رمان تارگت پارت 130 - رمان دونی

 

*
بعد از چند بار بالا و پایین کردن خودم و پوشیدن و درآوردن پنج شیش دست لباس از سر تا پام.. بالاخره به همین شلوار جین مام استایل سرمه ایم و تی شرت چسبون یقه قایقیم که رنگ صورتیش و ست کرده بودم با بام تل حریری که دور موهام پیچیده بودم رضایت دادم!
هرچی که می پوشیدم خودم و از نگاه میران می دیدم و سعی می کردم چیزی که با دیدن من از ذهنش رد می شه رو بسنجم!
اگه لباسم زیادی پوشیده بود.. صد در صد بهش برمی خورد و فکر می کرد از نگاه هاش ترسیدم که این شکلی خودم و بقچه پیچ کردم.. اگرم زیادی باز و کوتاه می پوشیدم از ذهنش رد می شد که حتماً از قصد این کار و کردم و دارم نخ میدم واسه جلو تر رفتن رابطه امون که در حال حاضر اصلاً بهش فکرم نمی تونستم بکنم!
برای همین یه تیپ ساده مثل همینی که پوشیده بودم.. با یه آرایش ملایم.. بهترین انتخاب بود که شک نداشتم میرانم.. حد وسط و بیشتر می پسنده تا افراط و تفریط!
خیالم که از بابت ظاهرم راحت شد.. نگاهی به ساعتم انداختم که دیگه نزدیک اومدن میران شده بود و رفتم سمت آشپزخونه کوچیک خونه ام!
خونه از تمیزی برق می زد و با وجود اینکه یه کم هنوز خجالت می کشیدم از اینکه میران.. با اون خونه ای که خودش توش زندگی می کنه.. پا تو همچین جایی بذاره ولی خب.. همه تلاشم و برای از هر نظر تمیز و با سلیقه بودنش به کار گرفتم که حداقل از این جهت به چشم بیاد!
خدا رو شکر به همه کارام رسیده بودم.. با اینکه دایی اینا یه کم ترس تو دلم انداختن و خیلی دیرتر از انتظارم حرکت کردن.. ولی بالاخره رفتن و متوجه اینهمه تب و تاب من واسه تمیز کردن خونه و درست کردن غذا نشدن!
بعد از یه دور نگاه کردن به فر و قابلمه های روی گاز و غذای سرد و دسر و سالاد توی یخچال و اطمینان از اینکه همه اشون آماده اس و فقط منتظر سرو شدنن.. ظرفا رو برداشتم و مشغول چیدن میز کوچیک کنار آشپزخونه که در ظاهر چهارنفره بود ولی ظرف و ظروف مخصوص دو نفر به زور توش جا می گرفت شدم..
چند مدل دیزاین و سفره آرایی از اینترنت برداشته بودم و با نهایت وسواس و دقت روی میز پیاده اشون کردم و با لذت به نتیجه کارم زل زدم.

درسته که واسه مهمونی امشب خرج زیادی رو دستم افتاده بود.. ولی خب.. اگه قرار بود حساب کتاب کنم.. به پای غذایی که تو رستورانای پیشنهادی میران خوردیم و بابتشون کلی پول خرج کرد نمی رسید و من اصلاً دلم نمی خواست دختری باشم که فکر کنم تمام خرج یه رابطه باید رو دوش پسر باشه!
حالا که میران خوشش نمی اومد من تو رستورانا دست تو جیبم کنم و پول غذاها رو بدم.. می تونستم از این طریق سهمی داشته باشم تو این رابطه!
با بلند شدن صدای زنگ موبایلم.. نگاهم و از میزی که همه چیزش آماده بود و فقط مونده بود روشن کردن شمع ها و چیدن غذا.. گرفتم و رفتم تو اتاق..
گوشیم و برداشتم و با یه نگاه به اسم و شماره آفرین.. نشستم لب تخت و جواب دادم:
– جانم؟
– به سلام! خانوم محمدی! خسته نباشی!
خنده ام گرفت از اینکه فامیلی میران و به من چسبوند و گفتم:
– سلامت باشی! تا باشه از این خستگیا!
– اوهو! مرد ذلیل شوهر ندیده رو نگاه کن تو رو خدا.. آدم انقدر ندید بدید؟
با صدای بلند به شوخیش خندیدم و همون لحظه چشمم از رو صندل های لاانگشتی صورتیم به ناخون های پام افتاد که یادم رفته بود بهشون لاک بزنم..
واسه همین گوشی و گذاشتم رو اسپیکر و حین برداشتن جعبه ای که توش لاکام و گذاشته بودم گفتم:
– ول کن اینا رو.. یادم رفت به پام لاک بزنم.. چه رنگی بزنم به نظرت؟
– چی پوشیدی؟
– جین سرمه ای با تی شرت صورتی!
– خدا رو شکر! گفتم با اینهمه ندید بدید بازی الآن می خوای بگی لباس خواب ساتن یا حریر..
– چرت نگو آفرین.. زودباش بگو!
– رنگ تیره واسه پا قشنگ تره.. تو هم که پوستت سفیده.. سرمه ای باهاش محشر می شه!
به نظر خودمم انتخاب خوبی بود و همونطور که مشغول لاک زدن با رنگ سرمه ای شدم گفتم:
– دارم از استرس می میرم.. یعنی همه چی خوب پیش میره؟
– صد دفعه نگفتم خودت و دست بالا بگیر؟
– دست خودم نیست به خدا.. اولین باره همچین ریسکی کردم و یه پسر دعوت کردم خونه ام.. اگه یکی موقع اومدن تو خونه ببیندش و به گوش داییم اینا برسونه چی؟
– وای تو رو خدا ول کن این حرفا رو دختر.. می خوای خودت و از زندگی بندازی و هیچ وقت هیچ کاری که دلت می خواد و نکنی فقط برای اینکه آبروی داییت اینا نره؟ هیچی نمی شه نترس.. نری از پسره تا اومد بپرسی کسی دیدت یا نه.. اینا جوگیرن بهشون برمی خوره ها!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان خواهر شوهر
رمان خواهر شوهر

  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشایی که نمی سوزونن و …. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بوسه گاه غم

  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده، پیشنهادی که تنها از یک عشق قدیمی و سوزان نشأت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیلاژ به صورت pdt کامل از ریحانه کیامری

  خلاصه رمان:   سیلاژ «sillag» یه کلمه‌ی فرانسویه به معنی عطر به جا مونده از یه نفر، خاطره‌ای که با یه نفر خاص داشتی یا لحظه‌هایی که با هم تجربه کردین و اون شخص و خاطرات همیشه جلو چشماته و به هیچ اتفاق بهتری اون رو ترجیح نمیدی…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ella
Ella
2 سال قبل

خیلی رمانتو دوس دارم ❤

Marey
2 سال قبل

😶🙄چرا انقده کوتاه میکنی پارتا رو

Rasha
Rasha
2 سال قبل
پاسخ به  Marey

به نکته ظریفی اشاره کردی

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x