هم داشتم

fatima
fatima
4 سال قبل

کی پارت بعدی گذاشته میشههه چ دییییر ب دییر😢

آرام
آرام
4 سال قبل

یه متن دیگه هم بنویسم هکارای دکتر شریعتی:
وقتي كه ديگر نبود من به بودنش نيازمند شد
وقتي كه ديگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم
وقتي كه ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتي او تمام كرد
من شروع كردم
وقتي او تمام شد
من اغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگي كردن
مثل تنها مردن

جانت
جانت
4 سال قبل
پاسخ به  آرام

براوو

آرام
آرام
4 سال قبل

بچه ها یه پارگراف سنگین ،منکه دوسش داشتم
ای صد افسوس که چون عمر گذشت ،معنیش می فهمیم
کودکی بی حاصل،نوجوانی باطل ،وقت پیری غافل
به زبانی دیگر
کودکی در غفلت،نوجوانی شهوت،در کهولت حسرت
دکتر علی شریعتی

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  آرام

اره منم اینو خونده بودم کمرو شکست…

نیوشا ss
نیوشا ss
4 سال قبل

راستی من کتاب ؛ به خانه مردگان خوش آمدید•••• رو خودم دارم اما خیییلی ناقص خوندم (البته اگر منظورتون همون کتاب استاد آر•ال•استاین باشه)

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  نیوشا ss

آره همون داستان آماندا و جاش رو میگم که به یه خونه ای تو شهر عجیب و غریب میرن

Yasi
4 سال قبل

آدمین امشب پارت جدید رو میزاری ؟؟؟

نیوشا Ss (خاتون)
نیوشا Ss (خاتون)
4 سال قبل

هانا جون جواب سوال قبلت اینجا بدم یا همون زیر سوالت تو قسمت قبلی؟!؟

...
...
4 سال قبل

چه طوری میشه به ادمین کانال رمان من پیام داد؟ ایدیشو که ننوشته؟

ayliin
ayliin
4 سال قبل

ادمین چرا رمان نیهانو اینجا نمیزاری؟…

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  admin

میزارن?!؟!؟!….کیا میزارن؟!؟!…

نیوشا خاتون
نیوشا خاتون
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

آیلیین جون نیهان اسم یه رمان جدید🤔 اون دختره بود تو سریال؛ اوکیا اسمش توی خوده ترکیه نیهان بود مثل سریالهای؛ماکسیرا•هسل•پاتریکس• و••••••• اونا هم اسماشون عوض کردن توی دوبله

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  نیوشا خاتون

سلاام نیوشاجان… راستی گفته بودی لیست سریالای ایرانی رو بگم… شهرزاد, عاشقانه, گلشیفته, ممنوعه, دل, مانکن, قهوه تلخ, شاهگوش, ویلای من, نهنگ ابی و… بقیش یادم نمیاد!…سریالای قشنگین ولی به نظرم عاشقانه از همشون بهتر بود مخصوصا شخصیت پیمان( هومن سیدی)… و اینکه من معمولا فیلم دوبله فارسی نگاه نمیکنم خوشم نمیاد زبان اصلیش بهتره!…

ayliin
ayliin
4 سال قبل

سلاام مریم جانم… چشم گلی…

Maryam.b
Maryam.b
4 سال قبل

یا الله
سلام به همگی امیدوارم حال تک تکتون خوب باشه
خیلی وقت بود اینجا نیومده بودمااا
میبینم که شعر رد و بدل میکنید
من حال و حوصله نوشتن ندارم ولی پیشنهاد میکنم برین آهنگ *در حصار شب* و *چه دانستم* همایون شجریان رو گوش بدین.

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  Maryam.b

سلام مریم جووون

روشا
4 سال قبل

سلام دوستان
خدا رو شکر انگار رمان داره رو به روشنایی حرکت می کنه🤣🤣🤣🤣

atefeh
atefeh
4 سال قبل

هیشکی تو این رمان به اندازه آرمین مظلوم نیست
دل آدم حواسش کباب میشه😭

ayliin
ayliin
4 سال قبل

منکه نخوندم…

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

مگه من گفتم که تو خوندی ؟؟؟؟
خوبه والا دیگه نوبره اینهمه فهم و شعور

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

آزاده خیلی دوست دارم تو این کل کل همراهیت کنم ولی بلد نیستم!… خودت چنتا فحش تصور کن خخ….

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

کل کل کردن نیست جواب دادن سادس
بلد بودن نمیخواد

😐Bhare😐
😐Bhare😐
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

کاش هانا حامله میشد عوضش یکم دیرتر آرمین میرسید خونه 😐😐😐😐🤦‍♀️

Yasi
4 سال قبل
پاسخ به  😐Bhare😐

بعد گلم میشه بپرسم ارمین نمیومد هانا چطور حامله می‌شد ….🤔🤔

لابد با همون روش گرده افشانی ….🐝🐝

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  Yasi

خخخ این زنبورایی که گذاشتی کار خودشونو کردن!…

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  Yasi

یاسی منظورش این بود که هانا واقعا حمله بود (یعنی همون شب حامله میشد)بعدش یکمی آرمین دیرتر میومد؛ خانم باهوش

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

ببخشید اصلاح میکنم حامله بود
اصلا این کیبوردم قاتی کرده

ساشا*
ساشا*
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

سلام بچه ها میگم اینجا کسی خبر از استادسجاد نداره
آزاده خانم شما قبلا ها بیشتر شوخی میکردی الان زیاد جدی شدی

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  ساشا*

هه سلام خوبی ساشا جان ؟؟؟؟
والا میگن مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسه
اگه من از احوال ایشون بپرسم خیلیا متلک میندازن و میگن آزاده فلانه
خب اگه کامنت گذاشتن یعنی که حالشون خوبه

Yasi
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

تو حال و احوال منو بپرس هر کی متلک انداخت با من طرفه …..

همه ی گیس هاشو می‌کنم …..😉

Parisa
Parisa
4 سال قبل
پاسخ به  ساشا*

ساشا داداش از وقتی تو رفتی آزاده هم مونو ی بار زده
بیا بزار آروم شه
ببین تو نیستی به همه میگه مسعود
😂😂😂😂

Sajjad
Sajjad
4 سال قبل
پاسخ به  ساشا*

سلااااااام داداش ساشا
هستم بابا رمانو میخونم از سایه میرم کامنت نمیزارم😂
قبلا که کامنت میزاشتم با آزاده جان کل کل میکردیم
الانم کامنتا بهم مربوط نبود
مرسی از توجه ت داداش🌹

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  Sajjad

استاد دلم کل کل میخواد😢😢😢😢😢
بیا دوباره کل کل کنیم ؛تو به من بگو دهه هشتادی منم به شما بگم استاد سجی خخخخختت

Sajjad
Sajjad
4 سال قبل
پاسخ به  Sajjad

الهییی
کل کل خونت پایین اومده 😂

Parisa
Parisa
4 سال قبل
پاسخ به  ساشا*

ساشا داداش ی سوال داشتم اگه ناراحت نمیشی بپرسم!!!
چون واقعا حوصله ی دعوا اینا ندارم
با ملت بیان ۱۰۰۰ تا چیز زیرش بگن

ساشا*
ساشا*
4 سال قبل
پاسخ به  Parisa

پریسا خانم بپرسید
ولی فک کنم بدونم چیه ولی شما بپرسید

ساشا*
ساشا*
4 سال قبل
پاسخ به  Parisa

داداش سجاد اون هفته اومده بودم تهران برایه کاری بعدم یهو یادت افتادم گفتم کاش اسم دانشگاه وفامیلیتو میدونستم می یومدم می دیدمت ولی حیف نداشتم خوبی داداش به قول یکی از همکارام حال واحوال سلامتیت چه طوره
راستی آزاده خانم شما خوبید بخیه هاتونو کشیدین یانه
راستی مسعود کیه عشق جدیدتونه البته سوتفاهم نشه دیدم بقیه ازت می پرسن منم پرسیدم مگه نه به من ربطی نداره

Sajjad
Sajjad
4 سال قبل
پاسخ به  Parisa

عههه
حیف شد که
میدونستم ایمیلمو میزاشتم در ارتباط باشیم
قربونت خودت خوبی داداش کار و اینا خوبه

setayesh
setayesh
4 سال قبل
پاسخ به  ساشا*

ععع سلام بچه ها خوب هستین چه عجب داداش ساشا کامنت گذاشتی

ساشا*
ساشا*
4 سال قبل
پاسخ به  setayesh

سلام ستایش خانم خوبید شما
دادا سجاد اشکال نداره حالا اگه شد یه دفعه دیگه خوبی با دانشجوها چیکار میکنی
هی منم خوبم کارهم خوبه هی باید با مریض ها سروکله بزنی
ادمین مگه قرارنبود دیروز پارت بذاری پس چیشد

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل

ببخشید من یه سوال دارم ؟؟؟؟
کسی کتاب *به خانه مردگان خوش آمدید *داره یا تا حالا کسی داستانشو خونده؟؟؟؟؟

ayliin
ayliin
4 سال قبل

واقعا نمیشه از رو عکس تشخیص داد جنسیتشونو!…

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

شما برو دوغتو بنوش

نیوشاss (خاتون)
نیوشاss (خاتون)
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

خواهش🙏 میکنم لطفن🙌 ایننجوری نگوووو دل من میشکنه•😕😯🤐😳😵😨😖😢

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل

ادمین (مسعود یا حالا قادر)
چرا اون دوتا عکسو نمیزاری ؟؟؟؟؟
کِی ازون عکسا گذاشتی فقط یه 4 بار ترو خدا بزار

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  admin

ادمین خیلی بدی
اصلا بامرام نیستی
باهات قهرم نازنین خانومممممم

Yasi
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

آزاده دلت میاد …
داداش ادمینم خیلی هم پسر خوبیه ،فدام بشه 🤪🤪.

pari
pari
4 سال قبل
پاسخ به  admin

ایول گل گفتی دادا ادم نگاشون میکنه نمی دونه طرف دختر یا پسر
آزاده جون مسعود کیه مگه دادا ادمین نگفت اسمش قادره پس چرابهش میگی مسعود

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  pari

یه چیز خصوصیه
بین منو مسعود

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  pari

درضمن مگه تو ایران میشه زن و مرد رو تشخیص داد که دارین اینجوری میگین
من خودم یه بار تو کافه یه پسرو دیدم که با دخترا مو نمیزد دماغشم عملی بود
خوبه یه این چشم بادومیا بگم با کرونا بیفتن به جونتون خخخخخخ😂😂😂😂😉😉😉😉

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

یکی از فا میلامون تو چین درس میخونه الان تهران قرنطینه ست… میخواد بیاد اینجا رو به گند بکشه… اه! …

Parisa
Parisa
4 سال قبل
پاسخ به  pari

شوهر آینده ی آزاده است
هنوز بهش نرسیده به همه میگه مسعود
از عشقش دیوانه شده
افسار گسیخته است
😂😂😂😂

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  Parisa

ادمین (مسعود)نیگا کن چی میگن 😢😢😢

یاس
یاس
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

شمالیا وقتی اسم یکی مسعوده
میخوان صدا کنن
میگن مسعود/ پله بسود😂😂😬
#جهت_شوخی

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  یاس

پله بسود ینی چی؟…

یاس
یاس
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

پله یعنی پلو برنج
بسود هم سوخته /سوختن
تو ترجمه فارسی معنی نمیده
ولی هم قافیه هستن😂

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  یاس

حالا کسی مسعود صدا نکنه کهشما بهشون فلان چیزو میگید ؟؟؟؟؟
عجیباً غریبا

یاس
یاس
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

عزیز من انقد سست عنصر نیستم که یه کسی ک نمیشناسمش نمیدونم کیه به اسم دیگ بگم همون ادمین میگم راحت ترم 😊

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

یعنی یاس میخوای بگی من ازون سست عنصرام !!!!

یاس
یاس
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

من کی همچین حرفی زدم گل!!
شاید تو ایشون رو بشناسی

pari
pari
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

آزاده خانم چرا اسم می ذاری رو مردم شاید دوست نداشته باشه که بهش بگی مسعود.
آزاده خانم من که چیزی بدی نگفتم درباره چشم بادامی ها اقا انشالله یکی از همین چشم بادامی ها قسمتت بشه که بشه شوهرت گلم
چه چیز خصوصیه بین تو دادا قادر بگو ماهم بدونیم

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  pari

اولم اسم نزاشتم شما چیزی که نمدونید پس الکی نظر ندید
دوم اصلا چیزی نگفتی اصلا ؛همه چیزی نمیگن همه!!!!
سوم بابا ترو خدا ادمین بزارشون

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

اصلاح میکنم چیزی رو که نمیدونید

Yasi
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

اخ اخ آزاده فکر کنم دوباره عصبانی هستی ….
من میرم وقتی تو آروم شدی برمیگردم خواهرم🥴😊

آرام
آرام
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

چرا اعصاباتون زیر درخته آلبالو گم شده؟؟؟

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  Parisa

خخخخ پریسا لایک…

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

یعنی پریسا تو اگه گاهی وقتا چیزی نگی بخدا کسی نمیگه که خدایی نکرده دور از جون ،نمیتونی حرف بزنی😅😅

Parisa
Parisa
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

جوووووون تو فقط بگو من لال شم
🤪🤪

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  Parisa

ن اوا 😮😮😮
دور از جون 😣😣😣
خدا نکنه لالشی 😄😄😄

ayliin
ayliin
4 سال قبل

چرا از ساعت چهار و نیم به بعد کامنتا تایید نمیشه؟؟!؟… الان یازده و نیمه…

ayliin
ayliin
4 سال قبل

بخدا رمان برتر باز نمیشه…

ayliin
ayliin
4 سال قبل

پاسخ هما میر افشار به این شعر:
بی تو من زنده نمانم…
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان میگذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گوییا زلزله امد
گوییا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه ی شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی زبر من؟…
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانم….

دسته‌ها
122
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x