#لیلی
تمسخر آمیز گفت
_وای چه خشن!
عصبی به سمتش رفتم و روی پنجه های پام ایستادم تا قدم بهش برسه.
با حرص یقه پیراهنشو بین مشتام گرفتم و غریدم
_به خدا می کشمت امیر…می کشمت…تو کاری کردی که روزی هزار بار آرزوی مرگ کنم…کاری کردی روزی هزار بار بمیرم و زنده بشم…آخه تو چه قدر بی رحمی لعنتی…چه قدر ظالمی!
نگاه معنا داری بهم انداخت و خونسرد زمزمه کرد
_پس خیلی بهت بد گذشت عسلم؟! من که حسابی سفارشت رو کرده بودم!
یقه پیراهنش رها کردم و محکم مشتمو به تخته سینش کوبیدم.
با خشم از لای دندونای به هم کلیک شدم گفتم
_حالا که می دونم زنده ای محاله بیخیالت بشم…تا نفرستمت بالای طناب دار ولکن نیستم.
سرشو نزدیک گوشم آورد و آروم پچ زد
_تو پات به ایران نمی رسه پلیس کوچولو.
با چشمای درشت شده نگاهش کردم که ادامه داد
_من همیشه یه قدم ازت جلو ترم لیلی…اینو تا حالا چندبار بهت گفتم؟ تو الان درست توی چنگ منی!
به عقب هلش دادم و گفتم
_جلوی این همه ادم نمی تونی کاری کنی امیر کیان فرهمند!
مطمئن یه تای ابروش رو بالا انداخت و لب زد
_واقعا؟!
دهن باز کردم تا چیزی بگم که زنی توی بلندگو اعلام کرد
_مسافران عزیز…متاسفانه مشکلی در باند به وجود اومده و پروازها با کمی تاخیر انجام میشه.
با تموم شدن جمله اون زن،همهمه بدی کل فرودگاه رو پر کرد.
کاره امیر بود!
از قصد این نقشه رو کشیده بودش!
وحشت زده نگاهمو به سمت امیر سوق دادم که ناگهان با قرار گیری دستمالی روی بینیم، دیگه چیزی نفهمیدم و چشمام سیاهی رفت!
***********************
با حس گرمی دستی که داشت آروم گونم رو نوازش می کرد چشمام رو باز کردم.
با دیدن امیر که لبخندزنان بالای سرم ایستاده بود؛ برای یک لحظه خواستم مثل دیوونه ها جیغ بزنم اما خودم رو کنترل کردم.
نگاه پر از نفرت و خشمم رو بهش دوختم که لبخندش پر رنگ تر شد و گفت
_خوب خوابیدی ملکه ی من؟
خواستم از جام بلند بشم و مشتی نثار صورتش کنم اما درحین ناباوری دیدم که دست ها و پاهام به تخت بستس!
عصبی غریدم
_چرا دست و پاهام رو بستی؟
کنارم روی تخت نشست و گفت
_برای اینکه فکر فرار به سرت نزنه
با حرص بازدمم رو بیرون فرستادم و گفتم
_اینبار دیگه از جونم چی می خوای امیر؟ اینبار دیگه برام چه نقشه ای کشیدی؟ آخه لعنتی من مگه چه بدی در حقت کردم که اینقدر عذابم میدی!
خونسرد لب زد
_جواب سوال آخرت رو خوب می دونی
مثل دیوونه ها داد زدم
_نه! نمی دونم…تو بهم بگو
با اخم گفت
_تو داری تاوان بدی پدرت رو پس میدی.
با انزجار چشمامو بستم که ادامه داد
_اما نگران نباش خانومم…از حالا به بعد دیگه نمیزارم بهت سخت بگذره… البته اگه به حرفام گوش بدی!
چشمامو باز کردم و که خم شد و پیشونیم رو بوسید و از روی تخت بلند شد.
به سمت دره اتاق قدم برداشت که با حرفی که زدم میخکوب سره جاش ایستاد
_کاش همون شب مرده بودی امیر.
به طرفم برگشت و چشمکی زد و گفت
_دلت میاد برای بابای آینده بچت آرزوی مرگ کنی؟!
متعجب چشمامو درشت کردم که گفت
_خوب استراحت کن لیلی چون خیلی باهات کار دارم.
#هانا
************************
با صدای زنگ گوشیم،کاغذ های به هم ریخته مقابلم رو کنار زدم و به سمت گوشیم خیز برداشتم.
با دیدن شماره ی پرستاری که مراقب آیلا بود تند تماس رو وصل کردم که صدای گریش توی فضا پیچید.
متعجب زمزمه کردم
_چیشده؟ چرا داری گریه می کنی!
میون هق هقش گفت
_خانم…همین الان یه آقایی اومد و آیلا رو با خودش برد.
تقریبا داد زدم
_چی داری میگی مال خودت؟! یعنی چی آیلا برد؟
بینیشو بالا کشید و گفت
_خانم خواستم مانعش بشم اما آیلا هم با میل خودش با اون مرد رفت!
در حالی که داشتم هراسان محل کارم رو ترک می کردم گفتم
_اون مرد کی بود؟ چیزی نگفت؟
_نه خانم…فقط یه کاغذ داد بهم که بدم به شما.
عصبی گفتم
_همون جا بمون…دارم میام.
و بعد تند تماس رو قطع کردم و به سمت ماشینم که داخل پارکینگ پارک شده بود رفتم.
تند سوار ماشین شدم و به سمت خونه رانندگی کردم.
از محل کارم تا خونه حداقل نیم ساعت راه بود و باید زودتر خودم رو به خونه می رسوندم.
از شدت دلشوره و استرس اینقدر تند رانندگی می کردم که نزدیک بود حتی با یه نفر تصادف کنم.
نمی دونم چرا حس می کردم اون مرد آرمینه و متوجه همه چیز شده…
دروغم بابت حاملگیم…
و ماجرای تجاوز میلاد!
به خونه که رسیدم، وحشت زده زنگ خونه رو زدم که پرستار تند درو باز کرد.
با باز شدن در پریدم داخل خونه و گفتم
_اون کاغذو بده من…زود باش.
پرستار تند از روی میز کاغذو برداشت و به دستم داد.
کاغذو باز کردم و به کلماتش چشم دوختم.
با هر جمله ای که می خوندم احساس می کردم هر آن ممکنه قلبم سینم رو بشکافه و بیرون بزنه!
دست خط آرمین بود و نوشته بودش:
_آیلا با خودم میبرم تا راحت بتونی به هرزه بازی هات با اون مرتیکه حروم زاده برسی…بهت پیشنهاد می کنم دنبال آیلا نیای هانا؛ چون به محض اینکه ببینمت به خاطر اون دروغی که گفتی و جر خوردنت زیره اون مرتیکه خونت رو میریزم!
****************************
سیلی محکمی نثارش کردم که بر اثر ضربه من،صورتش به یک طرف خم شد.
از شدت عصبانیت تموم بدنم می لرزید و اصلا کنترلی بر رفتارم نداشتم.
نامه آرمینو به تخته سینش کوبیدم و داد زدم
_بخونش! بخونش میلاد! همه ی اینا تقصیر توعه…تقصیر تووووو.
با شرمندگی کاغذو گرفت و سرشو پایین انداخت که جدی تر ادامه دادم
_کاره تو بود نه؟ ناپدید شدن آرمین زیره سره تو بود؟!
سرشو به نشونه آره تکون داد و گفت
_باره اولی که ناپدید شد نه،کاره من نبود…اما بار دومــ…
میون کلامش پریدم و غریدم
_آخه چرا میلاد! چرا؟ هیچ می دونی با این کارت منو بدبخت کردی؟بیچارم کردی!
سرشو بالا آورد و عمیق به چشمام زل زد و گفت
_چون دوستت دارم هانا…با اینکه از آرمین حالم بهم می خوره اما بهش صدمه ای نرسوندم.
پوزخندی زدم و گفتم
_تو صدمه اصلی به من زدی میلاد…تو کاری کردی که آرمین،آیلا رو با خودش برداره و ببره…تو با اون رابطه زوری منو نابود کردی و بعد خیلی راحت همه چیزو کف دست آرمین گذاشتی تا بیشتر خرد بشم…تا بیشتر نابود بشم.
با انزجار چهرشو جمع کرد و نالید
_به خدا فکر کردم اینطوری می تونم به دستت بیارم…فکر می کردم آرمین بیخیالت میشه و میزاره و میره!
با درد چشمامو بستم و زمزمه کردم
_آره بیخیال من شد اما بیخیال دخترش نشد…بیخیال آیلای من نشد.
دستاشو روی شونم قرار داد که تند پسش زدم و یه قدم به عقب رفتم.
آشفته دستی میون موهاش کشید و گفت
_باهم آیلا رو از اون عوضی پس میگیریم.
با تاسف سری به طرفین تکون دادم و گفتم
_دیگه مایی وجود نداره…از حالا به بعد تو برای من مردی میلاد…مردی!دیگه نمی خوام ببینمت…خودم به تنهایی آیلا پس میگیرم.
#لیلی
************************
هرچی تلاش کردم تا پنجره داخل اتاق رو باز کنم،نتونستم!
امیر فکره همه چیز رو کرده بود.
امکان نداشت من رو داخل اتاقی بیاره که کوچک ترین راه فراری داشته باشه.
عصبی از پنجره فاصله گرفتم و روی تخت نشستم.
فقط خدا می دونه اینبار این هیولا برام چه نقشه ای کشیده!
کلافه نفس عمیقی کشیدم و خواستم به سمت در برم که با صدای قدم هایی که از بیرون اتاق میومد؛ تند سره جام نشستم.
به ثانیه نکشید که در باز و قامت امیر بین چهارچوب در نمایان شد.
با دیدن من لبخندی زد و قدمی داخل اتاق گذاشت و گفت
_امروز حالت چه طوره ملکه ی من!
فقط با اخم نگاهش کردم که به سمتم اومد و ادامه داد
_چه اخمو! بهتره اون سرگرد جونتو بیارم پیشت تا این اخمات از هم باز بشه.
عصبی از روی تخت بلند شدم و انگشتمو به حالت تهدید تکون دادم و گفتم
_امیر به خدا اگر بلایی سره آرش بیاری مــ…
جملم با زهرخندش قطع شد.
_تو چی؟لابد منو می کشی! ببین لیلی من اگه اراده کنم می تونم به راحتی کشتن یه پشه اون مرتیکه رو بفرستم اون دنیا.
لعنتی…
من مثلا اومدم اینجا تا پروانه نجات بدم اما خودم توی چنگاله امیر گیر افتادم.
دستی میون موهام کشیدم و پرسیدم
_از من چی می خوای؟
به طرفم اومد و همون چند سانتی متر فاصله ای هم که وجود داشت از بین برد.
نزدیک صورتم پچ زد
_همون خواسته ای قبلا ازت داشتم.
مات برده نگاهش کردم که ادامه داد
_بچه!
🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام چرا پارت جدید نمیذارین چهار روز گذشت
سلام بچه ها من یه نظر ازتون میخواسم چون تقریبا بیشترتون تجربی میخونید هم رشته من هستید میخواستم بدونم این برنامه هایی ک داخل تلویزیون مثل یادگیری اسان و… تاثیری داره واسه رتبه کنکور یا خودت بخونی بهتره ممنون میشم نظراتونو بگین.
والا سمیرا جان من اصلا تلویزیون نگاه نمیکنم ازین برنامه هام خوشم نمیاد ….
اهان بله کاملا متوجه شدم ممنونم دوستان که منو بااخلاقیات ادمین اشنا کردید من نمیدونستم الان کاملا متوجه این موضوع شدم دیگه باادمین هیچ صحبتی نمیکنم
آخیش چقدر خوبه که پارت جدید نیست… همینجا بمونیم…
پیکان گوجه ای… چه شود!…مارم سوار کن…
ادمین ؟؟؟؟
پارت قبل گفتی عاشق ماشینتی ، حالا بگو چه ماشینی داری ؟؟
خخخخ
پیکان مدل 57 خوابیده خخخ
جووووون
تا حالا چند نفر و سوار کردی باهاش؟؟؟
اه حالم بهم خورد از لحن حرف زدنم 😂😂😂😂
باووووووووووووووووووو
.
عتیقه داری هااااا……
بپا ندزدنش 😉
وای خدا جومونگ چه قدر مامانم حرص میخورد من همه تکراراشو میدیدم یادش بخیر جقدر اون موقع بی دغدغه بودم که رو جومونگ کراش داستم
مرررسی نیوشا جانم… هم بابت خواهری, هم بابت تعطیلات,, امیدوارم شما هم لذت ببری… فیلم کره ای بیشتر تو تلویزیون دیدم, ینی سریال خانگی فقط یه دونه تو زیبایی رو دیدم ولی ازین سریالایی که شبکه سه میداد!… فک کنم ۹۰ در صدو دیده باشم, جومونگم که ۹۹ بار دیدم!…. خییلی دوسش دارم…
ترانه جون🙌💘💞💖💕💓💗💔❤️💙💋😍😘😄😃👼😀😊😊☺️😉
عزیزم این حرفا رو نزن شرمنده میشم به خدا 👏🙏شما هم مثل آیلین جون { و دوستان سابقم ) جای خواهر نداشتم هستین•••••(من فقط یه برادرکوچیکتر دارم )
باش اگر دوستداری بگو کجاها میری بیام باهم حرف بزنیم و اینکه میخواستم تو رمان خانزاده جوابت بدم میترسیدم مثل دفعه های قبل یکدفعه ناغافل مدیر قسمت جدید بزاره برای همین منتظر پارت/قسمت جدید/ بودم ایندفعه خیییلی منتظر موندم و نیومد همه دوستان هم صداشون در اومد. اما چه خوب شما اینجا هم منو پیداکردی غافلگیر کردی😉☺️😀😃😄 عزیزم من رمان خان /اَفرا خان/ ه•و•س•ب•ا•ز• رو هم تو همین سایت; رمان وان پیدا کرده بودم و میخوندم
(هنوزمثل بقیه رمانها ادامه داره و هفته ای یک قسمت میاد فکرکنم پنجشنبه یا جمعه ها ) . متاسفانه از کانال تلگرامش خبری ندارم فعلن• شما اگر آدرسی چیزی از نویسنده اون رمان پیداکردی لطفن به من هم بده باهاش کار داشتم•••
آیلین جون چه خوب😉😀😃 تعطیلات بهت خوش بگذره گلم 😘😍. اون سریالی رو که گفتی خانوادت میبینن. گودال•. من پیش پرده تیزرش دیدم مثل همیشه چندبازیگر آشنا دیده بودم توش• اَهل فیلم کُره ای هم هستی؟!؟
تو چطوری نیوشا جون خوبی فدات
منم دارم توهمون سایت میخونم راستش من تلگرام ندارم هرچی رمان جدید میاد تو سایتای مختلف میخونم
فدات گلم که منم جزی از خودت میدونی 😘😚😗😙
سلام بروبچ گل گلاب
یاسی عزیزم ازاده خانوم ایلین گلم و همه وهمه خوب هستید؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام، شما خوبی؟ چه خبر؟… منم خوبم مرسی…
فدات زهرا گلی ( AZ )عزیزم 😘
تو چطوری ؟؟؟
حال و احوال ؟؟؟
خوش میگذره ؟؟؟
میگذره خوب وبد
تواین مدت که نبودم خیلی حالم بد بود
ووقتی کامنتاتونو میخوندم حالم خوب میشد
اتفاقی بود که هم خوشحال کننده بود هم ناراحت کننده
دوست صمیمیمو نامزد کردن وقتی فهمیدم خیلی خوشحال شدم ولی وقتی اسم نامزدشو فهمیدم که همونی بود که من واقعااز ته قلبم دوسش داشتم بچه ها الان که دارم اینارو مینویسم اشکام میریزه من به اون نگفتم دوسش دارم چون فک میکردم از چشمش میافتم😭😭😭😭
سلام سه روز گذشت چرا پارک جدیدو نمیزارین
اولن آزاده ن ازاده
دومن علیک سلام
سومن ن خوب نیستم
ادمین چرا آخه؟…
منم میشه منم تو جمعتون راه بدین دریا هستم ۱۴ سالمه از انزلی
سلام دریا جان خوبی؟.. خوش امدی عزیز…
مرسییییی
ادمین یه چیزی چرا کامنتارو نمیذاری که بدون تایید بره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چون روزی 10 هزارتا کامنت میشه سایت هنگ میکنه
قول میدیم بیشتر از ۵۰۰ تا نشه…
دروغ میگه ،من قول نمیدم!!!
ااا آرام قووول بده دیگهههه
قولم نمیاد خب!!
قلقلکت بدم شاید اومد!… دراز بکش آرام…البته وایسا قبلش دستامو بشورم…
یاسی تو باید از من حمایت کنی الان!…
باشه ازت حمایت میکنم فقط گفتم که قول نمیدم کامنت ها زیاد نشه …
منم قول نمیدم شاید دیدی ۶۰۰ یا ۷۰۰ شد 😊
ادمین لنتی من نمیدونم تو چرا اینقدر برام نظرت مهم بود که سریع این کار و کردی
هنگ نمیکنه بکن دیگه این کار و
ادمین فقط من خار دارم جوابمو نمیدی؟؟؟:/
33 تبریز
چرا اینقدر دیر به دیر پارت میذاری؟😒😒😒خوشت میاد الکی بقیه رو سرکار بذاری😒😒😒
هر سه روز میزاره دیگه ایلا جان..
یاسی من از دستت خیلی ناراحتم
بازبون بی زبونی به من گفتی زبون نفهم
اینو میزارم پای عصبانیتت
ابجی گلم خوبی خوشی دادا میلاد اومد نبودی ابجی
آزاده گلم ، عزیزم من نگفتم که تو نفهمی ، من هیچوقوت به کسی توهین نکردم و نمیکنم …
گفتم یسری چیزاا رو نمیفهمه یعنی اینکه هنوز یه چیزایی رونمیدونی گلم ، مثل خود من 🙂
حرف زدن دکاروس شبیه مهران مدیری توی قهوه تلخه نقش سفیر یونا بود فکر کنم 😂😬😑
یاس بانو اصل میدی بیشتر اشنا شیم؟؟:)!!!!!
خخخ یاس.. توعم دیدی اونو…
وااای ارع ایلین خیلی باحال بود😂
راستی هومن سیدی تو عاشقانه هم خیلی خفن بود;)
من که عاشقشم… مخصوصا دکمه پاورش!…
ادمین یه چیزی بگم؟… به این نظر سنجیایی که میزاری تو کانالت توجه نکن… خیلیا یه رمانو نمیخونن و گزینه ضعیفو میزنن تا رمان از کانال برداشته بشه… لطفا به نظراتی که تو سایتا گذاشته میشه توجه داشته باش چون اینجا وقتی یه نفر رمانو میخونه نظر واقعیشو درباره رمان میزاره ولی تو کانال خیلیا شانسی جواب میدن…مثلا رمان غرقااب رمان بینظیریه ولی نظرسنجی یه چیز دیگه میگه…
اره ادمین ایلین بانو درست میگه بعضی از رمانا واقعا خوبن ولی نظرسنجی درست نیست!!!!!
ادمین از نظر شما مشکلی هست که کامنتا خودشون تایید بشن؟…چرا؟
راستی من چرا دیگه نمیتونم ثبت نام کنم؟
یاااااسیی، پررریساااا…. مرررصاااد، کجاایین؟…
آقاپورو نتونستین اذیت کنین ،اومدین اینجا آتیش بسوزونین؟؟
اره آرام جات خالی… سوژه پیدا کردی خبرم کن!…
چشم 🙂
ولی من بخوام کسیو حرص بدم ، باید قیافشو در حال حرص خوردن ببینم ،مجازی بهم حال نمیده
همه ائن یکی سایتن دیگه خخخ
من اینجام ، پری هم قبرستون ، مرصاد هم حتما داره پرده ها رو پرده هارو نصب میکنه …
قلب سیاه و رگ های سنگی
روزی دردناک و شبای غمگین
سیاهه سیاهه دنیای رنگی