دعاکردم تا امیر سالم و سلامت از این اتاق بیاد بیرون
که بتونه زندگی که آرزو داشت کنار پسرش من تجربه کنه .
امیر ازخیلی چیزا گذشته بود از جونش تا جبران کنم و خدا شاهد همه این چیزا بود و میدونستم اینقدر مهربون هست که داغ جدیدی روی دل من نذاره پسر معصوم و بیگناه منو بی پدر نکنه.
عادل همون بادیگارد ی که امیر برام استخدام کرده بود خیلی اصرار کرد تا کمی بشینم اما مگه میتونستم وقتی امیر توی اتاق عمل زیر تیغ جراحی آروم و قرار داشته باشم ؟
یک ساعت شد ۲ ساعت ۲ ساعت۳ ساعت…
ساعت ها پشت سر هم می گذشتن و من هر ساعتی که میگذشت انگار چندی سال از عمرم کم میشد بالاخره ۵ساعت که تموم شد در اتاق عمل باز شده دکتر بیرون اومد.
به سمتش دویدم و با گریه پرسیدم
حالش خوبه میشه؟
بگین که خوب میشه مگه نه!
با حالت ناراحتی گفت
_ عملش تمام شد اما بیهوشه دعا کنید به هوش بیاد اگه تا ۲۴ ساعت به هوش نیاد میره تو حالت کما…
با شنیدن این خبر جون از پاهام رفت و دیگه نتونست وزنم تحمل کنه کنار دیوار سر خوردم و روی زمین نشستم کنار من نشست و با پشت دستش به صورتم زد و گفت
_ حال تو خوبه خانوم؟
عادل دکتر اومد و گفت
_ خانم خودشون چند روزه زایمان کردن به خاطر همین خیلی ضعیف شدن.
دکتر با صدای بلند پرستار را صدا کرد
ازشون خواست تا منو به یکی از اتاقا ببرند و بهم سرُم وصل کنن اما من نمی خواستم از امیر جدا بشم تقلا کردم و گفتم
نه تورو خدا نمی خوام برم باید اینجا بمونم امیر که میاد بیرون باید منو اینجا ببینه.
دکتر بهم گفت
_ دخترم وقتی از اتاق عمل میاد بیرون مستقیم میره icuو نمیبینه تو اینجا هستی یا نه بهتره که حرف گوش کنی به خاطر بچه ات باید جون داشته باشی که سرپا بمونی…
هرکاری کردم نتونستم از پس من بر بیاد با سرم توی دستم دوباره راه افتادم و این بار سمت آی سی یو رفتم یکی از پرستارا نزدیکم اومد وبا نگرانی گفت
_خانم شما حالت خوب نیست اینجا بودنت هیچ تأثیری روی حال بیمار نداره بهتره استراحت کنی!
با اخم نگاهش کردم و گفتم امیر هیچ کسیو جز من نداره باید الان اینجا باشم.
بیچاره عادل و برادرش که تازه رسیده بود دنبالم راه افتاده بودن پسرم توی بغلش بود هیچ حرفی نمی زد اما کاملاً می تونستم بفهمم که اونم بدجوری نگران امیره.
میدونستم وقتی امیر منو دست این دوتا برادر سپرده یعنی مثل چشماش بهشون اعتماد داره روی صندلی نشسته بودم و هر چند دقیقه یک بار خودم وبالا میکشیدم اما از شیشه به داخل آی سی یو نگاه می کردم چشماش و بسته بود و کلی لوله و وسیله و دستگاه بهش وصل بود.
دعا میخوندم و صداش میکردم میدونستم صدامو میشنوه
امیر اگه حتی وسط جهنمم باشه صدای منو میشنوه…
احساس میکردم تمام درهای دنیا به روم بسته شده و فقط منتظرم امیر چشماشو باز کنه تا دنیا دوباره بروم لبخند بزنه.
۲۴ ساعتی که دکتر بهمون هشدار داده بود گذشت و تموم شد امیر هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد درجه هوشیاریش بالا نیومد به کما رفت.
شاید بیشتر از اون برای من دردناک بود درسته که توی کما بود و داشت عذاب میکشید اما من اینجا وقتی بالای سرش می ایستادم و می دیدمش باهاش حرف میزدم و صداش میکردم و اون هیچ عکس العملی بهم به منکه لیلیش بودم به قول خودش ملکش بودم نشون نمیداد دردناک ترین قسمت این تراژدیه غمگین بود.
به اجبار عادل راهیه خونه شدیم که اونا می گفتند خونه قدیمی خودشونه مبگفتن باید کمی استراحت کنم دوش بگیرم و به پسرم برسم پسری که شاید برام کمرنگ شده بود به خاطر این جریانات…
طاقت نمی آوردم توی خونه بمونم دوش گرفتم بچه توی بغلم راه افتادم تا دوباره به بیمارستان برم عادل جلوی راهم سد شد و گفت
_ خانوم شما فکر نمی کنی این بچه احتیاج داره که کمی استراحت کنه مگه چند روز شه ۱چ روزم نشده که به دنیا اومده این طوری که شما دارین باهاش تا می کنی از پا در میاد طفل معصوم …
حق داشت بچه چه گناهی داشت؟
اما من نمی تونستم امیر و اونجا تنها بذارم باید هر روز باهاش حرف میزدم و صداش میکردم تا برگرده پیش من برگرده پیش پسرمون..
اشک واز چشمام پس زدم با پشت دستم پاکش کردم و گفتم
امیر که بیدار بشه باید اونجا باشم.
باید برم و صداش کنم تا امیر بیدار شه …
دست دراز کرد امیرسام از من گرفت و گفت
_میدمش مادرم می دونم شما اونجا با این بچه اذیت میشین.
با تشکر بهش نگاه کردم و گفتم وقتی امیر بیدار بشه میگم براتون جبران کنه. پسرم و بغل کرد و گفت _آقا خیلی وقته از خجالت ما در اومده ما بهش مدیونیم..
با خودم فک کردم یعنی امیرم به کسی خوبی ام کرده که اینطور بخوان حتى وقتی نیست از زن و بچش مراقبت کنن؟
به بیمارستان برگشتم با داد و بیداد و دعوا اجازه گرفتم تا کنارش بشینم. قرار نبود از اینجا تکون بخورم نمی خواستم تنهاش بذارم باید همین جا کنارش میمونم تا دوباره چشماشو باز کنه . من میدونستم بیدار میشه.. کم آورده بودم هر روز می گذشت و هیچ امیدی انگار که برای بیدار شدن امير نبود. دکترا ناامید شده بودن اما من نه من میدونستم امیر بیدار میشه . اگه بیدار نمی شد من دیگه هیچ اعتقادی به دنیا و زندگی و خدا نداشتم .
از تنهایی خسته شده بودم دلم یه همزبون می خواست کسی که درکم کنه و کنارم باشه تو روزای سخت… نمیدونستم باید به کی بگم درد دل کنم یا حتی باهاش فقط حرف بزنم توی تصمیم آنی به حیاط بیمارستان رفتم زیر سایه درخت نشستم و شماره هانا رو گرفتم چند بوق خورد اما بالاخره جواب داد سلام هانا!
با شنیدن صدام انگار شوکه شد که سکوت کرد و من پرسیدم
شناختی لیلی ام. صدای متعجبش توی گوشم نشست _ لیلی کجایی تو دختر میدونی چند وقته دنبالتیم میدونی کجاها دنبالت گشتيم؟
جواب دادم گیر افتاده بودم نمیتونستم تماس بگیرم نمیتونستم خبری
بدم..
میترسیدم برای اینکه اتفاقی برای شما اتفاقی بیفته. ناراحت گفت – به خاطر ما چیا به سرت اومده؟ حالت خوبه لیلی؟ کجایی؟
تا خوب چی باشه زنده ام اما اصلا خوب نیستم تنهام ؛کم آوردم نمی دونستم با کی حرف بزنم برای همین به تو زنگ زدم .
ناراحت گفت
_ این چه حرفیه که میزنی هر وقت بخوای میتونی به من زنگ بزنی بگو کجایی لیلی با آرمین وآرش مییایم دنبالت میایم برت میگردونیم.
گفتم نه به آرش چیزی نباید بگی نباید آرش بفهمه نگرانتر
پرسید
_ بگو چی شده یعنی چی به ارش نگو؟
چرا حرفتو درست حسابی نمیزنی؟ نمیدونم چطور شد اما تو این لحظه انقدر حس تنهایی می کردم که این حرف و بزنم
با بغض نالیدم
میشه بیای اینجا؟ من تو دبی ام میشه بیاین اینجا اما به ارش نگین با آرمین بیا تنها…
کم آوردم میخوام کسی پیشم باشه هانا کمی مکث کرد و گفت
_ به ارمین میگم عزیزم میایم حتما مگه میتونیم تنهات بذاریم؟
فقط شماره تو خاموش نکن میام دنبالت بهت قول میدم…
تماس قطع کردم نمیدونم چرا ازش خواسته بودم بیاد اینجا اما انقدر تنهایی کشیده بودم که این همه درد برام زیادی بود میخواستم یکی کنارم باشه.
توی بیمارستان که برگشتم دوباره کنار امیر رفتم دستشو گرفتم و شروع کردم باهاش حرف زدن التماسش میکردم یه نشونه بهم بده یه چیزی که باور کنم بیدار میشه اما هیچ حرفهای من نمیشنید اصلا توی این دنیا نبود.
دکتر بالای سرش اومد رو به من گفت
_خانم بودن شما اینجا اصلا کمکی بهش نمی کنه شما یه بچه کوچیک داریت بهترِ کنار پسرتون باشید اینجا بودنتون هیچ تاثیری تو حالش نداره، درسته ما میگیم این چند وقت یه بار بیاین حرف بزنید شاید یک عکس العملی نشون بده اما اینکه شما صبح تا شب؛ شب تا صبح اینجا کنارش بشینی این واقعا خوب نیست هم برای خودتون هم برای پسرتون…
پسرم ؛پسرم خیلی وقته که منو نداشت تمام فکرو خیال من اینجا بود حتی وقتی پیشش بودم انگار که پیشش نبودم به سمت در اشاره کرد و گفت
_برین بیرون تا کارام و انجام بدم.
از اتاق بیرون اومدم به دیوار تکیه دادم اما اگر بیدار نمی شد مجبورم می کردن که اجازه بدم دستگاهها را ازش باز کنن و من نمی خواستم
به پول احتیاج داشتم درسته امیر ثروتمند بود اما هیچ چیزش به اسم من نبود و من هیچ اختیاراتی روی اموالش نداشتم عادل بیچاره افتاده بود دنبال کارهای من تا بتونه یه جوری پول جور کنم اما داشتم یه کاری کرده بودند که دستم از همه چیز کوتاه شده بود هیچی دسترسی نداشتم برای اینکه بتونم امیر تو این بیمارستان با آن دستگاه ها رو زنده نگه دارم باید میکردم و نمیتونستم شاید دلیل این که از هانا خواستم بیان اینجا هم این بود که بتونن کمکم کنن.
🍁🍁
🆔 @romanman_ir
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
میشه یکی ب من بگه دقیقا چه زمانایی پارت جدید رمان میاد؟؟؟؟؟؟؟؟
اخه چرا بی نظمی دوباره شروع شده 😑😑
، نمیدونم معمولا سه روز یه بار بود
خب اگه امیر بمیره یا لیلی بخاطر پول بخواد بره بده به یه شیخ من دیگه رمانو نمیخونم چون بشدت الکی میشه
سلامممم
یاسی!خل و چل من!عشخخخ من !سالروز زمینی شدنت مبارک💃🏻🥳👏🏽
بچه ها من درگیر امتحاناتم،ولی ی وقتایی میام تو سایت پیشتون
سلام برو بچ خو بید چخبر چخبر چیکار میکنین. ایلین .الناز .یاسی .آزاده من گوشی جدید گرفتم تلم رو دوباره نصب کردم هر وقت بهتون گفتم یه پیام بدین که ایدی تون رو داشته باشم اونا دیگه پاک شدن بعد الان هنوز نصب نکردم
بچه ها دعا کنید من امشب ساعت ۲عمل دارم .
و.
.
.پانصدمین (۵۰۰) کامنت به نام بنده به ثبت می رسد
😌😌😌
توکه هستی حرفی سخنی دستی جیغی اهمی اوهومی بجان یاسی حوصلم سررفته
ادمین خانوم گلت چن سالشع؟
جواب بدیا لدفن😓
جناب ادمین پارت جدید داده یا نه ؟؟؟؟؟یا منتظری چند تا بشن بذاری ؟؟؟؟؟
فاطی
باران 19سالشه
گوشیم تو شارژه
گوشیم تو دستمه
هنصفری تو گوشیمع اونورش تو گوشمه
مامانم اومد تو اتاق میگه دو دیقه این سرمت رو قطع کن بیا غذاتو بخور بعد بیا دوباره برو توی کما
راست میگه
اااا خوبه که حداقل یه سراغی ازت میگیرن
من که اگه خودم نرم پایین واسه غذا هم صدام نمیزنن😂
الهی نفس بیا پیشم ابجی من شو
اهم دوستان اینجا چت رومه ؟یا سایت رمان چه خبره ۴۰۰\۵۰۰تا کامنت ؟
خسته نمیشین ؟اولین بارمه یه همچنین چیزی میبینم دم تون گرم بابا انرژی رو باش ادم کامنت خودشو پیدا نمی کنه .خخخخخ
واینکه قبلا یکی دو نفر درباره ی دنیلو پروانه پرسیدید توی دفتر چه ی اون امیر بود فکر کنم نوشته بود که نمی تونستم غرورمو زیر پا بزارمو اینا برای همین دنیل و پروانه اینارو و بهونه کردم بیان نجاتت بدن خخخخخ خیلی چرته چطوری می خونین من فقط برای رمانم میام خخ
دممون که گرم بعدم چی کار کنیم تو این اوضاع همش خونه نشینی درباره رمانم باید بگم هر کسی به نظری داره و محترمه واس خودش
سلامممم برو بچ چه خبرا
سایت چه قدر خلوته
نیوش فاطمه آیلین یاسی نفس نسترن هانا داداش میلاد ادمین و باران (مردم انقدر زیاده😅 )در چه حالین خبری ازتون نیست
هستم،همچنان نفس میکشم!
خوبه پس علائم حیاتی وجود داره 😅
سلام الناز خوبی
سلام نفسی ای بد نیستم دیروز بلاخره بعد چند ماه یه تفریحی کردیم
زیر سایتونیم النازی
من دو روز نبودم …چقدر کامنت😟😨…ممنون ابجی الناز گلم منم خوبم …خودت خوبی گلم؟..چخبرا؟
ادمین تو هم که اینجایییی
داداش دو دیقه بشین من اینجارو ۵۰۰ تا کنم
داداش تو هم همکاری کن
برو بچ خودتون رو واسه ۲۹ مرداد اماده کنید قراره یه اتفاق مقدس توی کره ی زمین رخ بده😋😎
باش حتما 😅
بعدم فاطمه زیر سایه من چی کار میکنی هوا گرمه گرمت نمیشه😆
نه چون ادم خنکی هستی زیر سایت بهشته😂
من یه سوال داشتم radکیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
________
مرررسی مهسا خل منننن😗😍
هووووووی بچه ها
برین اون پایینو ببینین
بیاین اونجا تولدمو تبریک بگین 🤣🤣
تولدت مبارک یاسی جونم ایشالله به همه ارزوهات برسی
منم
اهاخوشبختم
همچنین
بچه ها من میرم😭
حلالم کنین👋🏻👋🏻👋🏻
رها جون ببخش عزیزم واقعا وقت نمیکنم از صبح تا شب پانسیونم درس میخونم❤
خیلی از اشناییت خوشحال شدم ایلین جانم
خواهرا برادرااقایون داداشا 9تیریادتون نره که من بدنیا میاما منتظرکادوهای قشنگتتون هستم چون اوضاع کوروناییه لطفا کادوروبگیرین ضدعفونی کنین بعدبفرستی باتشکر
هرکی تولدمویادش رفت یاکادونداد حسابش باکرام الکاتبینه دیگه خوددانیداونایی هم که درشروف ازدواجن دوبل کنن کادوهاشونو
همین جابچتین دیگه
یاسی
عشق بی معرفت من!
تولدت خییییلی مبارک
مرسی ایلین قشنگم😍
ولی من امروز تولدمه اون قبول نیست دوباره تبریک بگو 😂
اره دیگه،نفس میکشم!
راستی بچه ها واسه نفس برنامه ریزی نکنید، میخوام بگیرمش برا داداشم!
ادمین منو به فکر فرو برد!
الان تو فکر فرو رفته ایی؟
آره فاطمه خیلی فرو رفتم!
واااا آیلین حالت خوبه😐
نه نفسی خوب نیستم
معلومه😐😂
بچه ها کسی رمان یغمارو خونده اگه خوندبگه قشنگ هست یا نیست اگه غمگینه وعمران ویغما بهم نمیرسن نخونمش چون رمان های غمگین عصبیم میکنه وباعث میشه نتونم رمان بخونم دلسرد بشم از رمان لطفا بگین
از اتاق فرمان خبر رسیده تولد یه گل دختری به اسم یاسی نزدیکتر از رگ گردن به شماست 😉😉
الان تبریک نگینا ، قبول نیست 😂😂
(حالا کی خواست تبریک بگه )🤣🤣
باش من که نمیخواسم بگم ولی حالا چون خیلی اصرار میکنی بت میگم
اجــــــــــــــــــــی یاسی جیگیلی جیگلی تولدت مبااااااارک دس جیــــــــــــــــیییغ هووووراااااا👑💫🌹❄🎊🎉🎁💝🎄👻🎂🎂🎂🍫🍫
پیشاپیش تولدت مبارک عشق جانم😘🎂🎂🥂✨🎉🎊♥️🥀💋💓💖💗💙💚❤💛🧡💜💝💞💕💋😘😍🤩
مرسی خانوممم😅😉😘
ممونونم ایلین جدید جووون😘😘
یاسی خانم تولدت مبارک
یاسی جون پیشاپیش HBD عزیزمممممم🥳🥳🥳🥳🥳
ایلین و نسترن و فاطمه مرسی عزیزای من ، ولی من امروز تولدمه اونا قبول نیست دوباره تبریک بگین😅
پررو هم خودتونین😂
چرا ادمین ؟؟؟
مگه چی گفته ؟؟؟
هیچی بابا!
همینجوری
هعییی
یاسی میتونی بیای تل؟
ایلین تل هستم عزیزم
خخخخخخ فاطمه راست میگیا ما خومون واقعیش هاسی هر روز مینیم ده مصنوعیش چنه که بخوای ببنیش .
اجی یاسییییی تولدت مبارک انشالله آرزوهای امسالت خاطره شن برای سال دیگت هرچی چیزخوب تو دنیا هست مال تو ایشالله ۱۲۰۰۰۰۰۰۰۰عمر کنی وکنار خانواده ات باشی
سلام دختراکجایین
همینجا
انیشتن کی بودی ایلین جونم
تو دیگه فاطی!
خخخخ دیونه
جناب ادمین من دو تا پارت دادم پس برای چی نمی زاری تو سایت؟
ادمین گفت پارت یک هم بده چون پاک شده براش
اها باش حتما مرسی. از اطلاعت
فقط دیگه خاطرات یک دانش اموز رو نمی زاری ؟
من و همکلاسیام سخت درگیر امتحان دادنیم واس همین وقت نمیکنه بنویسه ولی بازم بش میگم
سلام خانمها حالتون خوبه ماشالله تون بشه، چقدر پرانرژی هستین شما..افرین به این روحیتون…..
شاد خندون چقدر حرف زدین روحیتون خوبها 😊
بچها همیطورشادباشید خوبه…
سلامممم خوبینننن .بچه ها ماشالله نگاه کامنت.فاطمه سرم رو میکوبم به دیوراااا اول گنجی خرماهم نیست رطبه فلکه گنجی هست میخواهی بری بیرون اونجا دوباره ادرس بدم
اهاا تو تو پارک منظورته
هااا حالا فهمیدم کجا رو میگی 😂😂😂
فاطمههههه دده خوما میکوشما ودست نه کجای پارکا اصن ربطی وپارک نداره شهیدل گمانم کو کجایه روبروشااا جی که اول برازجون واردش وامویااا
نسترن میام یکی میزنمت که صدای بز بدیاا
خو منم پی همونجونونم
اجی به کل اونجا میگن فک کنم تو منظورم اشتب گرفتی
منظورم قسمت شهر بازیش نبودا
اصن ولش کناااا
زدن خو زدن می خرما و رطب ندیدمه😂😂😂
والا بوخودا کلو واویدم خو
فاطمه میگم این هوای ماهم کم دارا صبح هوا ابری میگی الان دنیا اب میبره بعد عصر که میبینی تا هوا افتابی وباد گرم ولی یاد ندارم که داخل اردیبهشت ماه هوامون شب خنک باشه وبعضی موقع ها ابری وبارونی باشه
بابا من تل ندارم تو رو خدا واتساپ نصب کنین خو😡😡😂😂😳😳😡😡😡🤦🏻♀️🤦🏻♀️🥺🥺🥺
خیلیییی بدی الناز همه رو برای عروسی ابجی هانا نام بردی الا من که از قضا هم سن تو هم هستم
راستی ابجی هانا مبارکههههه🥳🥳💃🏻💃🏻👏🏽👏🏽
بقیه بچه ها،شما خوبین؟؟؟
نیوش آخه اون موقع اونا آن بودن ولی بازم ببخشید عزیزم باورکن اسما خیلی زیادن😅
اوهوم منم موافقم
آیداااااااااااا
دستت دردنکنه دخی جان
مرسی لطف کردی،
باشه صبر میکنم هر وقت تموم شد میخونمش
بازم دمت گرم
ادمین…داداشی از این فینگیلی ها نذاشتی ها بزنیم زرتی بریم پایین😂
کامنت خیلی زیاده مردیم انقدر بالا پایین رفتیم
یاسییی منو تحت فشار نزار من برم پروفمو عاشقونه کنم زیرشم بنویسمy.n بچه ها میریزن سرم 😐😂😂😂
خواهر ایلین
کپی از سخن گران بهای من بدون ذکر منبع پیگرد قانونی و شرعی دارد.
این سخن روزی بنام من ثبت شد
اغا هر کی میخواد از حرفای منو بزنه باذکر منبع باشه لدفن
چاکریم ابجیا و داداشا
😎😎😎😎😎😎😎😎
اینجا یه استاد داشت پس چرا خبری ازش نیست
یاسی تو گفتی مکان دیدنی نگفتی توپ که🤔
بعدشم تو فقط همون برو آبشار ،آزادی 😀
بله ما هم آبشار ،آزادی میرفتیم (البته از یه ساعتی به بعد )😂😂
ولی نمی دونم شما دهه هشتادیا چرا به جاهای شلوغ می گین توپ
منو برو بچ یه جای دنجو پیدا می کردیم 20تایی می ریختیم خودمون توپش می کردیم
حالا بیا بوشهر تا بت بگم مکان توپ به چی میگن من زیاد یاسوجو زیرو رو نکردم
.
یاسی اگه بتونی امید طالبیو پیدا بکنی یه جاهاییو نشونت میده که تا دو ساعت تو کفشی
باشه اومدم بوشهر ببرم جاهای توپشو نشونم بده
تو هم اومدی یاسوج بیا ببرمت جاهای توپ که بفهمی من جای توپ به کجااا میگم
این ابشار و آزادی و گمرک فرمالیتست و واسه شب گردیامونه 😉
میلاد این امید طالبی چند سالشه
چه شکلیه
یه مشخصه بده من که نمیتونم بلندگو دست بگیرم صداش کنم
بعد هم واسه اینکه من این اقای گمشده رو پیدا کنم اول یدونه از اون جاهای توپو بگو ببینم ارزششو داره یا خودم رفتم اونجاها 😛😉
داداش میلاد ریشر هم عالیه مخصوصا شب موقعی که باد میاد
مگه دهه هشتادیا گناه کردن .یجوری میگین دهه هشتادی انگار خودتون چه گلی کاشتید دهه شصد هفتادیا