رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 18 - رمان دونی

 

دعوا؟!
بهادر چشم باریک میکند و لبخند کجی تحویلم می دهد:
-گفتم که…دنبال حوریه بود…اما انگار چشمش تو رو گرفته!
لب میفشارم و به شهربانوی خشک شده ای که نگاه ماتش را بین ما جابجا می کند، توجه نمیکنم. البته که دعوایی نیست، فقط یک بحث کوچولو با یک همسایه ی پررو است!

با حرص میغرم:
-فرهنگتون هم خیلی پایینه!
اینبار دیگر خنده اش به وضوح تمسخر آمیز است! قدم دیگر به سمتم برمیدارد:
-رو این موردم کار میکنم آبجی خانوم…دیگه؟

حالا در دوقدمی ام است! با خروسی که آرام و قرار ندارد و دنبال فرصت است تا به من حمله کند! خودش هم که منتظر!!
شهربانو می گوید:
-آقا بهادر شما بفرمایید…

-نه مامان!
با اخم چشم غره ای به رادین که با پررویی ایستاده و منتظرِ دعواست، می روم. اصلا هم که به رویش نمی آورد!
دوباره به بهادر نگاه می کنم. باید زبان به دهان بگیرم و دیگر ادامه ندهم. این بحث همین جا باید تمام شود…بحث کردن با این لات، به شخصیت و کلاسِ من نمیخورد و…

نمیتوانم ساکت بمانم و جدی میگویم:
-با رکابی هم تو ساختمون نگردید! حجاب فقط واسه خانوما نیست آقای محترم.
ابرویی بالا می دهد و نگاهی به سر تا پایم می اندازد.
-حجابمون که یه اندازه ست محترم خانوم!

لحظه ای از جوابی که داد، خشک می شوم. اُه لعنتی راست میگوید! من یک تاپِ آستین حلقه ای به تن دارم و…حجابمان به یک اندازه است!
به شدت معذب می شوم و خجالت میکشم. به خصوص با نگاه مستقیمش! الان باید فرار کنم و پشت در قایم شوم و این آدمی که روبرویم ایستاده، نامحرم است آخر!

اما اینجا خانه ی من است مثلِ اینکه!
هرچند شرم و خجالت سراسر وجودم را میگیرد و پاهایم میلرزد، اما محکم سر جایم می ایستم و حورا نیستم اگر کم بیاورم!
-ببخشید که تو خونه ی خودمم! اینجا خونه ی منه، و شما هم الان تو خونه ی من وایسادید…چهاردیواری…اختیاری!!

بله! وقتی می بیند رویم کم نمیشود، با خونسردی میخندد و میگوید:
-پس شرمنده تو خونه ت با رکابی وایسادم و حجابمو راعایت نکردم…
-خواهش میکنم…بفرمایید…دیگه هم تکرار نشه!

ثانیه ای با همان خنده ی مسخره اش می ایستد و نگاهم میکند. سپس در آرامش میگوید:
-فقط آبجی خانوم این بی حجابی شما بدجور چشمِ چنگیزِ ما رو گرفته! چیکارش کنم؟
دهان باز میکنم تا بی ادبی اش را متذکر شوم، که همان لحظه چنگیز را رها می کند و تقریبا به سمت من پرت می کند!
-بیبین؟!

دیگر هیچی نمیفهمم! فقط خروسش را می بینم که با آن هیبت عظیمش به سمت من پرواز می کند! نمیدانم کِی از ترس جیغ میزنم و کِی به اتاق فرار میکنم و در را به هم میکوبم.

اینبار عصبانی تر و بلندتر میگویم:
-بردار اون خروستو از خونه ی من ببر بیروووون!
صدایش درست از پشت در اتاقم می آید که با تفریح و تهدید میگوید:
-نمیاد آبجی خانوم…عاشقت شده بدجور…عقوبت بی حجابیه دیگه!

دلم میخواهد موهای سرم را بکّنم! چرا شهربانو چیزی نمیگوید؟!
-شهربانو خانوم شما یه چیزی بگید!
شهربانو با صدای آرامی میگوید:
-آقا بهادر من باهاش حرف میزنم…دیگه واسه امروز بسِشه گناه داره…

چشمهایم از حدقه بیرون میزند. این دیگر چه آدمی ست؟!!
-یعنی چی؟!! شهربانو خانوم؟!
بهادر خودش میگوید:
-میگه خودش بهت میفهمونه که چهاردیواری اختیاری…نداریم! قانون اول اینجا چیه؟!!

چشمانم از حرص تنگ و گشاد میشوند. رادین بلند میگوید:
-عمو بهادر خودت بهش بفهمون!!
مگر دستم به آن پسربچه نرسد!

بالاخره شهربانو یک تذکری میدهد…با لطافت!
-رادین جان شما نباید حرفی بزنی مامان…
بهادر میگوید:
-خودم بهش میفهمونم بچه!

مشتم را محکم به در میکوبم:
-اگه تا یک دقیقه ی دیگه از خونه ی من نری بیرون، زنگ میزنم به پلیس!!
بهادر میگوید:
-آخ هنوز دستش نیومده…تو بگو رادین!

رادین بلند و پرهیجان میگوید:
-عمو بهادر!!
عمو بهادر و زهرمار!
-ایول بچه…قانون اول، بهادر…قانون آخرم…بهادر! اگه قانون رعایت نشه چی میشه؟!

بلند میگویم:
-الان زنگ میزنم به پلیس، میگم چی میشه…
بهادر با پوزخند تمسخر آمیزی میگوید:
-آخرین کسی که زنگ زد به پلیس عاقبتش چی شد؟!

نمیدانم چرا قلبم هرّی میریزد. گوشهایم ناخودآگاه تیز میشوند و…رادین با مکث میگوید:
-همون که پاش شکست؟! یا اون که موش همه جاشو گاز گرفت؟! یا اون که موهاش سوخت؟!
بی اراده به خود میلرزم و این حرفهای وحشتناک یعنی…چه؟!

بهادر با خنده ی لذت بخشی میگوید:
-نع…اونی که چنگیز با اقتدار فرود اومد رو سرش و انقدر نوک زد تا وسط سرش سوراخ شد! بعدم افتاد تو حوض و دماغش شکست!!
سرم گیج میرود. وای خدا باورم نمیشود! با گروه داعش طرفم؟!

-این یکی چی سرش بیاد؟! اگه بدونه اسم پلیس اصلا به این خونه نمیفته!!
من را میگوید!! تهدید؟! یا خدا برایم چه برنامه ای چیده؟!!

خودش با تفریح ادامه میدهد:
-نه بابا این یکی بچه ی خوبیه…حور و پریه! مگه خره که بخواد خودشو از تراس بندازه پایین؟! نه بابا هنوز جوونه، از جونش سیر نشده..

نه!! یا امامِ دوران!
شهربانو میگوید:
-حورا جان نترسی یه وقت؟ آقا بهادر شوخی میکنن!
غلط کرده که شوخی میکند. پس چرا میخندد؟!

-آره بابا شوخیه خانوم خانوما…اما تو کوتاه بیا و واسه یه شوخی زنگ نزن به پلیس…دردسره میشه دیگه!
برای او یا من؟!!
التبه که من در اوجِ پس افتادن، با آرامش میگویم:

-من اصلا همچین آدمی رو که برام هیچ اهمیتی نداره، جدی نمیگیرم!

بهادر با خنده ی بیشعورانه ای میگوید:
-جدی نگیری، ما بیشتر باهات حال میکنیم همسایه!
تهدید است بخدا!
-خوشحال میشیم زحمت رو کم کنید آقای همسایه!

با خنده میگوید:
-بیا بریم چنگیز…بیا بریم که از این یکی واسه تو حوری درنمیاد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع

    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه برام رقم زده بود     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر

    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم خواسته‌ی برادرش میشه… روز عقد می‌فهمه تنها مخالف این ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدم و حوا pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :   نمی دانی که لبخندت خلاصه ای از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن شده برای استقبال از دلم ، که هوایی حوا بودن شده …. باور نمی کنی که من از ملکوت نگاه تو به عرش رسیدم …. حرف های تو بارانی بود که زمین لم یزرع دلم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی

    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر شکل می‌گیرد. احساس و عشقی که می‌تواند مرهم برای زخم‌های

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گندم
2 سال قبل

رمان قشنگیه فقط کتابی نوشته 😕

ب ت چ
ب ت چ
2 سال قبل

چرا من اینقدر میترسم
آخه احمق چرا همون روز از خونه نرفتییی😑🤬

Maryam
Maryam
2 سال قبل

رمان خیلی باحالیه😃😃

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Maryam
FTM
FTM
2 سال قبل

رمان قشنگیه🙂

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x