درین که حسابی خوشش اومده بود از این جایگاهی که بهش دادم.. بروشورها رو گرفت و مشغول مطالعه شد منم روم و چرخوندم سمت هرمزی و درباره کارم و شرایطی که کوروش قبل از اومدنم مطرح کرده بود صحبت کردم تا قبل از قرارداد حرف نگفته ای باقی نمونده باشه!
حرفامون که با رضایت دو طرف تموم شد.. روم و به سمت درین برگردوندم که دیدم خیره به صفحه گوشیشه و داره با اخمای درهم چیزی رو می خونه..
یه لحظه کلافه شدم.. من یه مسئولیت مثلاً بزرگ بهش واگذار کرده بودم که ارج و قربش و جلوی اینا ببرم بالا.. حالا بروشورها رو کنار گذاشته بود و داشت با گوشیش ور می رفت؟!
به زور خشمم و کنترل کردم و صداش زدم:
– درین جان!
نگاهش و به زور از صفحه گوشیش گرفت و با همون اخمای درهم زل زد به من.. انگار واقعاً داشت موضوع مهمی رو می خوند که انقدر چهره اش جدی شده بود و حالا منم کنجکاو شدم که پرسیدم:
– چی شد؟
نفسی گرفت و حین صاف کردن صداش و مرتب کردن شالش گفت:
– مطالب این بروشور.. خیلی قدیمی بود! برای همین خودم اسم شرکت و توی اینترنت سرچ کردم تا از طریق سایت های خارجی وضعیت الآن شرکت و بررسی کنم!
با این حرف ابروهام پرید بالا و متعجب و ناباور بهش زل زدم.. به هیچ وجه تو مخیله ام نمی گنجید که فکرش به همچین جایی برسه..
اصلاً من برای بستن این قرارداد احتیاجی به اینهمه تحقیقات نداشتم و هرچی هم که بهش گفتم ظاهری و فرمالیته بود و حالا انگار زیادی جدی گرفتتش..
اولین نفر هرمزی بود که اعتراضش و نسبت به این حرکت درین نشون داد و گفت:
– یعنی اعتبار مطالب اون سایت ها از حرف بنده و اطلاعاتی که بهتون دادم بیشتره!
– من قصد جسارت نداشتم فقط.. کنجکاو شدم تا از یه طریق دیگه ای تحقیق کنم.. همین!
مکثی کرد و قبل از اینکه کسی حرفی بزنه آروم تر ادامه داد:
– که با توجه به نتیجه کار اشتباهی هم نکردم!
– چطور؟
هنوز حرفی به ذهنم نرسیده بود و فقط تماشاگر این مکالمه بودم که درین یکی از سایت ها رو باز کرد و همونطور که سعی می کرد صفحه گوشیش و جوری بگیره که هم من ببینم و هم هرمزی به چند خط از متن انگلیسیش اشاره کرد و گفت:
– اینجا نوشته این شرکت سه سال پیش به خاطر فروش محصولات بی کیفیت و فیک به شدت از سمت مشتری ها امتیاز منفی گرفته.. ولی هنوز داره به کارش ادامه میده منتها با همین برچسب محصولات فیک و تقلبی.. و قیمت ارزون تر.. یعنی کسی که می خواد از اینجا خرید کنه.. با علم به اینکه داره واسه یه محصول غیر اصل پولی کمتر از ارزش واقعی اون جنس و میده.. خرید می کنه!

نگاهی به چهره متعجب و وا رفته من و هرمزی انداخت و گفت:
– البته من نمی دونم قراردادتون بر پایه همین موضوعه یا نه.. ولی خب.. حس کردم باید بدونید!
نه.. نبود! توی قول و قرار و حرفایی که با هم زدیم بارها تاکید کردم رو این مسئله.. که فقط برای تجهیزات اصل و با کیفیت پول میدیم.
اصلاً برای همین دنبال واسطه می گشتیم که با توجه به دست بازش تو شرکت های اونور.. بهترین جنس و برامون تهیه کنه و حالا…
نگاه عصبی و پر خشمم از صورت درین چرخید و رو چهره مات مونده هرمزی نشست.. تا بلکه از این سکوت مسخره دست بکشه و یه توضیحی بابت این کار بده..
هرچند که توضیح لازم نبود.. همین نگاه های زیرچشمی و تغییر رنگ پوستش.. خیلی راحت دستش و رو کرد و نشون داد واقعاً قصد داشته همچین کلاه گشادی سر ما بذاره.
ولی برای دفاع از خودش لبخند دستپاچه ای زد و گفت:
– خانم محترم.. واقعاً فکر می کنید مطالب این سایت ها معتبره؟ خیلیاشون فقط برای کوبیدن بقیه مطلب می نویسن و منتشر می کنن و یه شرکت بیچاره ای رو زمین می زنن.. وگرنه هدفشون خیرخواهی نیست!
با این حرف اینبار خودم وارد عمل شدم.. گوشی و از درین گرفتم و اسم سایتش و خوندم.. همون سایتی بود که کوروش معمولاً اطلاعات مورد نیازش و ازش چک می کرد پس.. طبیعتاً معتبر بود..
ولی پسره احمق معلوم نیست این دفعه چرا قبل از معرفی هرمزی این سایت کوفتی و چک نکرده که حالا من اینجوری مسخره این آدم کلاهبردار نشم!
– سایت معتبره.. خودمونم همیشه از همینجا چک می کنیم وضعیت شرکت ها رو!
هرمزی اینبار سریع تر به حرفم واکنش نشون داد و گفت:
– خب شاید این مطلب قدیمی باشه.. اگه سه سال پیش این جریان پیش اومده حتما تا الآن برطرف شده.. اصلاً نگران این موضوع نباشید!
– من قبل از اینکه بخونمش تاریخ و چک کردم.. مطالب این سایت برای دو ماه پیشه!
اینبار با عصبانیت بیشتری به درین که بدجوری با دخالتش.. کاسه کوزه اش و ریخته بود به هم زل زد و توپید:
– به نظرم اجازه بدید من و جناب محمدی مشکلمون و حل کنیم و توی مسائلی که سررشته ای ازش ندارید وارد نشید خیلی بهتره!
– خوبه همین الآن با چشم خودتون دیدید خانوم بنده که به قول شما هیچ سررشته ای نداره پته اتون و ریخت رو آب.. به ضررتونه حرف زدنش درسته؟

– ای بابا.. آقای محمدی شما هم بدجوری پیله کردید رو این موضوع.. پته اتون و ریخته رو آب چیه؟ یه جوری حرف می زنید انگار بنده می خوام سرتون و کلاه بذارم!
– بله هدفتون دقیقاً همینه! چون ما بارها تاکید کردیم رو اصل بودن قطعات و شما هم به ما اطمینان خاطر دادید که همه اشون اصله.. حتی قرار بود پول جنس اصل و ازمون بگیرید ولی اینجا نوشته شده این شرکت قطعات تقلبیش و با قیمت پایین تر می فروشه که یادم نمیاد حتی یه بار وسط حرفاتون بهش اشاره کرده باشید!
تا الآن داشت کاملاً این قضیه رو نقض می کرد و می خواست بهمون بفهمونه که اشتباه می کنیم.. ولی حالا که دید هیچ راه فراری براش نمونده لب زد:
– والا من از این قضیه خبر نداشتم.. اولین باره دارم می شنوم!
– مگه با اون شرکت در ارتباط نیستید؟
– من که نه.. یکی از رفیقام باهاشون در ارتباطه.. که اونم به من همچین چیزی رو نگفت. اگرم واقعاً اینجوری باشه.. پس.. مطمئن باشید که داشت سر خودمم کلاه می رفت!
پوزخندی رو لبم نشست و روم و برگردوندم.. اینم یه حرف جدید دیگه! توی صحبتامون هیچ اشاره ای به رفیقش نکرد و گفته بود همه کارها فقط با خودشه و حالا تا دید جو به نفعش نیست.. یکی و این وسط پیدا کرد که تقصیرا رو بندازه گردنش و خودش.. قسر در بره!
– به هر حال.. دیگه الآن نمی شه فهمید کی قرار بوده سر کی و کلاه بذاره ولی.. جای خوشحالی داره که به موقع فهمیدیم.. اینجوری نه سر ما کلاه میره.. نه رفیقتون می تونه شما رو دور بزنه!
نگاه متعجبش بین بقیه که تماشگر این مکالمه بودن چرخید و دوباره خیره من شد:
– یعنی.. نمی خواید دیگه قرارداد ببندید!
– با این وضعی که دیدید خودتون چی فکر می کنید؟
مکثی کردم و با پررویی ادامه دادم:
– به فکر خودمون و شرکتی که اعتبارش با این کار زیر سوال میره هم نباشم.. به فکر شما و کلاهی که رفیقتون آماده کرده بود تا بذاره روی سرتون باید باشم یا نه؟
نفسی گرفت و دهنش و باز کرد تا یه حرف دیگه بزنه که.. منصرف شد!
دیگه حرفی باقی نمی موند و کار درین.. باعث شد منم حواسم جمع بشه و بفهمم مردک چه خواب احمقانه ای برام دیده بود.
صددرصد می خواست تو همین وضعیت قرارداد ببنده و قطعات و وارد کنه و بعد که ما از کیفیت محصولات ایراد گرفتیم بگه من خودمم بی خبر بودم و کلاه سرم رفته!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۳ / ۵. شمارش آرا ۶

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۵

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fatemeh
Fatemeh
2 سال قبل

سلام من تازه امروز رسیدم به پارت ۱۵۸ رمان خیلی خوبیه ♡ ولی خب من از اول منتظرم که تو پارت بعدی ماجرا رو بفهمم ولی هیچی به هیچی الان ۱۵۸ پارت گذاشتی ولی همش بحث های تکراری بابا برو سر اصل مطلب الان ۴ تا موضوع باید معلوم بشه !
۱ اینکه ماجرا چیه که میران میخواد از درین انتقام بگیر ؟
۲ اینکه تقوی چرا داره با درین دشمنی میکنه ؟
۳ آراد که مطمیئنم یه دلیل داره برای بهم خوردن رابطه خودش و آفرین دلیلش چی ؟
۴ اینکه چرا درین از اولش با پسرا وارد رابطه نمیشد و فکر کنم از قبل وارد رابطه شده و شکست خورد اینو از اون پیامی که یبار یه نفر براش فرستاد و درین حالش بد شد حدس زدم و اینکه اون آدم کی بوده ؟
لطفا دیگه همه چی رو رو کن خسته شدیم والاااااا 😑

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Fatemeh
Shyli
Shyli
2 سال قبل

این باره چندم بود ک درین خودی نشون داد و میرانو شرمنده کرد ی دفه نجاتش داد و… این ع الن
قلم مویسنده رو میدوس

Mobin
Mobin
2 سال قبل

ماشاللههه درررییین عالیههه👏👏

Ella
Ella
2 سال قبل

ب شدت از قلم نویسنده خوشم میاد
دمش گرم

اسم
اسم
2 سال قبل

خیلئ خوب مینویسی عالی بود

ثنا
ثنا
2 سال قبل

اینم یه لطف دیگه درحقت اقا میران بازم انتقام میخوای بگیریی؟ ممنونم از نویسنده و قلم خوب تون

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

جالبه اون هرمزی کم هم نمی یاره

علوی
علوی
2 سال قبل

اون از مهمونی خونه درین که ۴-۰ میران باخت داد به اعتراف خودش، اینم یه برد ۳-۱ برای این شام کاری.
نمی‌دونم نتیجه این بازی‌ها چی می‌شه ولی جدی جدی عقبه میران

Maryam Karimi
Maryam Karimi
2 سال قبل

اولالا😁👍👊کیف کردم

Zahra...
Zahra...
2 سال قبل

ایول درین 👍

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x