رمان تارگت پارت 105 - رمان دونی

 

حالا دیگه فقط باید صبر می کردم تا نتیجه کار و ببینم.. نمی دونستم توضیح درین واسه این غلط اضافه اش چیه.. احتمالاً می خواست مثل همیشه بهونه خانواده داییش و بیاره و بگه اونا مجبورم کردن ولی.. این حرفم نمی تونست من و قانع کنه..
انگار زیادی به این آدم راحت گرفته بودم که انقدر تو رابطه با من احساس آزادی و پر و بال داشتن می کرد.. لازم بود از همین امشب یه چیزایی رو بهش می فهموندم که فکر نکنه انقدری هم برام خاص و متفاوته که واسه نگه داشتنش از همه اشتباهاتش چشم پوشی کنم.. بعضی وقتا اشتباهات آدم تاوان سنگینی داشتن!
×××××
سرم و تا جایی که راه داشت پایین انداخته بودم و خیره به خط های تونیک چهارخونه ای که به سلیقه خودم پوشیدمش و زن دایی تا توی تنم دید وا رفت.. یه پام و تند تند رو زمین تکون می دادم!
چند دقیقه ای می شد که با آقا داماد کذایی اومدیم تو اتاق صدرا که مثلاً با هم حرف بزنیم و حالا جفتمون تو سکوت نشسته بودیم و تمایلی به شروع بحث از خودمون نشون نمی دادیم!
تا اینکه بالاخره خودش من و مخاطب قرار داد و صدام زد:
– ببخشید.. درین خانوم؟
قبل از بلند کردن سرم چشمام و بستم و نفهمیدم چی شد که یه لحظه «درین خانوم» گفتن های میران.. با همون لحن مخصوص خودش وقتی خانوم و غلیظ و پرمعنی ادا می کرد تو سرم پیچید و ضربان قلبم تند شد..
در کنار حس مثبتی که با یادآوریش قلبم و به تپش مینداخت.. استرسم اوج گرفت.. همون استرسی که امروز از صبح.. باهاش درگیر بودم و وقتی آفرین بهم گفت میران بهش پیام داده و سراغم و ازش گرفته به شدیدترین حد خودش رسید!
حالا دیگه نگرانی بابت اینکه مثل اون شب بلایی سرش اومده باشه نداشتم و همه فکرم درگیر چند ساعت دیگه بود که بالاخره مجبور می شدم جوابش و بدم و یه بهونه بیارم برای اینهمه ساعت پیچوندنش!
– حالتون خوبه؟
اینبار دیگه سرم و بالا گرفتم و برای اولین بار از وقتی اومده بودن مستقیم بهش خیره شدم.. خانواده اش از وقتی اومده بودن داشتن درباره محاسن و موقعیت های شازده اشون حرف می زدن ولی من هیچی از حرفاشون نفهمیدم و تنها چیزی که دستگیرم شد این بود که اسمش پیامه!
– بله!
– آخه جواب ندادید نگران شدم!
– مگه چیزی پرسیدید؟
– نه فقط صداتون کردم.. گفتم شاید.. شما بخواید چیزی بپرسید!
نفسی گرفتم و فقط برای اینکه یه چیزی گفته باشم جواب دادم:
– سوالی ندارم!
– هیچی؟ مثلاً اینکه شغل و تحصیلاتم چیه.. ملاکام برای ازدواج چیه و از همسر آینده ام چه توقعاتی دارم.. یا بلعکس.. به هر حال اومدیم اینجا که درباره همین چیزا حرف بزنیم!

بدون اهمیت به حرفاش نگاهم بی اختیار رو صورتش چرخید.. چهره معقول و متناسبی داشت و نسبتاً خوش تیپ محسوب می شد..
هرچند که این روزا هرکسی توی ذهن من در مقایسه با میران کم می آورد ولی.. حداقل از نظر ظاهر هیچ عیب و ایرادی نمی شد روش گذاشت و من هنوز نفهمیده بودم بعد از رفتنشون چه بهونه ای باید می آوردم تا جواب منفیم زن دایی رو قانع کنه!
– خب.. همینایی که خودتون گفتید و جواب بدید!
برعکس من که همین جمله های کوتاه هم با جون کندن به زبون می آوردم و حالا یا از سر بی میلی و یا بی تجربگی یا خجالت.. توانی واسه یه مکالمه دو طرفه معمولی تو خودم نمی دیدم.. خیلی ریلکس و مسلط مشغول حرف زدن و توضیح شرایط زندگیش شد!
انگار هم خودش هم خانواده اش که خیلی سریع بعد از رسیدنشون.. رشته کلام و دست گرفتن و بر خلاف تصوراتم نصف بیشتر ساعت مراسم به سکوت نگذشت.. تجربه زیادی داشتن و مشخص بود اولین بارشون نیست که میان خواستگاری..
حالا آدمی که به گفته زن دایی همه چیز تموم بود و منم تا اینجا هیچ عیب و ایرادی نتونستم ازش دربیارم.. چرا تو هیچ کدوم از خواستگاری هاش نتیجه مثبت نگرفته بود.. واقعاً جای سوال و تعجب داشت!
یه لحظه به خودم اومدم و دیدم چند دقیقه ایه که داره پشت سر هم حرف می زنه و من اصلاً حواسم نبود که بخوام حرفاش و گوش بدم و چیزی ازش بفهمم!
با اینکه این خواستگاری از نظر من از همین الآن منتفی بود ولی بد می شد اگه لا به لای حرفاش سوالی می پرسید و من اصلاً نمی دونستم موضوع چیه که بخوام جوابش و بدم!
واسه همین خواستم به زورم که شده ذهنم و متمرکز کنم که همون موقع با شنیدن سر و صدایی از بیرون اتاق حرفش قطع شد و نگاه متعجبی به من انداخت!
یه کم که گذشت و فهمیدیم سر و صدا عادی نیست سریع بلند شدم که برم بیرون و اونم دنبالم اومد که دیدم همه جلوی در هولزده و نگران درحال پوشیدن کفشاشونن و من فقط تونستم زن دایی و گیر بیارم و بپرسم:
– چی شده؟
اونم هنوز گیج بود و با همون ناباوری پچ زد:
– نمی دونم والا.. یهو دیدیم یکی داره از تو کوچه داد می زنه دزد دزد.. اینا هم از پنجره نگاه کردن دیدن ماشینشون نیست..
هینی کشیدم و با بهت و حیرت زل زدم بهش که زن دایی هم چادرش و رو سرش محکم کرد و همینطور که پشت سرشون می رفت بیرون نگران و شرمنده لب زد:
– خدا به داد برسه آخه ما که دزد نداشتیم تو این محل!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاب سوخته به صورت pdf کامل از پروانه قدیمی

    خلاصه رمان:   نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم آزاری گریبانش را گرفته بود؟ با حرص به صورت بیخیال

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هکمن
رمان هکمن

دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق سمیر می شه غافل از اینکه سمیر… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا

  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ستایش
ستایش
2 سال قبل

خیلی کمه خب الان چند پارته که هیجانیه و در حد دوسه خط تمومش میکنی

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

نویسنده هم نویسنده های قدیم

لمیا
لمیا
2 سال قبل

واقعااا چیه این خیلی کمه…

Hadis
Hadis
2 سال قبل

حس نمیکنی خیلی طولانی بود ؟؟

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x