دندونام و محکم روی هم فشار دادم و دستام و زیر میز مشت کردم.. مشتی که خیلی دلم می خواست همین الآن تو صورت یلدا فرود بیاد..
الآنم به جای اینکه بره.. درین و مخاطب قرار داد و مثلاً فقط برای اینکه گندی که زده رو توجیه کنه گفت:
– کاری قرار نیست با هم بکنیم عزیزم.. فقط یه تشکر ساده بود.. نترس.. کسی نمی خواد دوست پسرت و از چنگت دربیاره.
– اتفاقاً خوشحال می شم اگه کسی این لطف و در حق من بکنه.. ترسی هم بابتش ندارم.
همچنان خیره یلدا بود و برنمی گشت سمتم تا نگاه پر از حرف من و ببینه. بارها با خودم طی کردم و به این نتیجه رسیدم که درین.. هرکاری با من بکنه.. یه بخش کوچیکی از بلایی که من سرش آوردم هم جبران نمی شه و طبیعتاً الآن نباید نسبت به حرفی که زد و به یلدا فهموند رابطه امون تو چه نقطه ایه.. عصبانی یا ناراحت بشم.
ولی حداقلش این بود که من.. بقیه آدم ها رو قاطی مسائل مربوط به خودمون و اتفاقاتی که بینمون افتاده نمی کردم ولی درین کنترلی رو این موضوع نداشت و انگار می خواست.. این و به همه بفهمونه!
همه این خشم و عصبانیتی که وجودم و پر کرده بود و سر یلدا خالی کردم وقتی خواست در جواب درین یه حرف دیگه ای بزنه و من توپیدم:
– بسه دیگه تمومش کن.. گفتم وقتش نیست.. نمی شنوی؟
یلدا نگاه تند و تیزش و از درین گرفت و خیره به من چند قدم عقب عقب رفت.. بعد چرخید و با قدم های بلند دور شد..
منم حین نفس نفس زدن های عصبیم.. خیره به جای خالیش بودم که صدای درین و شنیدم:
– چی می شد اگه با همین بدبخت بیچاره هایی که کشته مرده اتن و حاضرن به خاطرت هر خفتی و تحمل کنن می موندی و تصمیم به نابودی زندگی من نمی گرفتی؟
یه لحظه خشم وجودم انقدر بالا زد که یادم رفت تصمیم گرفته بودم یه کم باهاش ملایم تر رفتار کنم و بلافاصله جوابش و دادم:
– چی باعث شده فکر کنی تو جایگاهت خیلی بالاتر از امثال این بدبخت بیچاره هاست؟ اگه خود واقعیم و بهت نشون نمی دادم تو هم حاضر بودی به خاطر من هر خفتی رو تحمل کنی. پس دفعه دیگه قبل از به زبون آوردن هر حرف چرتی خوب فکر کن بهش و بیخودی خودت و دست بالا نگیر..
مکثی کردم و خیره به چشمای مات مونده اش که حتی پلکم نمی زد ادامه دادم:
– اینم در نظر بگیر که من قرار نیست در جواب هر مزخرفی که به زبون میاری ساکت بمونم و هیچ کاری نکنم. یهو دیدی بعد از هر ضربه ای که به خیال خودت به من زدی.. ده برابرش و خودت خوردی.. پس حواست و جمع کن و دفعه بعد پیش بقیه جلوی دهنت و بگیر.
روم و برگردوندم و با این فکر که سیگار تو این لحظات پر از کلافگی و اعصاب له شده به کارم بیاد از تو جیبم درش آوردم و یه نخ روشن کردم..
می دونستم حرص اصلیم و باید سر اون یلدای وقت نشناس و کله خرابی که نمی خواست قبول کنه اون رابطه مزخرف تموم شده خالی می کردم.. ولی درین هم این وسط کم آتیش نسوزوند و باید می پذیرفت که این آتیش.. به دامن خودشم می گیره..
هرچند که اینبار فقط کلامی بود.. ولی به وقتش بهش نشون می دادم هر عملش یه عکس العملی داره که باید قبولش کنه.. بلکه اینجوری بیشتر حواسش به کاراش جمع بشه..
*
بعد از شام.. برعکس بقیه که تازه شارژ شده بودن و سن رقص و داشتن می ترکوندن.. ما دیگه قصد رفتن کردیم و به درین گفتم که حاضر بشه.
خودمم راه افتادم برای خدافظی از مهراب.. دیگه اینبار درین و مجبور نکردم که باهام بیاد.. با توجه به برخوردش جلوی یلدا و حرفایی که بعدش زدیم و اون سکوت طولانی بینمون تا زمان شام.. هیچ بعید نبود بخواد اینبار جلوی مهراب یه حرکتی از خودش بزنه که حرصش و خالی کنه..
یه جورایی انگار دیگه افسار گسیخته شده بود و جوری وانمود می کرد که انگار دیگه چیزی براش اهمیت نداره.. ولی امشب بهش حالی می کردم که از این خبرا نیست و هنوز زندگیش توی دست منه.
خدافظی که کردم و برگشتم.. دیدم حاضر و آماده با سر پایین افتاده و نگاه ماتی که نشون می داد غرق فکره منتظر برگشتن منه..
منم همینکه خواستم به قدم هام سرعت بدم و برم سمتش.. یه بار دیگه راهم توسط یلدا سد شد و من با دیدنش پوف کلافه ای کشیدم و غریدم:
– چه مرگته تو؟ چی می خوای؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
روند داستان داره خیلی کند پیش میره
چقدر دلم خنک شد ، جمله ی میران عین حقیقت بود افرین بهش ( چی باعث شده درین فکر کنه از این بدبخت بیچاره ها سرتره؟؟ درین خودش یه آدم مزخرف و ترسو و به نسبت بدبخت تر که حاضر شد بخاطر میران تمامه خودشو زیر سوال ببره ،. اونوقت خودشو سرتر میدونه ) درین از همه ی اون بدبختا بدبخت تر و و حتی خراب تره! و این درین جدید فقط یه تظاهره
بازم یه گرای دیگه، میران نمیخواد دیگران از خرابی رابطه درین و خودش بدونن.دایی درین نه، اما کوروش و بقیه دوستاش و مهراب و دور و بریهاش مهمند. حتی نه برای اینکه بود و نبودشون مهمه. چون این بار بهم خوردن رابطه میران با دختری مثل درین، شخصیت نداشته میران رو خرد میکنه. نه اینکه درین کوچیک و بیاهمیت دیده بشه.
یه دختر گارسون تو رستوران، بدون پدر و مادری که حامیش باشن با میران خرپول بهم زد. سگاخلاقی میران رو به خاطر پولش تحمل نکرد. آویزون پول میران نموند، کما اینکه حداقل تو ماجرای اون قرارداد با شرکت فیک، جلوی ضرر هنگفت مال میران رو هم گرفت.