رمان استاد خلافکار پارت 74 - رمان دونی

رمان استاد خلافکار پارت 74

 

#لیلی

و بعد لب های داغشو به لاله گوشم چسبوند و گاز ریزی گرفت که تند به عقب هلش دادم و گفتم
_حالم ازت بهم می خوره امیر…این روش جدیدت برای انتقام گرفتنه؟
چهره مظلومی به خودش گرفت و گفت
_نه عزیزم…من فقط ازت یه بچه می خوام،بچه ای که پدرش من باشم و مادرش تو…این کجاش آخه شبیه انتقامه!
پوزخندی زدم و دهن باز کردم تا چیزی بگم اما این اجازه رو بهم نداد.
با لحن جدی گفت
_بهت قول میدم اینبار حواسم خیلی به تو و بچمون باشه و اجازه نمیدم کسی صدمه ای بهتون بزنه، از جمله اون جناب سرگرد!
_من با حرفای قشنگ قشنگ تو خر نمیشم امیر…اینقدر ازت بدی و بی رحمی دیدم که خر نشم،این همه دختر…اگه دلت بچه می خواد می تونی با یکی از اونا روهم بریزی.
یه تای ابروش رو بالا انداخت و گفت
_مشکل جنسی منو فراموش کردی؟تنها کسی که می تونه منو به اور**سم برسونه تویی نه یه مشت ج*ده کثیف.
دست به سینه ایستادم و با آرامش خاطر گفتم
_من دیگه اشتباه گذشته رو تکرار نمی کنم و تو هم نمی تونی منو مجبور کنی امیر چون اهرم فشاری نداری…دفعه قبلم اگه زیربار اون خفت رفتم فقط به خاطر آرش بود.
در جواب حرفام لبخند مطمئنی زد.
از اون لبخنداش بود که نشون میداد یه نقشه ای داره.
_مطمئنی که هیچ اهرم فشاری ندارم؟!

داره بازیت میده لیلی…حرفاش رو باور نکن.
امیر دستش به آرش نمی رسه…اون فقط این حرفو زد تا تورو وادار کنه خواستش رو انجام بدی.
مطمئن سرمو تکون دادم که محکم مچ دستم رو گرفت و از اتاق بیرون رفت.
بدون هیچ اختیاری دنبالش کشیده میشدم.
خودش رو به یکی از اتاقای طبقه پایین رسوند و پشت در ایستاد.
همین که دره اتاق رو باز کرد چشمم به جسم نیمه جون لیلا افتاد که دست و پاش به تخت بسته شده بود.
گیج و منگ به لیلا زل زده بودم که سرشو کنار گوشم آورد و پچ زد
_خواهرت برعکس تو خیلی احمق و سادس.

#هانا

****************************
تاکسی؛مقابل خونه قدیمی من و آرمین از حرکت ایستاد.
با حسرت نگاهی به دره خونه انداختم و بعد کرایه تاکسی حساب کردم و پیاده شدم.
به سمت دره خونه قدمی برداشتم و مقابلش ایستادم.
با استرس دستمو به سمت زنگ خونه دراز کردم و فشردمش.

فقط خدا به خیر بگذرونه!
حاضرم آرمین هر چه قدر می خواد کتکم بزنه اما اجازه بده کناره آیلا بمونم.
نفس عمیقی کشیدم و منتظر ایستادم اما خبری نشد.
دوباره زنگ خونه رو فشردم که اینبار صدای قدم های کسی از پشت در بلند شد.
به سختی آب دهانم رو قورت دادم و به در خیره شدم.
صدای قلبم که دیوانه وار می تپید،کلافم کرده بود و استرسم رو بیشتر می کرد.
بالاخره در باز شد!
با باز شدن در؛ ترسیده به آرمین که بین چهارچوپ در ایستاده بود و داشت غضبناک نگاهم می کرد زل زدم.
با این نگاهش بیشتر دست و پام رو گم کردم و اصلا فراموش کردم چی می خواستم بگم!
لب های خشکم رو تر کردم و دهن باز کردم تا چیزی بگم که ناگهان صورتم به شدت سوخت و به یک طرف خم شد.
_این به خاطر دروغی بود که بابت حامله بودنت بهم گفتی.
اشک توی چشمام حلقه بست.
حقم بودش!
دستشو بالا برد و خواست سیلی دیگری نثارم کنه اما با دیدن اشکام دستشو پایین آورد و محکم مشت کرد.
با بغض گفتم
_آرمین…به خدا مــ…
بلند داد زد
_خفه شو هانا…فقط خفه شو…گفتم اگه پاتو بزاری اینجا خونت رو میریزم،نگفتم بهت؟
فقط با ترس سرمو تکون دادم.
سرشو جلو آورد و توی صورتم عربده زد
_کی من به حرفی که زدم عمل نکردم که این بار دومم باشه؟

 

#هانا

با التماس گفتم
_هر بلایی خواستی سرم بیار…کتکم بزن هر کاری خواستی بکن اما منو از آیلا جدا نکن،بزار پیشش باشم آرمین…من بدون اون رسما میمیرم!
پوزخندی زد و بی رحمانه گفت
_آیلا به همچین مادر هرزه ای نیاز نداره…اگه ادعای مادریت میشه چرا وقتی داشتی زیره اون مرتیکه ناله می کردی به فکر دخترت نبودی؟
دستی به چشمای نم دارم کشیدم و گفتم
_داری اشتباه می کنی…من با اون رابطه ای نداشتم.
_می خوای برم عکسات رو بیارم؟
متعجب لب زدم
_کدوم عکسا!
توجهی به سوالم نکرد و با فک منقبض شده ای غرید
_ببین هانا با زبون خوش گورتو گم کن برو چون حالم داره از ریختت بهم می خوره…با این اشکا و مظلوم نمایی ها هم نمی تونی چیزی رو پیش ببری.

چه قدر ترسناک و بی رحم شده بود.
انگار واقعا قصد این رو داشت که آیلا رو برای همیشه ازم دور کنه.
با حرص اشکای سمجم رو پس زدم و گفتم
_من آیلا پس میگیرم…حالا به هر قیمتی که شده.
پوزخند زد
_اوکی عزیزم…هرکاری می خوای بکن،اصلا بزار خودم یه راهی جلوی پات بزارم!می تونی بری شکایت کنی هر چند که جرمت خیلی سنگینه و امکان نداره دادگاه آیلا رو به تو بده مخصوصا اگر من عکسات رو که لخت توی بغل اون مرتیکه بودی؛در حالی که شوهر داشتی به دادگاه ارائه بدم کارت خیلی سخت تر میشه!
دستامو محکم مشت کردم…من واقعا هیچ شانسی نداشتم.
وقتی دید حرفی ندارم که بزنم پشت در رفت و خواست درو ببنده اما لحظه اخر پشیمون شد.
نیم نگاهی سمتم انداخت و گفت
_درضمن من دارم ازدواج می کنم هانا…بالاخره آیلا به یه مادر نیازه داره که بالای سرش باشه.

 

#لیلی

****************
ناخوداگاه به سمت لاله قدم برداشتم که بازوم رو گرفت و تند دره اتاق رو بست.
به سمت خودش برم گردوند که دستمو بالا آوردم و خواستم مشتی حواله صورتش کنم اما دستمو توی هوا گرفت.
بلند داد زدم
_خیلی پست فطرتی امیر…خیلی آشغالی…چرا دوباره خواهرمو قاطی این ماجرا کردی!چرا دزدیدیش؟مگه من برای انتقام گرفتن کافی نیستم؟آخه لعنتی،آخه عوضی تو مگه قلب نداری…تو مگه انسانیت نداری…من که هستم…من که جلوت وایستادم و تو راحت عذابم میدی…چرا دیگه پای خواهرم رو وسط می کشی؟!
برعکس من که داشتم مثل اسپند روی آتیش جلز و ولز می کردم؛ اون خیلی ریلکس و خونسرد گفت
_اولن که من لاله رو ندزدیدم،اون خودش دوباره به سمت من اومد البته حقم داره هاااا…عاشقه،قلبش رو به من باخته و کنترلی رو رفتارش نداره…دومن من هنوز بلایی سرش نیاوردم که اینطور داری کولی بازی در میاری…خواسته منو که انجام بدی می فرستمش ایران پیش بابا جونت!

با نفرت گفتم
_حالم ازت بهم می خوره.
لبخند محوی زد و لپم رو کشید و گفت
_عزیزم اینقدر تلخ نباش دیگه!به این فکر کن که پس فردا قراره مادر بشی ملکه ی من.
زهرخندی زدم و زمزمه کردم
_من تسلیم خواسته تو نمیشم امیر.
_باشه اشکالی نداره هر طور مایلی…اما فکر کنم خواهرت خوشحال بشه اگه من پدره بچش باشم.
با حرص دستامو مشت کردم.
چه قدر بی رحم تر از قبل شده بود!
انگار همون یه ذره انسانیتی که توی وجودش قرار داشت توی این مدت از بین رفته بود.
با درد چشمامو روی هم فشردم و لب زدم
_خیلی نامردی.
_من نامرد نیستم لیلی دارم یه راه حل جلوی پات میزارم تا لاله نجات بدی و خودت بشی مادره بچم.

🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج اجباری

  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا

  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلنجار

    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به چالش میکشد و هرکدام به نحوی با این مسئله و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
259 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
setayesh
setayesh
4 سال قبل

وایییییییییییییییییییییی خدا نکشتت خیلی باحال بود

دکاروس
دکاروس
4 سال قبل

در قفل می شود
دستم زود تر از مغزم عمل می کند
اجازه ی ترس نمی دهد
اجازه ی مکث نمی دهد
مغزم را متقاعد می کند که وقتش فرا رسیده
بس است زندگی کردن
بس است تحقیر و توهین
من می روم
دنیای پست و ظالم را از زنده بودن خودم منع می کنم
خداحافظ….
دکاروس

دکاروس
دکاروس
4 سال قبل

من تموم می کنم امشب این تاریکیه محض را
خون از رگ هایم چکه میکند امشب
تیغ می کشم لحظه به لحظه دست هایم را
دیوانه می شوم در کسری از ثانیه
جنون آمیز می شود رفتارم در دقیقه ای
سایه ی روحم مرا تعقیب می کند
…. امشب تمام می شود ، صبر کن ….
دکاروس

فاطمه
فاطمه
4 سال قبل

میگم ادمین جان هر دفعه داره پارتات کمتر میشه😢خو ی ذره بیشتر کن 🙏

ayliin
ayliin
4 سال قبل

( اینو دوستم هیوا نوشته بود برام فرستاد منم گذاشتم اینجا، دوست داره نظرتونو بدونه، کامنتارو میخونه من جاش جواب میدم، مرسی)
ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده
یا لطیف،
ای سراسر هرآنچه که هست،
ای که بعد از هزاران توبه بشکسته باز هم می طلبی مرا،
سراسر وجودم آرامشی می طلبد از جنس لطافت ذات تو…..
یا حکیم،
ای که هستی و ما از جهل، نیستت می کنیم،
هر بار که خواندمت، چیزی طلب کردم،
گفتم یاری ام بده،گفتم هوایم را داشته باش،
گفتم فلان چیز را بده،گفتم فلان کار را بکن…
لیک هم اینک دریافته ام
که باید به حکمت تو اعتماد کرد.
حکمتی که در دریافت ما نمیگنجد،
چیزی را رقم خواهد زد که در باور ما نگنجد،
من با بینش کوتاهم
چیزی را میطلبم که میاندیشم تکاملم در آن است.
تو با حکمت بی پایابت
چیزی را رقم میزنی که حقیقتا کمال در ان است.
یا رحیم،
ای که رحمتت گشوده است بر خواسته های اندیشیده من،
دریافته ام
که تمنا بر رحمتت به خواسته های بی پایانم ،
بی رحمی است که نیمه زمینی وجودم،با خودم میکند،
در یافته ام
نباید بطلبم و بعد دست به تمنا بلند کنم،
دریافته ام
تنها باید لبخند بزنم و به حکمتت مطمئن باشم.
دریافته ام
روا نیست هر دم بگویم (خدایا برمن رحم کن)( خدایا بر من عطا کن)
دریافته ام که حکمتت را بیش از هر چیز باید دوست بدارم…
یا حکیم،
هر انچه که حکمت کمال اندودت است،همان.
یا حکیم،هر انچه که حکمت است ،حکیمانه تقریر کن…

ترانه
4 سال قبل

خانومای خوشکل سایت روز جهانی زن رو بهتون تبریک میگم با کلی قلب و بووووس 😘😘😘😘😘❤❤❤❤❤❤❤❤

نیوشا ss
نیوشا ss
4 سال قبل
پاسخ به  ترانه

ممنون 💘💞💖💕💓💗💔❤️💚💜💙💌💋🌷🌸🌺🌻🍁🍃🍂😘 آبجی

❤A.Z❤
❤A.Z❤
4 سال قبل

بچه ها میخوام اسممو عوض کنم هی AZ ننویسم به نظرتون چی بزارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اخه زهرای خالی داریم

Sajjad
Sajjad
4 سال قبل

مرسی از همه دوستان که تبریک گفتن 🌹🙏
منم روز جهانی زن رو بهتون تبریک میگم

yasi
4 سال قبل
پاسخ به  Sajjad

اقیون عزیز سایت روز زن که تموم شد رفت و ولی کافیه روز دختر یادتون بره بهمون تبریک بگین اونوقته که دیگه میایم براتون 😎😎

Zahra
Zahra
4 سال قبل

بچه ها میگم یادتون نیست تو کدوم پارت بود ویژگی های ظاهری خودمون رو توصیف کردیم ؟ من یادم نمونده میخوام الان دوباره برم بخونم.

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  Zahra

اه راست میگیا زهرا.. نه منم یادم نیست…

آرام
آرام
4 سال قبل

تبریک میگم روز مردو به آقایون سایت
دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در
در مُشت گرفته مُچ دست پسرم را

یا رب به چه سنگی زنم از دست غریبی
این کلّه ی پوک و سر و مغز پکرم را

هم وطنم بار غریبی به سر دوش
کوهی است که خواهد بشکاند کمرم را

من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز
چون شد که شکستند چنین بال و پرم را

رفتم که به کوی پدر و مسکن مألوف
تسکین دهم آلام دل جان بسرم را
(استاد شهریار)

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  آرام

به به شهریار جانم…

yasi
4 سال قبل

روز سوسک کشان بی سنگر !
اشغال دم در گذران بی ادعا !
شوفر تاکسی های بی حقوق !
کت و شلوار پوشان بی اتو و دکمه !
شیران بی غرش و دندان !
جوراب پوشان قانع !
جارو کنان و شیشه پاک کنان استاد ، بند بازان نصب پرده !
بچه لوس های مامانجوناشون !
خر و پف کنان سلب اسایش !
این فوتبال دوستان همیشه ادعا بی تحرک !
اخبار گوش کنان تکراری
روشنفکران بروز واسه خواهراشون !
😓😓
بسه یا بازم بگم ؟؟؟؟
.
.
.
خلاصه و خلاصه روزتون مبارک دوستان عزیزم ،مرصاد و سورن و ساشا و سجاد و ارتان و ادمین گلی و …..
امیدوارم همیشه شاد و خوشحال باشین 😍😘

artan
artan
4 سال قبل
پاسخ به  yasi

مرسی یاسی خانم ولی اینایی که گفتین هیچ کدوم من نبودم
بازم مرسی

قرن21
قرن21
4 سال قبل

امروز بعد مدت ها کامنت ها رو خوندم و کلی خندیدم خخخخ
خوبه یه جایی هست فانتزی هاتونو خالی میکنید
منم یه مدت عاشق یکی از هم کلاسیام بودم ….قرار بود برم خاستگاریش ولی بهم خیانت کرد منم اونقدررر گریه کردم ااونقدرررر غصه خوردم خخ
حالا منم دلداری بدین

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  قرن21

اااا قرن ۲۱ توعم عمو پورنگ نگاه میکنی؟!….. خداروووشکر یکی پیدا شد مثله من باشه…

Zahra
Zahra
4 سال قبل

روز مرد رو تبریک میگم اول از همه ب همسری خودم پدر گلم داداشام بعدم ب آدمین گل گلاب داداشای گلم مرصاد سجاد میلاد ساشا آرتان سورن عزیز ک امسال بابایی هم شده و همه پدر ها و برادر های عزیز برو بچ سایت.

milad
milad
4 سال قبل
پاسخ به  Zahra

منم روز زن سال آینده رو بهتون تبریک بگم
قسمت نشد زودتر بهتون بگم

Zahra
Zahra
4 سال قبل
پاسخ به  milad

ممنونم آقا میلاد😂😊

artan
artan
4 سال قبل
پاسخ به  Zahra

ممنونم زهرا خانم
امروز هم روز جهانی زن بوده .پس روزتون مبارک

Nafas
4 سال قبل

ادمین لطفاااا اینبار جوابمو بده خواهششش چرا کامنتای یاسی تایید نمیشه از گوشیشه یا شما تایید نمیکنی

yasi
4 سال قبل
پاسخ به  admin

ای تو روح این سایت و خود من ….
فقط باید منو بلاک کنه 😞😞

.
مرسی اقا ادمینی دست گلت درد نکنه 😍😘

Mahdiyeh
Mahdiyeh
4 سال قبل
پاسخ به  yasi

منم فکر کنم مثل توام چون زیاد مینویسم نمیزاره

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  admin

خخخخ یاسی سایتم بلاکت می کرده!!… فک کنم فهمیده کنکور داری…

yasi
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

اره فکر کنم صدای مامانم به گوش سایت هم رسیده 😅

Nafas
4 سال قبل

ادمینننن روزت مبارک همچنین آقایون سایت روزتون مبارک داداشای گلم😊

artan
artan
4 سال قبل
پاسخ به  Nafas

ممنون نفس خانوم

mersad
mersad
4 سال قبل

بچه ها اگه کسی چیزی گفته من شرمندم حوصله هیچی ندارم… خواهش میکنم از خونه نرید بیرون و اگر کسیم خواست بره نذارید مسافرت نریددد به کی قسم بخورم اماری که صدا و سیما از کشته ها میده دروغه من تو بخش بودم خیلیارو علت مرگ رو کرونا نیزنن عفونت ریوی اپنه انسدادی و انفولانزا رد میکن که امار پایین بمونه دارم از غصه دق میکنم که این چبزارو میبینم من هرکسیو میبینم و میشناسم بهش میگم نره از خونه بیرون شمام همین کارو بکنید

آرام
آرام
4 سال قبل
پاسخ به  mersad

ممنون که تذکر دادین آقا مرصاد…
تا بوده همین بوده ،سره مردم بدبختو شیره مالیدن :(:(:(
اصن حدود ده روز قبل از انتخابات مجلس یه نفر تو قم بر اثر کرونا مرده ،اما قضیه رو رسانه یی نکردند تا مردم برای انتخابات بیان بیرون،اگه همون موقع اقدام میکردند این وضع اینقدر وحشتناک نمیشد…

Yasi
4 سال قبل
پاسخ به  آرام

مردم بیچاره 😔

artan
artan
4 سال قبل
پاسخ به  mersad

دقیقا راهی که من در پیش گرفتم اقا مرصاد
البته به هر کس میگم با کمال پر رویی میگه به تو چ دلمون میخوااد مواظبیم
واقعا رییس بیمارستان ما هی میگه مردم شریف شیراز مردمم شریف شیراز
شیرازیا بندگان خدا هر روز زلزله دارن بندگان خدا اشکشون در اومده

Nafas
4 سال قبل
پاسخ به  artan

آقا آرتان من خود شیرازم ولی کازرون هروز زلزله هست اینجا بهتره

ayliin
ayliin
4 سال قبل

ادمین یاسی گفت ازت بپرسم چرا کامنتاش ارسال و تایید نمیشه؟.. شما می دونی چرا؟؟…

ayliin
ayliin
4 سال قبل

ادمین, این روز پدر هم رسید و تو هنوز, نه زن داری نه بچه… هعییی… حداقل واسه سال جدید یه اقدامی بکن من روحم شاد شه!…

yasi
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

ادمین از ترس شیرنی دادن به ماهم که شده زن نمیگیره 😁

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  yasi

والا…

atefeh
atefeh
4 سال قبل

ایلین من جواب سوال ۷ و میدم
عاقبت وی در این دنیا و آن دنیا چیزی فرا تر از جهنم است . و سوزاندن آن در ماهیتابه بسیار بسیار واجب و نسوزاندن آن کار حرامی است که‌ غذایی درد ناک به همراه دارد پی کدامین یک از قدرت های خوانندگان رمان را انکار میکنید . هاااااااااااااااااااااااااااان

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  atefeh

آفرین عاطفه می تونیم با همکاری هم این کارو انجام بدیم….

ترانه
4 سال قبل

سلااااام به همه هنرمندان و بقیه دوستان سایت واقعا شعراتون قشنگن زینب جان مثه همیشه فوق العاده نوشتی
دوستان عزیز اقاااایون و ادمین جااان روزتون کلی زیااااااد خیلی زیاااد مبارک باشه امیدوارم پدرهای نمونه و همسرهای یدونه باشید
همیشه عشق و محبت در کنار خانواده اتون احساس کنید ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

زینب
زینب
4 سال قبل
پاسخ به  ترانه

وووو مرسی گل خوشگلم!منم همین طور عشقم امیدوارم هر لحظه ی زندگیت سرشار از انرژی مثبت و شادی باشه:)

ترانه
4 سال قبل
پاسخ به  زینب

ممنونم زینب جان بلکه شما منو ادم حساب کنی و جواب کامنت منو میدی البته از حق نگذریم نیوشا جان هم هستن 😔😔😔

artan
artan
4 سال قبل
پاسخ به  ترانه

ممنونم ترانه خانم

ترانه
4 سال قبل
پاسخ به  artan

فدای شما ارتان جان 😊

نیوشا ss
نیوشا ss
4 سال قبل
پاسخ به  ترانه

هنرمندان خوب اومدی ترانه جون 😄😃😀😊☺️😉😚😗😙😜😝😛😋😆😇 من عاشقشونم😘😍💘💞💖💕💓💗💔❤️💙💋💌🙌✌️👌👍🌾🌿🍂🍃🍁🌺🌻🌹🍀🌷🌸💐🌼

دسته‌ها
259
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x