تکانی به پاهای خشک شده ام دادم.
جعبه ی کوچک دکتری ام حالا به درد می خورد. پرده توری را کنار زدم و با دیدن روی هم افتادن دمپایی ها پوزخندی کنج لبم جا خوش کرد.
عمه همیشه می گفت:
” کج و کوله شدن کفش ها یعنی یکی داره گوشت پشت ما رو می جوعه؟!”
اصطلاحات و الفاظ گه گاه رکیکش را از شوهرش داشت.
مرد بددهن و کج خلقی کل سیدآباد می شناختنش.
قصاب محله با آن یل و هیکل می خورد داش مشتی باشد تا آدم یک به درد نخور و کلاش…
با یادآوری عمه نگاهم را در پی علی چرخاندم.
– علی کو؟
سرش را پایین انداخته و چند قطره خون روی مزائیک ها افتاده بود.
– دکمشو زدم…
پنبه را به الکل آغشته کردم.
– چیکارش داشتی بیچاره اومد کمک!
اخم هایش در هم بود اما ناله نمی کرد.
– پرو بازی در آورد دیگه، میگه دست شوما درد نکنه برو بسلامت من پیش دختر داییم هستم.
دیگه خرفهم نیست هیچ نر و ماده ای نمی تونه پیش تو باشه الی من!
پیشانی اش شکسته بود و خون بند نمی آمد.
مچ دستم را چسبید. بی حواس از حرف هایش زخمش را فشار می دادن.
– ول کن سگ مصبو…
هینی کشیدم.
– مهراب پیشونیت شکسته باید بری دکتر.
چشمک ریزی حوله ام کرد.
– بریم تو خودت دوا درمونم کنی؟
حتی در این شرایط هم مسخره بازی در می آورد.
موهایم را زیر شال زدم.
– جدی گفتم باید بخیه بزنن، دیوار سیمانی بود این کارا چیه می کنی؟
قطره خونی که سر انگشتم خورده بود را روی شلوارش کشید.
– باید بفهمه تو رو با دخترای خراب فامیل قیاس نکنه، دو سال که نبودم فرزادو گذاشته بودم هواتو داشته باشه خط به خط کارات دستم بود تو این دوسال.
از بهت حتی نای تکان دادن لب هایم را هم نداشتم.
پس فرزادی که قاتل جان من شده بود را معتمد خودش می دانست؟
باز هم صحنه های آن شب برایم یادآور می شد که از جا بلند شد.
– نچ خونش بند نمیاد پاشو بریم دکتربازی بلکه بند اومد!
جدی از کنارم گذشت و با پا در را هل داد که هاج و واج دنبالش راه افتادم.
با کنجکاوی چرخی در پذیرایی نقلی خانه زد و وارد اتاق کوچکم شد.
یعنی درد نداشت که اینگونه سوت زنان خانه را وجب می کرد!
– بچه بودی خوب دکتری می کردی بیا ببینم چیا بلدی.
مضطرب وارد آشپزخانه شدم. نه این که تنهاییمان برای بار اول باشد اما هر بار از تنها ماندن با او تنم گر می گرفت.
الفاظش، نگاهش، حرف هایش…
– دکی سرم ترکید بدو…
سوت بلندش عجله ام را بیشتر کرد.
چادری که دست و پایم می گرفت را بالا تر کشیدم و لیوان آب به دست وارد اتاق شدم. دمر روی زمین دراز کشیده بود.
– بیا بزن پاشم.
لیوان را روی زمین گذاشتم، چند تار از فرفری هایم روی صورتم ریخته بود.
– چی بزنم؟
من که دکتر نیستم فقط بهیاری بلدم. بذار سرت و پانسمان کنم.
به کمر چرخید و با دیدنم رنگ نگاهش تغییر کرد.
– انگولکت کردم تا الان؟
از لحن سردش متعجب شدم.
– چی؟!
پر چادرم را گرفت و تند و تیز ادامه داد:
– من زندگیم زیر شکمم نیست دختر، شاید ناخلف باشم ولی نه واسه دختری که وقتی فهمیدم داره زن برادرم می شه زمین و زمانو دوختم بهم!
نگاهم با او بالا کشیده شد و لرزان لب زدم:
– ن…نمی خواستم ناراحتت کنم نرو الان در میارمش!
عکسی که بدون قاب روی دیوار زده بودم را کند و عروسک آویزان شده از سقف را با دست تکان داد.
– بچه مچه دارید تو خونه؟
هنوز برای باز کردن چادر تعلل داشتم. تاپ دو بنده ام زیادی در چشم می زد.
– نه خیرم اتاق منه. مسخره هم نکن…
چرخید و لب های برچیده ام را میام انگشتانش گرفت و فشرد.
– مسخره نکردم خوشم اومد، هوس کردم اینجا جیغتو در بیارم.
لب هایم را داخل دهان فرو بردم و کمی چادرم را کشیدم که روی شانه هایم افتاد.
– نَکَن! دارم می رم دیگه.
سد راهش شدم.
– نرو مهراب…بذار زخمتو ببندم.
صدایم می لرزید. از رفتنش و خواب بودن دیشب و امروز هراس داشتم. پی به حالم برده بود که انگشت اشاره اش را در هوا تکان داد.
– کجا برم خره… این اومدن دیگه رفتنی نداره الکی نترس.
حرفش سندی بود برایم. کل سید آباد بود و پسر کوچک حاج آقا فیضی… حتی گاهی فکر می کردم حرف او بیشتر برو داشت تا حرف محمد ابراهیم که معتمد بازاریان بود.
صدای کوبیده شدن در حرف هایمان را نصفه گذاشت.
یعنی حاج خانوم حرفی هم برای نزدن گذاشته بود؟
– حاج خانومه؟!
گاز را از جعبه ی کمک های اولیه برداشت و روی زخمش فشرد.
– باشه که چی؟
نترس بابا مگه آدم کشتی! بگیر چپت خودم می رم جوابشون و میدم.
صدای داد و بیداد آشنایی او را میان چارچوب متوقف کرد.
– اوه اوه عمه خانومته!
قدمی جلو گذاشتم که صدای عمه مانند پتکی بر سرم کوبیده شد.
عجیب بود از صبح پیدایش نشده بود!
– در و باز کن ببینم ترمه.
آبرمو بردی خیر ندیده از دیشب دارم سکته می کنم بیا بیینم!
مضطرب تا کنار در ورودی رفته بودم که با یادآوری مهراب روی پاشنه ی پا چرخیدم.
اگر داخل می آمد او را می دید واویلا می شد.
بر خلاف همه او خونسردترین بود.
وحشت زدگی ام را تماشا می کرد که به اتاق اشاره زدم.
– ت…تو تو برو تو اتاق نیا بیرون باشه.
گازی که روی زخمش زده بود را برداشت. هنوز خونش بند نیامده بود.
– شل کن بابا، بهش بگو فوقش امروز فردا محرم می شیم هوچی گری راه نندازه!
با فریاد دوباره ی عمه جلو کشید.
– ترمه بیا باز کن در این خراب شده رو…
توام شدی مادرت هر چی کردم نشد مثل اونزنیکه ی هرز… نشی.
با هجوم مهراب دستانم را روی سینه اش گذاشتم و مانع اش شدم.
– جون من الان عمم عصبیه باهاش دعوا می کنی می ره به بابام می گه.
همان طور که عقب عقب می رفت انگشتش را در هوا تکان داد.
– جوجه طلایی می دونه من سر جونش حساسم بسته منو به قسم؟
عمت خداشو شکر کنه زنه وگرنه سرویس می کردم دهنی رو که به تو چرت و پرت نسبت بده.
با کوبش دوباره ی در خنده ی عجولی تحویلش دادم.
– نیای بیرونا باشه؟
دستش را در هوا تکان داد و وارد اتاق شد.
– بهت …شعر بگه میام بیرونا. بگو هرزه دختر خودشه که نمیشه از خرابدونی ها جمعش کرد.
در را بستم تا عمه نشنود.
صدای گلناز خانوم می آمد لابد دیده هایش را مو به مو می گفت. به آرامی چفت در را کشیدم و عقب ایستادم.
– خجالت نمی کشی؟ بعد پونزده سال باید حرف تو رو بخورم؟
پس حاج خانوم سراغ عمه هم رفته بود!
مقابلم ایستاده و با آن حرصی که می خورد بعید نبود روی صورتم بکوبد اما حضور دنیا مانع شد.
– برو تو مامان زشته ملت نگاه می کنن.
گلناز خانوم دست به کمر داخل حیاط سرک می کشید که در را کوبیدم.
– آبرو حیثیت نذاشتی این سر تا اون سر کوچه پر شده از بی ابرویی دختر اوس اسد…
بدبخت برادرم تا کی بکشه، از مادرت از تو چرا ولش نمی کنید؟
غر غر کنان به سمت خانه می رفت که دنیا دستم را چسبید و مجبور به ایستادنم کرد.
– الکی می گن یا راسته؟
تو با مهراب!
حق داشت تعجب کند. مهراب با هیچ کدام از معیارهای من جور نبود اما عشق که این چیزا سرش نمی شد.
نگاهم را به پنجره ی اتاق دوختم. از پشت پرده سایه اش نمایان بود. از ترس آن که مبادا دنیا یا عمه متوجه اش بشوند پا تند کردم.
– نه راست می گن. بیا بعدا بهت می گم.
با قهقهه ی بلندی پشت سرم راهی شد که عمه دوباره صدایش را بالا برد.
عادتش بود جو بدهد.
– از دیشب مردم و زنده شدم. هی گفتم چی به سرت اومده، تو بیمارستان شبم روز نشد تا توی ذلیل شده رو ببینم اونوقت تو… تو با اون پسره ی لات رفته بودی.
دنیا بر خلاف عمه نیشش شل بود و مدام برایم چشم و ابرو بالا می انداخت.
چادرم را کشید و کنار پشتی انداخت.
– چرا بقچه پیچ شدی بابا غریبه نیست که.
گفت و خودش نیز لباس هایش را کند و رو به عمه کرد.
– وای مامان تمومش کن دیگه، خب چیه مگه باز عروس اونخونواده می شه دیگه چه فرقی داره بزرگه یا کوچیکه؟!
عمه دستانش را با حرص روی پاهایش کوبید.
– فرق نداره؟ سر پسر بزرگه یه محل قسم می خورن خدا و قرآنش رو فراموش نمی کنه کوچیکه چی؟
شر و لات یه محل از دستش آسایش ندارن، عرق خور عربده کش با اون قد و قوارش به این دختر می خوره؟
با هول مقابل دنیا رفتم ومانتو را از دستش گرفتم.
– بده من می برم تو اتاق.
چشمکی زد و همان طور که روی پتوی پهن شده می نشست گفت:
– مامان الان تو نگران قد و قواره ی اون پسره ای یا بخاطر حرف های یاسمن خانوم اومدی؟
در را آرام باز کردم و با ورودم به اتاق در برابر ایستاد.
لبخند کج گوشه ی لبش از حرف های عمه بود.
– نباشم؟ این دختر و من بزرگ کردم ریزه میزس اون پسره وحشیه، اصلا اسد بفهمه سکته می کنه مگه از نعش من رد بشه نمی ذارم خودسر بشه.
یبار به حال خودش ولش کردم یادته که…
اون پسره اسمش چی بود همون که سر کوچه…
دنیا بی حوصله جواب داد:
– فرزاد؟ ول کن مامان، ترمه بچه بود اونم عوضی، محمد ابراهیم که خوب از خجالتش در اومد این برادرا هم خوب بزنینا!
رنگم به آنی پرید. دیگر خبری از آن لبخند گوشه ی لب مهراب نبود.
حالا کنجکاوانه منتظر ادامه ی حرف های عمه بود.
– آره همون بی پدر و مادر تو کوچه مگه دختره رو اذیت نکرد؟ تا چند روز عین جِنی ها نه خواب داشت نه خوراک!
کجا موندی دختر بیا ببینم این بی آبرویی چی بود سر ما آوردی؟ تو کجا و اون پسره کجا!
قدرت تکلم نداشتم، مانتو از دستم افتاد. تنها چیزی که می دیدم چشمان سرخ مهراب بود. دستش را بند چانه ام کرد.
– …شعر می گه دیگه نه؟ اون حروم زاده قرار بود مراقبت باشه!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 12
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خاک تو سر نویسنده احمقش اگه فکر کردی بقیه رو میتونی بفروشی ماهم نمیخریم تا حالت جابیاد
عزیزم فایلش توی سایت هست
https://romandoni3.xyz/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%85%D9%86-%D8%A8%DB%8C-%D8%AA%D9%88/
الان مثلا خیلی خوشحالی مردم و سره کار گذاشتی نویسنده ی به ظاهر محترم😒
عزیزم فایل کامل رو گذاشتم تو سایت
منظورت تلگرامه؟
من تل ندارم
اگه منظورت اینجاس که باید بگم زدم آورد ولی ۲۵۰۰۰ هزار تومن میخواس!!
نه عزیزم سایت خودمون،،،، اون حتما سایت دیگه ای بوده….. صفحه اصلی رماندونی برو داخل دستهها،رمان کامل رو انتخاب کن،،،بگرد اونجا هست فقط سرچ نداره ،،،
ببخشید اگه تند حرف زدم آخه خیلی این رمان ب دلم نشسته بود عصبی شدم 🌷
رو این بزن ببین میاره؟
https://romandoni3.xyz/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%85%D9%86-%D8%A8%DB%8C-%D8%AA%D9%88/
مرسی گل زدم آورد🤍🤍
گه میخوره وقتی نمیخاد ادامه بده میزاره چقد لاشخورن اه
ببخشید ادامه این رمانو کجا میتونم پیدا کنم اگه بگید ممنون میشم🥰
https://romandoni3.xyz/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%85%D9%86-%D8%A8%DB%8C-%D8%AA%D9%88/
انوقت نویسنده عزیز چرا نمیخای پارت بزاری ؟ هان ؟! مثلا ک چی دیگه از 7 پارت ب بالا نیس ؟؟ نکنه نویسنده موقع زایمانش بوده پارت ها رو ول کرده ؟؟؟؟ انقدم واس ما کصشعر تلاوت نکنید بیاید رمانو کامل کنید .
نمیشه جایی ادامه رمان پیدا کرد من خیلی دوست دارم بدونم اخرش چی میشه
اقاا ناموسااا ی کاری کنیددددد
من الان گذاشتم بخونم اینو الان چیکار کنممم وایی 😖🥴🤣
میشه یدونه اطلاع رسانی دقیق بکنید ببینیم چرا پارت نمیزارین
ب درخواست نویسنده پارت نمیزاریم دیگه
وات؟؟؟
مگه اوسکول گیر آورده که میگه پارت نمیدم
ایشون اگه قرار نبود پارت بده چرا رمان نوشت
من رمان می خام
لطفا پارت جدید رو بزاریددددد🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
اینو دیگه پارت نمیزاریم
خب پس ادامش چی میشه ما همین جوری بمونیم؟نمیشد از اول نزارید که الان ما هی بهش فک نکنیم
اقا سیلام من بعد چن وقت اومدم بگین ببینم من نبودم چی شده
هیچی کشت کشتار و غیرتی شدم همین داداش راحت برو استراحت کن
😂😂
فاطمه با نویسنده صحبت کردی ؟ من پارت میخوام …
عاقاا چر پارت نمزارین مع دگ دوقلو زاییدم از بس منتظر موندم
به درخواست نویسنده رمان پارت گذاری نمیشه
چراااا مگ مرض دارع اگ قرار بود اینجوری نصفع ول کنع چر از اول پارت گذاشتین
واقا ک 😐🥺🤝
سلام ، لطفا ، هرچی شد درباره این رمان برامون تو همین سایت بزارید تا بفهمیم بلاخره ادامه این داستان چی میشه ، شاید نویسنده راضی بشه ادامه شو بزارع ، هر لینک جدیدی یا بروز رسانی شده رو هم بزارید ممنون
سلام باشه
چرا نزاشتی پارت هارو
بعدم خیلی قشنگ داره پیش میره
این خوبه اونوقت هم تو کامنتای گلا میگن محسن چرا اینجا خوشبین اونجا بدبین
سولومون دستم به شلوارت میگم برو با نویسنده صحبت کن این رمان رو بزاره .
(ویه صحبت با نویسنده):
سلام ببینید شما اگه میخواستید بعد ۷ پارت رمان رو ول کنین اصلا نباید میزاشتین حالا که گذاشتین کامل بزارین.
با تشکر .
شما فهمیدین چی گفتم ؟؟ من خودم نفهمیدم.😁😅
خیلی تاثیر گذار بود😂😂
من ادامش میخوام 🙁
فاطی جاان خواستی گروه بزنی خبر کن
الحق که نه تنها به رمان بلکه به نویسنده هم باید دقت کنیم 😐😒
روانی ها
ببخشید ببخشیدا من یکی که دوتا پارتش بیشتر نخوندم ولی چرا هر خری از راه میرسه توی این سایت میخواد تبلیغ کنه رمانش رو بعد فک میکنه جنیفر لوپزه که با فروشش خودش معروف بشه رمانش هم بشه برترین رمان سال 😒😒😒 این ها واقعا چرا اینقدر نفهم هستن ؟ خوب آقا جون عقده ای هستید برید عقده هاتون رو یک جای دیگه خالی کنید بد بخت های دنبال شهرت 😒😒
فک نکنید که اگر رمان رو فروشی کنید و هیچ گونه اطلاعی ندید که فقط چند پارتش رو به صورت آنلاین میزارید میگیم خدا خیرش بده دستش درد نکنه و اینا فقط بهتون فوحش میدیم اگر این نویسنده شعور داشت که از نویسنده افگار درس عبرت میگرفت که چقدر بهش چی گفتیم حالا هم خود دانید این کارهاتون شعورتون رو نشون میده فاطمه لطفا لطفا لطفا این حرف منو به نویسنده بزن چون ممکنه که خودش نیاد بخونه واقعا نمیفهمم وقتی بعضی آدم ها به یک جایی میرسند که بشه ازشون تعریف کرد شعور و درک و انسانیت خودشون رو به بدترین شکل نشون میدن البته این نوع آدم ها مریض روحی روانی هستن از یک مریض چه انتظاری داریم واقعا
خودشون نظراتو می بینن😂😂
اگر میبینن که من واقعا دیگه حرفی ندارم جز اینکه واقعا براشون متاسفم😑
داش من ، تو نمردی اینقدر تایپ کردی ؟؟.