دیگه لزومی نداشت بپرسم طبق حدسیاتم سر سوار شدن یا نشدن باهاش بحث و بگو مگو کرده یا نه.. همینکه حرف من و زمین ننداخته بود واسه رضایت از درست پیش رفتن برنامه هام کفایت می کرد!
یه اوکی براش تایپ کردم و گوشی و انداختم رو میز. حقیقتا کارم یه ریسک بزرگ بود و از همون اولم زیاد مطمئن نبودم نسبت به درست پیشرفتنش!
همه چی و واگذار کرده بودم به اون جفت شیشی که صبح تو قدح گوشه اتاقم انداختم و تا اینجای کار که بهم ثابت شد تصمیم درستی بوده و بی گدار به آب نزدم.
از وقتی تصمیم گرفتم فعلاً تا یه مدت جواب زنگ و پیام درین و ندم و کاملاً بی محلی کنم تا فکر نکنه هر حرکتی و اشتباهی ازش سر بزنه من کوتاه میام و دستش واسه هر کاری بازه.. اصلاً نخواستم به این فکر کنم که اگه همه چیز برعکس پیش بینی های من پیش می رفت چی می شد!
اگه درین هم پا به پای این بی محلی می اومد و یه جوری رفتار می کرد که انگار خیلی هم بدش نیومده از بهم خوردن رابطه امون چی می شد؟
هرچند که الانم می تونه همچین کاری بکنه اگه بخوام بیش از حد کش بدم این قضیه رو.. کافیه فقط یه جا حس کنه زیادی داره به غرورش برمی خوره و بعد.. تمام!
حتی از اینم مطمئن بودم که اگه یهو بزنه زیر همه چیز و این رابطه رو تموم کنه.. آدمی نیستم که دوباره برم سراغش و برش گردونم.. چه به عنوان میران واقعی چه کسی که با هدف و نقشه جلو اومده!
پس باید حواسم و حسابی جمع می کردم تا تو درست ترین نقطه قضیه رو با خیر و خوشی تموم کنم که هم من به هدفم برسم و هم درین حسابی متنبه بشه!
نفسی گرفتم و جلوی آینه اتاقم وایستادم. آدم اون سمت آینه.. داشت می گفت که راضی نیست از این کارم.. می گفت اصلاً لزومی نداره تا این حد جدی بگیری این قضیه رو!
خواستگار داشته و به تو نگفته؟ به درک! تو که خواستگاری و بهم زدی.. این رابطه هم که هیچ وقت قرار نیست یه رابطه واقعی باشه.. پس دیگه چه لزومی داره خودت و فکر و ذهنت و تا این حد درگیر کنی و به فکر تنبیه کردن اون دختر باشی.. اونم وقتی.. تا چند ماه دیگه.. قراره جوری مجازاتش کنی که این تنبیه ها در برابرش هیچه!
ولی خب.. نمی تونستم به حرفش گوش بدم.. یعنی حرفاش اصلاً تو گوشم فرو نمی رفت.. بهم برخورده بود! برام گرون تموم شده بود اون حرکتش.. حرکتی که مطمئناً اگه از یه دختر دیگه می دیدم بلافاصله دورش و واسه همیشه خط می کشیدم..
ولی درین.. حالا یا به خاطر نقشی که تو پرونده انتقامم داشت یا هرچیز دیگه ای.. ارزش دادن یه فرصت دوباره رو داشت ولی خب.. همچین فرصتی به همین راحتی به دست نمی اومد!
خیلی دلم می خواست بدونم چه جوری و تا کجا قراره تلاش کنه واسه ترمیم رابطه امون و در واقع.. چقدر براش مهمه داشتن من تو زندگیش!
من با فرستادن شاکری و اون پیامی که بهش دادم.. یه جورایی فهموندم قصد بهم زدن ندارم و حالا نوبت اون بود که خودی نشون بده!
نگاهم و از میران تو آینه که همچنان ناراضی بود و بیشتر دلش می خواست زودتر به اون هدف و انتقام اصلی برسم تا این سرگرمی هایی که واسه خودم درست کرده بودم گرفتم و بعد از پوشیدن لباسام رفتم از اتاق بیرون!
با دوشی که گرفتم خواب از سرم پریده بود و حالا دلم یه چایی می خواست که برم تو تراس بخورم ولی قبلِ رسیدن به پله ها.. نگاهم رو در همیشه بسته یکی از اتاقا که شاید تو کل مدت اقامتم تو این خونه سرجمع پنج بار درش و باز کردم و رفتم توش خشک شد!
نمی دونم چرا ولی امشب عجیب دلم می خواست شیشمین بار باشه و برعکس همیشه که تا نگاهم بهش می افتاد روم و برمی گردوندم که ذهنم منحرف شه و بهش فکر نکنم بی اختیار پاهام به اون سمت کشیده شد!
بدون هیچ دلیل خاصی.. بدون اینکه امروز.. تاریخ خاصی داشته باشه که بخوام به خاطرش تو این اتاق وقت بگذرونم رفتم سمتش.. اتاقی که هربار بعدِ بیرون اومدن ازش.. غم تمام عالم توی دلم می نشست و تا چند روز حال و روز درست و درمونی نداشتم!
شاید الآن که به واسطه اتفاق دیشب.. با درین قهر بودم و نمی دیدمش.. بهترین فرصت بود واسه وقت گذروندن با خاطرات قدیمی چون.. میرانی که از این تو بیرون می اومد.. تحت هیچ شرایطی نمی تونست نقش یکی دیگه رو بازی کنه..
قبلِِ وارد شدن.. نفس عمیقی کشیدم و دستم و گذاشتم رو قسمت قفل در که فقط با اثر انگشت خودم و بعدشم زدن رمزش باز می شد!
سریع رفتم تو و در و بستم که یه وقت پشیمون نشم.. حالا که تا اینجا اومده بودم دوست داشتم تا آخرش برم وگرنه اگه برمی گشتم حالا حالاها فکرم درگیرش می شد!
مثل همیشه بلافاصله.. قبل از اینکه نگاهم به چیزی بیفته راه افتادم سمت ضبط گوشه اتاق و اون تک آهنگی که توش بود و پلی کردم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 8
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یا خود خدا این میران هر پارت ترسناک تر میشه
چ عجببببب بعد ۱۱۲ پارت ی تلاشی کرد ک ما بفهمیم دردش چیه انتقام چیه
مادر درین ک به فراموشی سپرده شد
بعد داستان تقوی چی شد؟
نویسنده جان بنظر میاد درمورد دلیل انتقام اصلا فکری نکردی و نمیدونی چی بنویسی
وگرنه بعد اینهمه پارت ما نباید بدونیم ؟فکر کنم خودتم نمیدونی و میخوای کاری کنی عاشق هم بشن دلیل انتقام هم ماستمالی بشه
بعدم ما یادمون نرفته دلیل کار تقوی چی بود ؟اونم میران به اون پیگیری نباید میفهمید دلیل انتقام تقوی ؟
یه کم دل بده به رمانت توروخدا
دقیقااابه نکته قشنگ ومهمی اشاره کردی. دلیل نفرت وانتقام ازدرین چیه اینطورهم که خصوصیات مادره درین گفته شده بنظر نمیادزن بی بندوباری بوده باشه که بخاد کسیواذیت کنه یااشتباهی که دخترش ازش بیخبره بابای درینم که جدیدن فوت کرده پس یچیزی بنویس که باگفته هاتون جوردربیاد