رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 17 - رمان دونی

 
انقدر خیره و جدی نگاهشان میکنم تا بالاخره شهربانو میگوید:
-آقا بهادر خیلی پسر خوبیه!
سعی می کنم پوزخند نزنم…یا لااقل با صدا نباشد!
-بله به غیر از خیــــلی خوب بودنشون، دیگه چه خصوصیاتی دارن؟

شهربانو با عشق میگوید:
-والا ما که بدی ازش ندیدیم بس که این پسر ماهه! خیلی خوش برخورد و مودب و آقاست…
درموردِ آن موجود وحشی و بی ادب اینطور میگوید؟!

-مودب و آقا بودنش رو که با همون برخورد اول فهمیدم!
زن جوان کنایه ام را می فهمد که با خنده ی پر عشوه ای میگوید:
-پس گربه رو دم حجله کشته!
تیز نگاهش می کنم.
-گربه؟ منظورتون منم؟!

با هول خنده اش را حفظ میکند و میگوید:
-نه منظورم این نبود…امممم راستش…
وقتی نمیتواند جوابی بدهد، شهربانو میگوید:
-راستش فقط یکم حساسه!

سرد و عصبی نگاهش میکنم:
-رو چی حساسن؟!
-رو آدمای جدید…همسایه ی جدید…
خودم ادامه میدهم:
-و کسی که ساکن این واحد میشه! درسته؟!

هردو سکوت میکنند. میخندم…چه خنده ای!
-انقدر حساس که با خروس و تخم مرغ و وحشی بازی و تهدید ازش استقبال میکنه؟!
زنی که فکر میکنم اسمش لادن بود، به نرمی دستش را پشت دست دیگرش میزند :
-اِوا خاک به سرم! باهات چیکار کرده؟!

-با من تا الان هرکاری کرده مهم نیست…اینکه قراره باهام چیکار کنه مهمه…
دو زن نگاه معناداری باهم رد و بدل میکنند. لعنتی این نگاهها دیگر یعنی چه؟! با جدیت میگویم:
-شما بگید قراره باهام چیکار کنه؟!!

هیچکدام حرفی نمیزنند و من با حرص میخندم:
-قراره از اینجا فراریم بده…درسته؟!
سکوت کرده اند…اما نگاهشان که همین را تایید میکند! پس عمومنصور راست گفته بود و این جناب میخواهد این خانه را از چنگم دربیاورد.

تکیه می دهم و نفس عمیقی میکشم. اینطوری که اینها به من زل زده اند، یعنی همین امشب باید فلنگ را ببندم و بزنم به چاک!!
-صادقانه بهم بگید تا چه حد برام خطر سازه؟

شهربانو با مکث نسبتا بلندی، لبخند مصنوعی ای تحویلم می دهد و میگوید:
-به نظرم دنبال یه خونه باش عزیزم.
بسیار عالی!

هنوز سردرگمم و خنده ی احمقانه ای روی لب دارم… که صدای هیجانزده ی پسربچه بلند میشود:
-مامان مامان چنگیز!! چنگیز پریده رو تراس خاله حوری!
حوری؟ هه! نه…اهمیتی ندارد. الان فقط یک اسم میشنوم…چنگیز!
-چی؟!!

پسرک بالا و پایین میپرد و انگار هم ترس دارد، هم ذوق و هیجان!
-چنگیز اومده اینجا! اینجاست…عمو!!
اسم چنگیز برایم فقط یادآور یک چیز است…یک خروس گُنده و با یک نگاه طلبکار و آماده حمله!! با ترس در جا میپرم.
-اینجا؟!

-چرا اومده اینجا؟
این را شهربانو میگوید. اما حواسم تماما به تراس است و از ترس رو در رو شدن با آن خروسی که خودش وحشی تر و طلبکارتر از صاحبش است، نمیتوانم از جایم تکان بخورم!
پسرک میگوید:
-حتما دنبال حوریه ست…اومده حوریه رو پیدا کنه…

بی اراده داد میزنم:
-انقدر نگو حوریه!
پسرکِ احمق همانطور در تراس را باز میگذارد و چند قدمی به سمتم میدود:
-خاله بخدا دنبال حوریه ست!

با حرص و ترس میغرم:
-حوریه اینجا چه غلطی میکنه؟! بهش بگو بره! برو در تراسو ببند…بگو بره!!
-نترس حورا جان الان میره…یا اگه نرفت…

همان لحظه خروسِ گُنده، با هیبتی به اندازه عقااااب پر میزند و داخل میشود! دیدنش همانا و ایست قلبی زدن همانا! یک ثانیه مکث…و بعد جیغِ بنفشی میکشم و مثل فنر به سمتِ اتاق پا تند می کنم.
صداها درهم میشود. من در اتاق را به هم میکوبم و دست روی قلبم میگذارم که چطور میکوبد.

صدای شهربانو را میشنوم :
-بگیرش رادین…بگیر دختره رو سکته دادی…
-من میترسم مامان…منو میزنه…

لادن بلند میگوید:
-طرف من نیا! کیش کیش طرف من نیا! رادین بگیرش دیگه!
-نه میترسم!
-برو به بهادر بگو بیاد بگیردش…بدو رادین!

صدای بال زدنش می آید. به در چسبیده ام و ای خدا گرفتاری شده ام!
-الان میرم…
در خانه ام باز میشود. صدای شکستن چیزی به گوشم میرسد. وحشی چیزی را شکست حتما!

لادن ترسیده میگوید:
-من برم تا منو نخورده!
و چند ثانیه ی بعد، وقتی که پشتِ در اتاقم میلرزم و جرئت بیرون رفتن ندارم، صدای آقا بهادُرِشان را میشنوم!
-عه پسّر اینجا چیکار میکنی؟

آب گلویم را فرو میدهم. لعنتیِ خونسردِ مسخره!
صدای شهربانو را میشنوم:
-اومده بود رو تراس حوری آقا بهادر…
-حوری؟!!

کف دستم را محکم به پیشانی ام میزنم. شانست را بگازَم حورا!!

رادین سریع میگوید:
-خاله حورا!
و بلافاصله شهربانو:
-نه منظورم حوراست…اسمِ دختر همسایه…خروست اومده بود رو تراسِ حورا جون که رادین دید…

-عا قربون قد و بالاش…خوشم میاد مَرده مَرد! شامه ش خوب کار میکنه…
چه میگوید؟! بگیرد و برود دیگر اَه!
نمیدانم میگیردش، یا نه…اما خیز برداشتنش را میفهمم که همراهش میگوید:
-پس دنبال حور و پری میگردی پسر؟

دست مشت میکنم…چقدر باید گوشت تنم بریزد!
– بوی حور و پری به مشامت خورده؟
چقدر دیگر از بیشعوری اش بگویم؟!
دستگیره را میکشم و با ترس و تردید از لای در نگاهی به بیرون می کنم.

-بیا اینجا بینَم! خانوم خانوما رو با حوریه اشتباه گرفتی…هر حوری که حوریه ی خودت نمیشه…
میبینمش! مردک جلف رکابی به تن دارد. و از آن قیافه و خنده ی شیطانی اش، پدرسوختگی چکه می کند.

-الان میگیرمش!
بالاخره خروس یاغی اش را با خیز بلندی میگیرد. و من بالاخره یک نفس آسوده میکشم و…مردک مریضِ بی ادب!
وقتی خیالم راحت میشود که آن حیوانِ ترسناک در بندِ صاحبِ بی تربیتش است، در را باز میکنم و دست به کمر و با عصبانیت نگاهش میکنم:
-این چه وضعشه؟!

به ثانیه نمیکشد که نگاهش را به من میدهد. همراهِ او، نگاهِ شهربانو و رادین! اما من نگاهم فقط به اویی ست که رو به من ابرویی بالا میدهد:
-بَه! همسایه خانوم…شرمنده بی دعوت تشریف فرما شدیم داخل…یاالله یاالله!
مسخره!

دست به کمر میزنم و با اخم میگویم:
-شما واقعا دیگه با این خروستون دارید مزاحمت ایجاد میکنید…لطفا اگر نمیتونید کنترلش کنید، از اینجا ببرید… کم کم دارید با این کاراتون آرامش رو از من سلب میکنید!
-حورا جان…

نگاهی به شهربانو میکنم که لبخند مصنوعی و ترسیده ای تحویلم می دهد. اما…بهادر خان، با آن رکابی و آن موهای یکی اینور یکی آنور و…بدتر از همه، آن نگاه تیز، قدمی به سمتم برمی دارد و در کمال آرامش میگوید:
-چشمش تو رو گرفته… من چیکاره ام؟

این دیگر چه دلیل مسخره ایست؟!
-لطفا رو طرز حرف زدنتون بیشتر کار کنید… و رو نزاکتتون!
با تک خنده ای تمسخرآمیز میگوید:
-رو چِشَم آبجی…امرِ دیگه؟

خودم را از تک و تا نمی اندازم و جدی تر میگویم:
-این خروسِ بی ادبتونم جمع کنید!
صدای آرام و پر از ذوق و هیجانِ رادین را میشنوم:
-آخجون دعوا!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی

  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…پایان خوش…قشنگه شخصیتای داستان:پانیذ۱۷ ساله: دختری آروم که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان 365 روز
دانلود رمان 365 روز به صورت pdf کامل از گل اندام شاهکار

    خلاصه رمان 365 روز :   در اوایل سال ۱۳۹۷ گل اندام شاهکار شروع  به نوشتن نامه‌هایی کرد که هیچ وقت به دست صاحبش نرسید. این مجموعه شامل ۲۹ عدد عشق نامه است که در ۳۶۵ روز  نوشته شده است. وی در نامه‌هایش خودش را کنار معشوق‌اش تصور می‌کند. گاهی آنقدر خودش را نزدیک به او احساس می‌کند که می‌تواند خانواده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
'F'
'F'
2 سال قبل

وای لعنت به این بهادر،چرا انقدر بد حرف میزنه از الپ ارسلان رسیدیم به این،بقیه رمانارو خدا بخیر کنه

Sana:)
Sana:)
2 سال قبل

فقط منم رو بهادر کراشم؟ :))

Donya
Donya
پاسخ به  Sana:)
2 سال قبل

تنها نیستی گلم 😂🙂

مهسا
2 سال قبل

فقط اخرین جمله ی رمان 🤣🤣🤣

ب ت چ
ب ت چ
2 سال قبل

وای من بودم همونجا ترکش میکردم خونه ی نحسو

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x