#لیلی
با ایستادن ماشین مقابل فرودگاه نفس عمیقی کشیدم.
نقشه از همین جا شروع میشه و من نباید خراب کاری کنم…
دست دراز کردم تا دره ماشینو باز کنم که صداش طنین انداخت:
_خیلی مراقب باش لیلی.
درو باز کردم و از ماشین پیاده شدم.
لحظه اخر به سمتش برگشتم و با اعتماد به نفس گفتم:
_مراقبم…پروانه پیدا می کنم و کاره امیرو هم برای همیشه تموم می کنم.
با تحسین سرشو تکون داد که درو ماشینو بستم و به سمت فرودگاه قدم برداشتم.
خب حالا باید کجا می رفتم…؟
به سمت سالن اصلی فرودگاه قدم برداشتم و وقتی به سالن اصلی رسیدم دره کیفم رو باز کردم و تنها بلیطی که داخلش بود رو در آوردم.
نگاهی به بلیط انداختم.
به ظاهر تا نیم ساعت دیگه به ایران پرواز داشتم.
بلیط دوباره داخل کیفم انداختم و روی یکی از صندلی ها نشستم.
هر آن منتظر بودم تا امیر یا یکی از افرادش خودشون رو نشون بدن اما انگار خبری نبود…!
نیم ساعتی منتظر نشستم تا زمان پروازم فرا رسید.
مثل اینکه قرار نیست خبری بشه…
پس منم برمی گردم ایران…
تقصیر من نیست که محاسبات دانیل اشتباه از آب در اومده…!
از اولم می دونستم که امیر سراغ نمیاد.
از روی صندلی بلند شدم و خواستم به سمت پله برقی برم که سنگینی نگاه کسیو روی خودم احساس کردم.
سرمو به طرفین چرخوندم که به چهره آشنایی مواجه شدم.
لعنتی…
خودش بود…!
خودش…
#هانا
********************
دو روزی میشد که خبری از آرمین نبود.
مثل دفعه قبل انگار آب شده بود رفته بود داخل زمین…!
بدون هیچ سرنخ یا نشونه ای…
دیگه رسما داشتم از نگرانی و اضطراب میمردم.
همش ترس این رو داشتم که مبادا بلایی سرش بیاد.
حال و روز آیلا هم حتی بدتر از من بودش.
دل و دمغ هیچ کاری رو نداشت و همش توی خودش بود.
کلافه از افکار آشفتم فاصله گرفتم و خواستم به سمت آشپزخونه برم تا برای ناهار چیزی درست کنم که صدای زنگ خونه مانعم شد.
خوشحال و ذوق زده با فکر اینکه آرمین پشت دره به سمت در دویدم و درو باز کردم.
اما با دیدن میلاد تموم ذوقم از بین رفت.
با اخم نگاهش کردم و گفتم:
_چی می خوای میلاد…؟!
دلخور گفت:
_این دیگه چه طرز برخورد هانا…!
اصلا حوصله بحث نداشتم برای همین سرد جواب دادم:
_میلاد من اصلا حوصله و اعصاب ندارم…اگه میشه زودتر کارت رو بگو.
لبخند تلخی زد و زمزمه کرد:
_اگه بگم یه رد و نشونی از آرمین پیدا کردم اعصابت میاد سره جاش…؟
هیجان زده گفتم:
_واقعا…؟پیداش کردی…؟
جواب سوالم رو نداد و پرسید:
_می تونم بیام تو…؟
تند از جلوی در کنار رفتم و گفتم:
_آره…بیا تو.
قدمی داخل خونه گذاشت که پشت سرش درو بستم و گفتم:
_خب…بگو…!
موشکافانه نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن آیلا که روی کاناپه نشسته بود و داشت کارتون میدید اروم نزدیک گوشم پچ زد:
_جلوی آیلا نمی تونم چیزی بگم…نمی خوام درمورد آرمین بفهمه و ناراحت بشه…بریم توی اتاق حرف بزنیم.
سری تکون دادم و گفتم:
_باشه باشه.
و بعد تند به سمت اتاق رفتم که میلاد هم پشت سرم به راه افتاد.
زودتر از میلاد وارد اتاق و به دیوار تکیه زدم.
میلاد هم وارد اتاق شد و پشت سرش درو بست.
منتظر بهش زل زدم و گفتم:
_میلاد حرف بزن…آرمین کجاست…؟
بی توجه به سوالم نگاهی به تخت انداخت و با حسرت لب زد:
_فکر می کردم مال من میشی هانا…!
در حالی که چسپیده بود بهم داشت لبشو میذاشت رو لبم خودم کنار گرفتم
کلافه بازدمم رو بیرون فرستادم و گفتم:
_میلاد توروخدا حرف بزن…آرمین کجاست…؟حالش خوبه…؟!
بازم توجهی به حرفام نکرد و ادامه داد:
_فکر می کردم آرمین رو فراموش می کنی و دوتایی همراه با آیلا یه زندگی جدید می سازیم…یه زندگی که همیشه با تو آرزوش رو داشتم.
آشفته دستی میون موهام کشیدم و گفتم:
_لطفا تمومش کن میلاد…الان چیزی که مهمه سلامت آرمین…! شاید الان جونش در خطر باشه،پس لطفا هر چیزی رو که می دونی زودتر به من بگو.
انگار اصلا حرفام رو نمی شنید و کاملا کر شده بود…!
صداشو بالا برد و تقریبا داد زد:
_می دونی چه قدر در حسرت داشتنت سوختم هانا…؟می دونی چه قدر دوستت داشتم و دارم…! می دونی یا نه…؟!
عصبی غریدم:
_مثل اینکه تو چیزی برای گفتن نداری…الکی امید وار بودم…! حالا برو از خونه ی من بیرون.
و بعد به سمت دره اتاق قدم برداشتم تا بیرون برم که ناگهان محکم دستام رو گرفت.
ترسیده به چشمای ملتهب و به خون نشستش نگاه کردم که توی صورتم غرید:
_حالا به زور به دستت میارم…به زور…!
و بعد روی تخت پرتم کرد و دره اتاق رو قفل کرد.
خواستم از روی تخت بلند بشم و از دستش فرار کنم که این اجازه رو بهم نداد و روم خیمه زد.
ترسیده گفتم:
_چیکار می کنی میلاد…؟ دیوونه شدی…!
دستشو به سمت لباسم سوق داد و غرید:
_آره…دیوونه شدم…تو دیوونم کردی.
لباسمو توی تنم جر داد که با انزجار نالیدم:
_تورو خدا تمومش کن میلاد…تورو خدا…خواهش می کنم زجرم نده…آخه لعنتی من به تو اعتماد داشتم چرا داری همچین کاری با من می کنی…!
بی توجه به التماس های من، با لحن اغواکننده ای نزدیک گوشم پچ زد:
_با من همراهی کن هانا…همراهی کن تا برای همیشه مال من بشی.
با انزجار چهرم رو جمع کردم.
خدایا خودت کمکم کن…
دستامو روی تخته سینش گذاشتم و محکم به عقب هلش دادم اما حتی یه میلی متر هم تکون نخورد.
ملتمسانه گفتم:
_خدا لعنتت کنه میلاد…خدا لعنتت کنه…تو داری با این کارت رسما منو می کشی.
سرشو نزدیک صورتم آورد و خواست لب هام رو نشونه بگیره که صدای آیلا مانعش شد:
_مامان…مامان…!
نگاهم به سمت در چرخید.
دوباره صدای آیلا بلند شد:
_مامان…درو باز کن.
ترسیده به میلاد زل زدم و گفتم:
_میلاد ببین…! آیلا ترسیده…تورو به اون خدایی که می پرستی تمومش کن…تو اینجوری نمی تونی منو به دست بیاری،فقط بدتر داری یه کاری می کنی که ازت متنفر بشم و حرمت های بین مون شکسته بشه.
تند گفت:
_من عقب نمی کشم هانا…اینبار عقب نمی کشم…به هر طریقی که مونده تورو برای خودم می کنم و نمیزارم اون عوضی ازم بگیرتت.
و بعد سرشو توی گودی گردنم فرو برد و بوسه ریزی نشوند که به یکباره حالم بد شد.
حس خیانت به آرمین داشت دیوونم می کرد و از طرفی هم نگران آیلا بودم که داشت پشت در پر پر می زد.
نفس عمیقی کشیدم و خواستم پسش بزنم اما نتونستم و چشمام سیاهی رفت.
دوباره همون حس…
دوباره همون حالت اومد سراغم…
بی رمق دست و پام شل شد و بعد بیهوشی مطلق و دیگه چیزی نفهمیدم…
************************
با صدای جیغ و داد آیلا آروم لای چشمام رو باز کردم.
چندین بار متعدد پلک زدم تا دیدم کمی واضح تر شد.
برای چند لحظه گیج به اطرافم زل زده بودم و چیزی به یاد نمیاوردم.
با بلند شدن صدای داد میلاد به خودم اومدم و ترسیده توی جام نشستم.
خواستم از تخت پایین برم که تازه متوجه وضعیتم شدم…!
کاملا برهنه روی تخت افتاده بودم.
خدایا…
آخه من…
اونم توی این وضعیت…!
ناگهان با یاد آوری میلاد و قصدی که داشت ناخوداگاه چشمام پره از اشک شد.
یعنی بهم تجاوز کرده بود…!
اون هم در شرایطی که کاملا بیهوش بودم…؟
با بغض به چشمای اشکیم دستی کشیدم و از تخت پایین اومدم.
از خودم متنفر بودم.
از میلاد متنفر بودم.
هانای احمق…اخه چه طور تونستی بهش اعتماد کنی…!
با بلند شدن صدای جیغ آیلا وحشت زده به سمت در دویدم.
آیلا:مامانمو توی اتاق زندانی کردی…؟
خواستم از اتاق خارج بشم که تازه یادم افتاد چه وضعیت افتضاحی دارم.
تند لباس پوشیدم و سراسیمه از اتاق بیرون رفتم.
با باز شدن دره اتاق توسط من،نگاه میلاد و آیلا که توی سالن ایستاده بودن به سمت من چرخید.
آیلا با دیدنم،تند به سمتم پرید و خودشو توی بغلم انداخت و گفت:
_مامان جونم…!
آیلا در آغوش گرفتم و با نفرت به میلاد زل زدم.
متوجه نگاه به خون نشستم شد و خواست چیزی بگه که عصبی غریدم:
_گمشو از خونه من بیرون.
میلاد:هانا…مــ…
داد زدم:
_گمشو بیررررررررررررون…ازت متنفرم…متنفر.
قدمی به سمتم برداشت که آیلا پس زدم و مجسمه سنگی از روی میز برداشتم و مثل دیوونه ها صدامو بالا بردم:
_میلاد به قران اگه نری اول تورو می کشم بعد خودمو….گمشو بیرون.
وقتی دید مثل دیوونه ها جوش آوردم و قاطی کردم به سمت در رفت و از خونه خارج شد.
با رفتنش،روی زمین ولو شدم و زدم زیره گریه.
از ته دل گریه می کردم.
آخه چه قدر تو بدبختی هانا…
چه قدر…!
آیلا به سمتم اومد و با اون دستای کوچیکش اشکامو پاک کرد و گفت:
_مامانی چرا داری گریه می کنی…؟
بینیمو بالا کشیدم و گفتم:
_چیزی نیست عزیزم…فقط با بابا میلاد بحثم شد همین…!
لباشو کج کرد و گفت:
_بابا میلاد اذیتت کرد…؟
دستی به چشمام کشیدم و چیزی نگفتم که ادامه داد:
_وقتی آرمین جون برگشت بهش میگم که اذیتت کرده.
تند گفتم:
_نه نه…آیلا عزیزم اگه آرمین برگشت اصلا چیزی بهش نگو باشه…؟
************************
لیلی
با اینکه می دونستم زندس اما بازم از دیدنش حیرت کردم.
ناباور چندین بار پلک زدم که با خونسردی به سمتم اومد و مقابلم ایستاد.
برعکس من که چه قدر توی این مدت لاغر شده بودم اون ورزیده تر از قبلش شده بود…!
نگاهی به سرتا پام انداخت و بعد پوزخندی زد و گفت:
_میبینم که دست و پات هنوز سره جاشه ملکه ی من!
با این حرفش تازه به خودم اومدم و با نفرت نگاهش کردم.
پوزخندش پر رنگ تر از قبل شد و با همون خونسردی ادامه داد:
_فکر نمی کردی خودم شخصا برای بدرقت بیام نه؟!
با حرص دندونامو روی هم فشردم و غریدم:
_اومدی اینجا تا با دستای خودم بکشمت!
🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خخخخخ یاسییی …. خیلی خوب بود، ادمین ترکه دیگه، انتظار دیگه ای نمیشه داشت… اون پسره معلوم نیست اهل کجاست اخه؟…
ایلین جان اغوش سرخ که خیلی قشنگه ادمین جان این رمانارو شما خودتم میخونی ؟؟
اره عزیز قشنگه… نه برام عجیب بود مد وان هی مطلب و رمان در مورد تجاوز میزاره!… بعد گفتم ادمین که اینارو نخونده از کجا فهمیده در مورد تجاوزن؟!… هیچی بیخیال مهم نیست خواستم کشفمو بگم براتون…!
وای ادمین ….
چقدر تو گلی
چقدر تو ماهی
کل سایت ها رو هم بگردی مثل تو پیدا نمیشه ….
اصلا دنیا دیگه مثل تو رو نداره رو مختص تو خوندن ..خخ
اه اه اه اه ازشون سوال میپرسی انگار دارن با معشوقشون حرف میزنن اینقدر ناز و عشوه میان و جواب سر بالا میدن ….اوقققققق 🤢🤢
قابل شمارو ندارم
مرسیییی …
صاحبش قابل داره اقا قادر گل 😉
بدکه هستن داداشم… ولی مهم نیست … من اصرار بر تجاوزو درک نکردم… چون محتوای رمانای بقیه سایتا فرق دارن… هر جور راحتی…
ادمین چرا اینقدر دیر دیر پارت میزاری قبل زود میزاشتی
بچه ها من یه کشفی کردم… اگه چیزی به ذهنتون رسید بگین بهم… این سایت مد وان سه تا رمان گذاشته که هر سه تاش در مورد تجاوز و طلاق و کودک همسریه…( آغوش سرخ, طلوع از مغرب, اردیبهشت)…هیم لابه لای تبلیغاتاش مطالب در مورد تجاوز میزاره… و مطمعنم ادمین اینا رو نمیزاره چون اونکه اصن نمیدونه رمانا در مورد چین… به نظرتون قضیه چیه؟!…
نه سایت خودمه ینی رمان هاش بدن ؟
حالا رمان ها خوبن یا نه خانم گل ؟؟،
خوبن یاسی جانم دوست داشتی بخون…
بچه ها یه چی را دقت کردین
استاد سجاد به اجی آزاده میگه آزاده جان
ولی به بقیه ی خواهران فقط خانوم اظافه میکنه .خخخخ
راستی ممنون بابت ابراز دلتنگی هاتون واصرار هاتون ک من پیشتون بمونم 😂😂😂
وخدافظی گرمی ک بچه ها باهام کردین دلم نیومد تنهاتون بذارم
گفتم یه وقت از دوری من سکته ایی چیزی نکنین ِ خخخخخخ
خخخ اسب !!….
ایلین …
میگم اونور چه خوبه نمی خواد منتظر اقا علی بشینیم که بیاد کامنت تایید کنه ، نه ؟؟،،
لامصب منم میخواستم همینو بگم یاسی … خیلی زود تایید میشه!!.. ولی پاستوریزست خوشم نمیاد!..
اره یجوره میگه ایران انگار من فکر کردم کانادا زندگی میکنه ..
پسره نچسب 👹
خخخخ… خوشم اومد از جوابت…
ستاااااایش تو دختر خاله منی نه عوضی؟؟اسب
واااااا
خب شاید نباشه
چرا بهش فحش میدی!!!+
ستایش بیا کارت دارن!
نه منو شقایق همیشه همدیگرو اینجوری صدا میکنیم عادت کردیم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😁😁😁😁
حالا چرا فحش میدی من از قبل گفتم ک اینجا کامنت میذارم🤣🤣🤣🤣🤣❤❤🥰🥰
لااله الا الله :/
دوروز نبودم همتون از غم دوری من گذاشتین رفتین از سایت :/
دیگه اینقدرم کاریزما خوب نیست که من دارم :/
ساشا تو دیگه کجا رفتی برادر من :/
سورنم فکر کنم از بس زنش تو خونه نگهش داشته تبخیر شده :/
الکییییییی …..
نه بایا با یه مرد خیکی عینکییییی
رو که نیست سنگ پای قزوینه .. 😉😉
لنتی من نمیدونم تو این همه اعتماد به نفست و از کجا میاری!!!!!!
اووووف خدایا نفس این اعتماد به نفس و هم به من میدادی
ساشا دید تو رفتی از غم عشق تو هم رفت
به به پریسا خانم چطوری؟؟؟ یه چند روز نبودی من خیالم راحت بود کسی کاری به کارم نداره ها هعیییی چه زود گذشت
والا مااعتماد به نفسمونو از همونی میگیریم که شما ماشالا این زبون تند و تیزتو میگیری اتفاقا طرفم میشناختت گفتن بهترین مشتریشی خخخخخ 😉 😉
اخیییی من از اولم حسم به ساشا یه جور دیگه خاص بود پس بگو دو طرفس خخخخخ ساشا دادا برگرددددد
خخخ داش سجاد تو چطوری دمت گرم دختر خالم گفت برات جبران کنم زحمت کشیدی دادا
اخ پررری گفتی 🙁
مرصاد خداییش این اعتماد به نفس از کجا اومده یکمش رو هم به من بده داداش جونم 😢
اقا ما که بخشنده ایم چشم ازین به بعد هر پارت یکی از رازهای موفقیتمو در اختیار شما ابجیای گلم میذارم فقط جون دادا بین خودمون بمونه فقط خودتون یاد بگیرید خخخ
بخش اول :
خودتو بیشتر از همه دوست داشته باش
این با مغرور بودن خودخواه بودن و خودستایی کاملا فرق میکنه مثلا یه وقتایی هست شما دخترا همینجور الکی دلتون میگیره حس میکنین یه چیزب گم کردین میشین های های گریه میکنین این لحظه ها لحظه هایی که شما فقط و فقط برای خودتون ناراحتید نه هیچکس دیگه
یه وقتایی هم باید از عمقدلتون فقط فقط خودتونو دوست داشته باشین بگین خدایا شکرت که منو افرید ادمی که خودشو دوست نداشته باشه کسی دیگرم نمیتونه دوست باشه مثل همون خودشناسی تا تو خودتو نشناسی مطمعنا نمیتونی به شناخت کافی از بقیه برسی یجور رابطه لازم وملزومه
فعلا رو این کار کنید تا جلسه بعد شاگردان عزیزم
خخخ مرصاد تبخیر سورنو خوب اومدی… ساشا سرش شلوغ بود… مام که کلا اینجاییم!…خوش امدی برادر جان…
عه اومدی مرصاد
ارع میبینی غم دوریت چه میکنه
دلمون تنگت میشه😂😂
این دل دیگ دل نمیشه اسیر زن های خوشگل نمیشه 😂😑
یهو یاد این تبلیغه افتادم که میگه امدی مارکو ؟ چه برایمان اوردی مارکو خخخ
اخییی میگن وقتی تو قفس عقاب داری برای به وست اوردن یه قناری در قفسو باز نکن چون عقابو از دست میدی حالا شمام کاری دیگه به این دل نداشته باش پرنده خوبیو گیر انداخته خخخخخ اقا خدایی من باهاتون شوخی میکنم چون میدونم جنبه دارینا نا امیدم نکنید سپاس فراوان 😉
واییی تلف شدیم دوروز نبودی🤣🤣🤣🤣🤣
بچه هااا… منم این متنو خودم نوشتم… ممنون میشم اگه نظر و انتقاد و پیشنهادتونو بهم بگید…. مرسی..؛
زندگی ست دیگر…،
گاهی بالا و پایین دارد , تا به اوج عادت میکنی,
ناگهان دستی به سراشیبی هدایتت میکند….
دل است دیگر…،
پیچ و خم زیاد دارد, گاه دلت میخواهد رها باشی,
نه از دیوار شهر….
نه…از قفس تن…
گاه, دلت, جانت, پر میکشد برای پرواز,
برای رفتن و نماندن، تا به حال پرواز روح را تجربه کرده ای؟
من , آری…. و باید بگویم
برترین لحظه ی زندگی هر فرد, لحظه ی عروج اوست…
من فیلسوف نیستم, صوفی نیستم ,روانکاو هم…
پس این تراوشات ذهن از چیست؟!
نمیدانم!…
از حالم میپرسی؟…
خوبم…خدا را شکر…فقط گاهی, قلبم
بنای عصیان میگذارد… گاه تمام وجودم به ارتعش درآمده,
و نافرمانی میکند …
برای چه؟…
نمیدانم!…
اگر از حال بد و اتفاقات مبهم آینده فاکتور بگیرم،
خوبم… خدا را هزار مرتبه شکر…
اما گاه دستانم می لغزند… چشمانم هم…
در جست و جوی چه؟…
نمیدانم و گویا هرگز نخواهم فهمید!…
خیلی قشنگ بود ایلین عاشقش شدم
نظر و انتقاد و پیشنهاد ندارم فقط بگم که مثل خودت بیست بیست خانمی👌👌
اوا نگو اینجوری خجالت میکشم یاسی!… الان چشمام دوتا قلب شده تاپ تاپ میکنه… مرررسی…
آورین قشنگ بود
ممنووونم پری زلزله!… راستی این عکسه بازیگره اونجرزه دیگه, مرد اهنی بود فک کنم… سفارش یاسیه…
مرررسی ستایش… منم عاشقت شدم!…
آیلین من اینجام بد به اون میگی عاشقتم
نوچ نوچ
برو دیکه
کات فور اور
پریسا جووونم… قربونم بری.. فدام بشیی. منم عاااشقتم بوخودااا.. خیلی دوستت میدارم واقنی…
قشنگ بود آیلین گلی. زاستی آیلین میگم آیلین جدید هم تویی یا یکی دیگست؟
مرررسی زهرا جان… نه من آیلین عتیقم ایشون یکی دیگست!… بعدم من عاشق آرمینم!…
زیبا،مثل خودت:)♡
خانمه خوشاخلاق؛)
ممنونم رزا جاااانم…. ناز بشی گلم…
خیلی قشنگ بود گوزلیم
گوزلارین گوزل جورسون آرام جانیم…( چشمات قشنگ میبینه آرام جانم )…
خیلی خوب بود آیلین جونم مثل خودت😍
اخخ فدات بشم من نفسی… ممنونم عزیز…
ادم این ایلین قدیم و جدید میبینه یاد ساعت قدیم و جدید میفته. بچه ها شما با این تعطیلات چیکار میکنید؟؟ هیچ وقت فکر نمیکردم تا این حد دلتنگ دانشگاه بشم
منم دلم تنگ شده… هعییی…
دوست های عزیز من اکثرا زیر بیست سال هستید و یه عده ای در رابطه هانا و آرمین فکر میکنن حق با آرمینه ولی خواهش میکنم از یه زاویه دیگه هم بهش نگاه کنید و خوب دقت کنید قضاوت با خودتون **** این جا یه فرهنگ مرد سالاره که یعنی اکثریت و باور حاکم بر جامعه اینه مرد حق داره و زن باید صبوری کنه یه بار دیگه ارتباط آرمین و هانا رو با هم مرور کنیم هانا آدمی مثل آرمین رو انتخاب میکنه با این کاری ندارم 1 چون آرمین بچه دوست نداشت هانا باید بچه رو سقط میکرد حالا اگه برعکس بود هانا حق نداشت اینکارو بکنه (رابطه دو طرفه س یا فقط خواسته های آرمین مهمه چون که مرده ؟؟؟؟ واقعا ایجوری درسته !!! ) هانا یه حرکت عجیب و غریب زد که که آرمین فکر کنه مرده یعنی اینقدر اینکار عجیبه که حد نداره آرمین پیداش میکنه کتکش میزنه (اشتباه بعدی اگه آرمین رفته بود حق میدادید به هانا که بزنتش ؟؟؟ ) هانا به آرمین کشش داره (دقت کنید ) ولی عقلا و رفتارا نمیخواد با آرمین رابطه داشته باشه و میخواد خودش رو کنترل کنه آرمین ازین شرایط استفاده میکند و بدون اینکه نظر هانا رو بخواد باهاش رابطه برقرار میکنه (حتی بغل کردن کسی که دوستش داری هم وقتی راضی نیس تجاوزه و نباید اون رو مجبور کنی به اون کار و اجبار یعنی تجاوز چیزی که تو رمان ها زیاد دیده میشه که مرد زن رو بزور میبوسه این دلبری نیست تجاوزه باور کنید ) بعد آرمین میخواد تصمیم بگیره که بچه دار شه اینبار که حتی هانا رضایت نداده که باهاش زندگی کنه آرمین خودخواهانه بچه میخواد ؟؟ قبلا میخواست بزور بچش رو بکشه بعدش هم میخواست آیلا رو بگیره ؟ فقط هر چی آرمین میخواد ؟ تو رو خدا دقت کنید چقدر خودشیفته س میلاد هم همینطور یه مرد که خودش رو یه زنی که میخواد تحمیل میکنه
مرد سالاری ؟؟؟؟
این دیگه چه صیغه ای ؟؟؟
من یکی که اصلا تو کتم نمیره که یکی بخواد خواسته هاشو بهم تحمیل کنه و به خواسته من احترام نزاره …..
هر کی احترام گذاشت احترام میبینه و گرنه مگه کنیزشونیم که هر چی بگن بگیم رو تخم چشمام ... بعضی زن ها اینقدر مظلوم و بدبختن هر چه مردشون بگه بی برو برگرد قبول میکنن بر خلاف خواست خودشون و بخاطر همینه که مردسالاری شده 😤😤
.
والا ما زن ها اراده کنیم ببر رو هم رامش میکنیم چه رسیده به مرد اونوقته که زن سالاری شده نه مرد سالاری 😉
عزیز دلم خیلی خوبه شما اینجوری فکر میکنی ولی جریان اینه هنوز تو جامعه زن جایگاه پایین تری داره دلیلش هم اینه که سال ها به زن ظلم شده و تو طول تاریخ به عنوان جنس دوم دیده شده متاسفانه تا همی حدود صد و خورده ای سال پیش پزشک شدن یه زن خیلی عجیب بوده ….. قوانین ازدواج رو تو همین ایران خودمون نگاه کن خیلی ب ضرر زنه تو ببین تو خانواده ها بین دختر و پسر بازم فرق میذارن تو آمریکاش دستمزد زن از مرد کمتره خیلی راه داریم و با این که ۴ تا خانم بخوان حرف زور نشنون درست نمیشه بعدم من انتقاد کردم از مردسالاری باهاش اصلا موافق نیستم درباره زن سالاری هم بگم که جواب نمیده آدما میتونن برابری طلب باشن اینکه ما حقمون رو بخوایم زیر بار زور نریم با نفرت از مرد متفاوته چقدر رمان خوندی ؟ مرد ها دائم دارن به زن ها تجاوز جنسی جسمی میکنن آزار و خشونت کلامی و روانی و عاطفی بعد چی میشه همه عاشق شخصیت خشن مرده هستن
اقا قادررررررررر عزیززز …
چرا کامنت هامو تایید نکردی اخه ☹☹
.
.
.
ادمین یه سوال ؟؟؟ جواب بده لطفا …اصلا هم ربطی به تایید کامنت ها نداره خیلی وقته میخوام بپرسم خواهشا بگو و راستش رو هم بگو 🙂
.
.
تو از من بدت میاد یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟
برا چی ازت بدم بیاد ؟ مگه چیکار کردی ازت بدم بیاد ؟
یاسی اتفاقا این عکسم تو گفته بودی ادمین گذاشته… میخواد دلتو به دست بیاره!…
خخخخخخخخ
من هیو جکمن رو دوست دارم ولی ادمین رو بیشتر 😉😉
عکس خودش رو گذاشته بود الان سر سفره عقد بودیم ولی چیکار کنم که میخواد اروم اروم پیش بره که به من بد نگذره خخخخخخخ
الان آزاده و زهرا میان میگن پس ما چی ..
فک کنم یاسی ی چیزی کشیده!!!
وا چت شده
ادمین عاشق شده کامنت نمیزاره
اره دیروز صبح بنگ کشیدم هنوز اثرش مونده خخخ
نمیدونم ، همینجوری پرسیدم ☺
میگم ادمین اگه واسه پارته جدید عکسه پیکه و شکیرا رو نزاری ،یعنی از یاسی بدت میادت ،فقط دلت نمیاد بگی
عکس های که ایلین میفرسته رو میزارم به ایلین بگه برام بفرسته
باشه باشه میگم ….
ایلین عشقم. عمرم . زندگیم واسه پارت بعد عکس پیکه رو بفرست برا ادمین ….
.
.
قربون دستت حالا که میخوای بزاری عکس تکی بزار 😘😘
من فرستادم… دیگه نمیدونم میشناسیش یانه ادمین,….. آرام عکسا زیادن…پیکه خالی گفته بودی…
نمیتونی تو گوگل سرچ کنی ،حتما باید آیلین بفرسته؟
بله یاسی جان, ارتمیس و رزا و دلارام و کیمیا و نگار….
خب خب
در نبودم ظاهرا چند نفری به جمعمون اضافه شدن که از اشنایی با همشون خوشبختم …
سلام خوبی؟؟؟
کجا رفتی؟؟؟؟
دلت واسم تنگ شد؟؟؟؟
پریسا اینطوری پشت سر هم سوال میپرسی دلم میخواد بخورمت!!…
🤭🤭🤭🤭😅😅
سلاااام پری گلم
من خوبم تو چطوری ؟ حال و احوال ؟ بهتر شدی ؟
جایی نرفتم میخواستم کمتر بیام سایت دیدم طاقت دوریتون رو ندارم 😊
خداییش خیلی نگرانت بود دختر فکر کردم مردی 🙁🙁
مرسی که نگران بودی
والا به قول مادر آقا مرصاد بادمجون بم آفت نداره
دیگه هرچی این ساشا گفت نکن ما کردیم
یعنی خداوکیلی همجنس قشنگ همجنس خودش و میشناسه
والا یاسی ای کاش می مردم از خدام بود
چیکاااار کردی ؟؟؟،
پری این ذهن وامونده داره بیراهه میره …
نکنه 😮😮؟؟؟؟؟؟
نه بابا
همچین ساشا گفت ترسیدم غلط بکنم اونکا رو بکنم والا احترام داش ساشا واجبه
یه ذره خودشیرینی واجب بود
راستش بهش پیام دادم
اوفففففففففف …
تو که منو کشتی دختر…
خخخ منم به همون فکر کردم یاسی…
❤
سلام.ادمین گفتی هروقت تواینستانویسنده تدریس عاشقانه پارتاش به جایی که قطع کرده رسیدتوسایت میزاریشون هنوزنرسیده
نه هنوز نرسیده
سلاااااااااااام بر عشق هاااای خودم …
خوبین ؟؟؟
خوشین ؟؟؟
حال و احوال ؟؟؟
دلم خیلی خیلی خیلی خیلی از دیروز تا الان براتون تنگ شده بود😍😘
.
.
یعنی خدا بگم چیکارتون نکنه ، که اینقدر بهتون وابسته شدم 😊 از دیروز مثل کسی که جنس بهش نرسیده یه گوشه افتادم و دارم جون میدم 😓😓
سلام یاسی جونم کجا بودی دلمون واست تنگ شده بود
سلام نفسی خودم ….
منم دلم تنگت بود😍😘
وااای یاسی منم اونجوریما… الانم خیلی حوصلم سررر رفته…
منم تازه اومدم . عسل 15 از تهران . عاقا این ارمین چرا همش عین روح محو میشه رو اعصابمه و لیلیم که اسکلشونه . نویسنده گرامی خیلی ابکی کردی داستانو شخصیت اضافیم خیلی داره !!!!
شوما هم بفرما عسل جون😂😉
بچه ها رمان طنزجدید سراغ ندارین
نه والا… ولی تبار زرین و غرقابو بخون قشنگن….
زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر
من گرفتم تو نگیر
چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر
من گرفتم تو نگیر
بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر
یاد آن روز بخیر
زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر
من گرفتم تو نگیر
یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم
تک و تنها بودم
زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر
من گرفتم تو نگیر
بودم آن روز من از طایفه دُرد کشان
بودم از جمع خوشان
خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر
من گرفتم تو نگیر
ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم
بستر راحت و نرم
زن مگیر ؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر
من گرفتم تو نگیر
بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم
مستحق لگدم
چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر
من گرفتم تو نگیر
من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام
خر همسر شده ام
می دهد یونجه به من جای پنیر
من گرفتم تو نگیر
(ایرج میرزا)
آرام میخوای زن بگیری؟!!؟…
گفتم اینبار یه شعر طنز بنویسم
بعدشم خواستم بگم ایقدر ادمینو رو ترغیب نکنید زن بگیره ،تهش میشه این!!!!!
ادمین فعلا کرونا گرفته زن نمیگیره!….
زن که نتونستیم بگیریم اقلا کرونا بریم بگیریم خخخخ
ادمین جدی کرونا بگیری ما چیکار کنیم؟!… کاش یکیو داشته باشی در نبودت کامنتارو تایید کنه…
راست میگیا آیلین جون
اصلن ادمین یه کاری کن کامنتا نیاز به تایید نداشته باشه
هنوز کرونا نگرفته شما مرده حسابش کردین رفتتتت..
منم موافقم آرام…
👌😂😂
سجاد داداش فک کنم نیاز شدیدی به زن داری
آره؟؟؟؟؟