رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 9 - رمان دونی

 

سگ لرزه بگیرم یا شوخی است؟! این آدم…با این ریخت و قیافه…با این خروسِ وحشی ای که در دست دارد…با این طرز حرف زدن و برخورد…همسایه من؟!!

بی اراده و از سر حیرت می خندم:
-زِر…شوخی میکنی!
بد نگاهم می کند! آب گلویم را با سر و صدا پایین می دهم و میگویم:

-آقای…همسایه؟!
قدمی جلوتر می آید:
-آره همسایه خانوم، درست ملتفت شدی.

بیشتر توی در فرو می روم. بیشتر از خودش، از خروسش می ترسم!
-خب…میگید چیکار کنم؟!

درست در یک قدمی ام می ایستد و سرش را کمی به سمتم جلو می آورد. قلبم از شدت وحشت فرو می ریزد، اما زبانم می گوید:
-فکر کنم باید جیغ بزنم!

پوزخندی میزند و آن کبودی نشان می دهد که اهل دعوا هم هست. اماااا…با لحن آرام و خاصی میگوید:

-من و چنگیز فقط خواستیم یه خوش اومد بگیم به همسایه جدید! جیغ واسه چی؟
چنگیز حتما همینی است که میان دستانش است دیگر؟! خوش آمدگویی، آنهم اینطور عجیب غریب و تهدیدوار؟!

خروسش را جلوتر می آورد:
-چنگیز عرض ارادت کن به خانوم؟
سریع میگویم:
-نمیخواد، ممنون!

اما خروس انگار که به صدای من حساس باشد، گردن جلو میکشد تا نوکم بزند! جیغ میزنم و دستانم را با ترس جلوی صورتم می گیرم. صدای خنده ی مردِ همسایه را می شنوم.

-یکم لطیف تر پسر! اول کاری که نگفتم بزنی ناکارش کنی؟
سپس من را خطاب قرار می دهد:

-شما ببخش آبجی، جنس لطیف ندیده ست. ماده که می بینه، از خود بیخود میشه!
خدایا دیوانه است قطعا! اصلا این دیگر کیست؟!!

با اخم و ترس خیره اش می شوم و کمی خود را گم کرده ام. به طوری که جرات حرف زدن ندارم. او با تفریح و البته، کاملا غیر دوستانه می خندد و می گوید:

-شرمنده دیگه…بهتر از این خوش اومد گویی تو دست و بالِمون نبود. غرض آشنایی با همسایه بود که تا حدودی دستت اومد!
نمی فهمم!

میگوید و چند قدمی عقب می رود و هنوز خنده ی کمرنگِ پر معنایش را دارد. در واحدِ بغلی را باز میکند و میگوید:
-آبجی خانوم، یاو علی!

در که بسته می شود، تا چند لحظه همانطور هنگ و بهت زده به در بسته نگاه می کنم. باورم نمی شود…الان که بود و چه شد؟!!

پلک میزنم. دهان باز مانده ام بسته نمی شود. حقیقتا نمیتوانم خود را جمع و جور کنم. بود..بود؟! خواب نما نشده ام؟!
همانطور گیج و مبهوت چشم از درِ بسته میگیرم و قدم به سمت پله ها برمی دارم. قیافه ی غلط انداز مرد جلوی از جلوی چشمم کنار نمی رود و نگاهش با آن کجخندِ پرمنظور، هِی استخوان هایم را میلرزاند! خودش به کنار، آن خروس گُنده و وحشی توی بغلش به خودیِ خود کابوس است و همسایه؟!!

یک طبقه را که پایین می آیم، زن همسایه را همراه با پسر بچه اش دمِ در خانه شان می بینم. همان زن چادری است. جوری با هیجان به من زل زده است که انگار منتظر یک اتفاق خیلی مهیج بود! حیرتم بیشتر میشود و در جواب نگاه کنجکاو و خنده ی پرهیجانش نمیتوانم سکوت کنم. هنوز حالم از برخورد با آن مرد بد است.
-میتونم بپرسم به چی زل زدین؟!

برعکس تصوری که دارم، اصلا ناراحت نمیشود و برعکس، انگار منتظر حرفی بود تا نزدیکتر شود.
قدمی برمیدارد و نگاهی به بالا میکند، سپس با نگاه به من آرام میپرسد:
-خوبی خوشگلم؟
واقعا نه!
-چطور؟!

اشاره ی خاصی به طبقه ی بالا میکند و خنده اش شیطنت دارد یا من اشتباه میبینم؟!
-اولین برخورد چطور بود؟
چشمانم قشنگ دو تیله ی گرد می شود. پسربچه با خنده میگوید:
-سالمه مامان!

هنوز نتوانستم چیزی بگویم که درِ بغلی هم باز می شود و آن زن جوانتر که قرتی هم هست و حتی در خانه هم آرایش دارد، میگوید:
-اِوا سلام عزیزم! خوبی؟
کوتاه میگویم:
-سلام…

باید رد شوم و بروم و کمی درمورد این وضع عجیب فکر کنم. اما با شنیدن صدای همسایه نمیتوانم قدم از قدم بردارم.
-فلور جون به موقع رسیدی…دیدِش!
زن جوان با هینِ بلندی به من نگاه میکند:
-جونِ فلور! چطور بود؟ خوبی؟! چیز خاصی برات پیش نیومد که؟!

از فرط حیرت نمی دانم چه بگویم. ترسناک نیست؟!
پسربچه بازهم به زبان می آید:
-یه جیغ کوچولو کشید خاله. من شنیدم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلا pdf از خاطره خزایی

  خلاصه رمان:       طلا دکتر معروف و پولداری که دلش گیر لات محل پایین شهری میشه… مردی با غیرت و پهلوون که حساسیتش زبون زد همه اس و سرکشی های طلا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دختر بد پسر بدتر

    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره. اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ساقی شب به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

      خلاصه رمان :   الارا دختر تنها و بی کسی که توی چهار راه گل میفروشه زنی اون رو می بینه و سوار ماشیتش میکنه ازش میخواد بیاد عمارتش چون برای بازگشت پسرش از آمریکا جشنی گرفته الارا رو برای کمک به خدمتکار هاش می بره بجای کمک به خدمتکارهاش میشه دستیار شخصی پسرش در اون مهمونی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا

  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو مقصر میدونن، پدرش طلاقشو غیابی از مبین میگیره، حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
neda
neda
2 سال قبل

گفتم دیگ برگشته زمان عقب…
این الان همون پسره خاستگاره ست دیگه😂

neda
neda
2 سال قبل

فاطی بیا روبیک

Mahdie Mastali
Mahdie Mastali
2 سال قبل

سلام

Maryam
Maryam
2 سال قبل
پاسخ به  Mahdie Mastali

علیک

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x