رمان تارگت پارت 166 - رمان دونی

 

– من خودمم بارها به این موضوع فکر کردم ولی.. تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که هدفش.. کم کردن عذاب وجدانش بوده. اومد جلوی درخونه تا مطمئن بشه سالم و سلامت رسیدم و وسط عشق و حالش با اون پتیاره.. یهو خدای نکرده یه گوشه ذهنش درگیر من نشه که چه بلایی سرم اومد بعد از.. بعد از گندی که به زندگیم زد! حالا شکت به اون دختره واسه چیه؟
– نمی دونم فقط با خودم میگم نکنه.. نکنه اون دختره تحت فشار گذاشتتش و مجبورش کرده تو رو از زندگیش بیرون کنه!
– فیلم و رمانه مگه؟ چرا باید تحت فشار بذارتش؟ مثلاً آراد کیه.. یا اون دختره چرا باید همچین قدرتی داشته باشه که زندگی دو نفر دیگه رو تو دستش بگیره؟
– نمی دونم.. آفرین به خدا نمی دونم! فقط انقدر از رفتار اون روز آراد گیج شدم که همچین چیزی به ذهنم رسید.. اینکه شاید.. شاید یه آتویی از آراد داره که اگه اون لو می رفت هم زندگیش به هم می خورد.. شاید آراد و سر تو تهدید کرده.. آرادم برای اینکه دور باشی از دردسرای زندگیش.. این کار و باهات کرد!
سکوت آفرین نشون می داد که داره به حرفام فکر می کنه.. ولی من پشیمون شدم از به زبون آوردنش.. آفرین انقدر سوخته بود از بهم خوردن رابطه اشون.. که هیچ بعید نبود یه روزی.. یه ساعتی.. رگ دیوونگیش بالا بزنه و بره سراغ آراد و همین حرفایی که من بهش زدم و تکرار کنه.. اون موقع اگه آراد یه بار دیگه به تمسخر می گرفتش و جوری حرف می زد که حس آویزون بودن به این دختر بده.. آفرین برای بار دوم نابود می شد.
نشستم روی کاناپه و کف دستم و به پیشونیم چسبوندم..
– آفرین بیخیال حرفای من شو.. به قول خودت تحت تاثیر فیلما و رمانا یه چیزایی میگم واسه خودم. الآن که بیشتر فکر می کنم می بینم حتی اگه همچین چیزی باشه بازم دلیل خوبی نیست که آراد این شکلی تو رو از زندگیش بیرون کنه و بهتر بود بهت می گفت. پس همچین چیزی نیست و تو هم دیگه بهش فکر نکن!
– باشه!
این روزا انقدر آروم و مظلوم شده بود که یه وقتایی یادم می رفت آفرین قبلی.. قبل از این ده دوازده روزی که از بهم خوردن رابطه اشون می گذره.. چه جوری بود و چه حرفایی می زد.. ولی مطمئناً حتی تو اوج دعوا و بگو مگوهاشون هم.. تا این حد افسرده و منزوی نشده بود و این من و می ترسوند!
– تو چی کار کردی؟ همون خونه ای که با هم دیدیم و می خوای اوکی کنی؟
نفسی گرفتم و از زندگی لنگ در هوای آفرین.. پریدم سمت زندگی لنگ در هوا تر خودم!

– آره.. اونجا از همه جا بهتر بود.. هم محلش خلوته.. هم نزدیک تره به مترو.. راحت میرم سرکار.. فردا با میران قرار گذاشتم بریم ببینیمش و بعد قرارداد ببندیم!
– به سلامتی!
– مرسی قربونت برم..
– کی اسباب کشیه؟
– والا چند روزه اصلاً دایی اینا رو نمی بینم.. ببینمم در حد یه سلام زیر لب و تمام.. نه دیگه من اعصاب اونا رو دارم.. نه اونا اعصاب من و.. ولی فکر می کنم شنبه باید اینجا رو تحویل بده و ما هم دیگه تا جمعه باید اسباب اثاثیه امون و جمع کنیم.
– میام کمکت!
– نه بابا نمی خواد.. چیز زیادی ندارم که.. با دو تا چمدون و چند تا کارتن و جعبه کارم راه می افته! حالا کلید خونه جدید و که گرفتم و خواستم تمیزش کنم.. بهت خبر میدم.. نه واسه کمک ها.. بیا یه کم بدبختی های من و ببین.. بلکه بفهمی تنها بدبخت توی دنیا تو نیستی!
صدای پوزخند آفرین.. همزمان شد با صدای چند تقه ای که به در خونه ام خورد و من با تعجب توی گوشی گفتم:
– در می زنن.. برم ببینم کیه! کاری نداری؟
– نه.. مواظب خودت باش!
– فدات شم تو هم همینطور.. فعلاً!
تماس و قطع کردم و راه افتادم سمت در ورودی.. مطمئناً جز خانواده دایی اینا کس دیگه ای نمی تونست باشه.. با این حال طبق توصیه های میران که همیشه تاکید داشت روی این مسئله پرسیدم:
– کیه؟
– باز کن دخترم.. منم!
صدای دایی رو که تشخیص دادم در و باز کردم و کنار وایستادم تا بیاد تو..
– سلام دایی.. بفرمایید!
فکر می کردم رد کنه و بگه کار خاصی ندارم ولی سری تکون داد و بعد از درآوردن دمپایی هاش.. با سر زیر افتاده و اخمای درهم اومد تو!
حس خوبی از این چهره به شدت تو هم فرو رفته اش نداشتم و می دونستم خبرهای خوبی در انتظارم نیست.. با این حال چیزی به روم نیاوردم و حین رفتن سمت آشپزخونه گفتم:
– الآن چایی می ذارم!
– نمی خواد بیا بشین!
– زیاد طول نمی کشه!
– کار دارم دخترم.. باید تا جایی برم و برگردم.. بیا بشین حرفام و بزنم!
لحظه به لحظه داشتم ناباورتر می شدم.. این حالت های دایی و لحن پر از غم و ماتم صداش.. اصلاً عادی نبود که بخوام راحت از کنارش رد شم.
واسه همین حین دست کشیدن روی موهام و صاف کردنشون لب زدم:
– چیزی شده؟
– آره!

ترسیده از این اعتراف صریح.. مبل تک نفره رو به روش و واسه نشستن انتخاب کردم و مضطرب و هراسون بهش زل زدم تا خودش توضیح بده.
نفس عمیقی کشید و همونطور که خیره به زمین بود سرش و به چپ و راست تکون داد و با درموندگی لب زد:
– چی بگم!
– دایی بگید تو رو خدا.. قلبم اومد تو دهنم!
سرش و بالا گرفت و خیره تو چشمام پرسید:
– خونه پیدا کردی؟
یه لحظه قفل شدم از این سوال یهوییش و قبل از اینکه جوابی بهش بدم در ادامه سوال قبلیش پرسید:
– پولی که بهت دادم و.. خرج کردی؟ یا هنوز دستته!
به همین راحتی منظورش و بهم فهموند و کاری کرد تا استرس وجودم جاش و به عصبانیت بده.. با برخوردش تو یه دقیقه هزارتا فکر منفی به سرم زد و بدترینش هم این بود که نکنه یه اتفاقی برای مامانم افتاده و از آسایشگاه به دایی زنگ زدن و حالا.. داشتم می فهمیدم که بازم توسط نقشه های زن دایی فریده بازی خوردم!
معلوم نیست اینبار با چه ترفندی دایی رو راضی کرده بود که اون پول حق من نیست و لزومی نداشت پول بازسازی این خونه رو بهم بدن و حالا.. دایی رو فرستاده بود بالا تا با این چهره درهم و نگاه درمونده.. من و تحت تاثیر قرار بده و پولی که باهاش می خواست مبلمان و اثاثیه کهنه خونه اش و عوض کنه رو ازم پس بگیره.. به همین راحتی!
گلوم و صاف کردم و همونطور که خودم و آماده می کردم تا واسه حرف های بعدی دایی هم یه جواب درست و حسابی داشته باشم به دروغ گفتم:
– بله.. پیدا کردم.. کارمونم تقریباً تموم شده!
– همه پول و دادی؟!
انقدر متعجب و حیرت زده پرسید که بی اختیار لب زدم:
– نصفشو!
– یعنی.. می تونی بقیه اش هم پس بگیری؟ قرارداد که هنوز نبستی؟
– دایی این سوالا واسه چیه؟ مگه قرارمون همین نبود؟ حالا باز دارید می زنید زیرش؟
– چرا.. چرا دایی.. قرار همین بود ولی..
جلوی نگاه مبهوت مونده من.. با یه دست چشماش و پوشوند و زیر زیر گریه.. هاج و واج داشتم نگاهش می کردم که به زور از لا به لای گریه ای که فقط سر مراسم مادربزرگ ازش دیده بودم صداش به گوشم رسید:
– بدبخت شدم دریــــن! به خاک سیاه نشستم.. پولم رفت.. زندگیم رفت.. دار و ندارم رفـــــت! ای خـــــدا این دیگه چه خفتی بود؟!
خیره به دست داییم که بالا می رفت و محکم رو پاش کوبیده می شد لب زدم:
– چرا؟ چی شده مگـــه؟ تو رو خدا یه چیزی بگید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی

    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر شکل می‌گیرد. احساس و عشقی که می‌تواند مرهم برای زخم‌های

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد اول به صورت pdf کامل از سلاله

        خلاصه رمان :   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره… اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون رو چجوری مینویسه؟؟  

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هتل ماهی
دانلود رمان هتل ماهی به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

    خلاصه رمان هتل ماهی :   فارا و فاطیما که پدر و مادرش رو توی تصادف از دست دادن، تحت سرپرستی دو خاله و تک دایی خودشون بزرگ شدن..  حالا با فوت فاطیما، فارا به تهران میاد ولی مرگ فاطیما طبیعی نبوده و به قتل رسیده.. قاتل کسی نیست جز…………     به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

    خلاصه رمان :         دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه …. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پیاده رو خلوت خیابان ولیعصر به صورت pdf کامل از بابک سلطانی

        خلاصه رمان:   ماجرا از بازگشت غیرمنتظره‌ی عشق قدیمی یک نویسنده شروع می‌شود. سارا دختری که بعد از ده سال آمده تا به جبران زندگی برباد رفته‌ی یحیی، پرده از رازهای گذشته بردارد و فرصتی دوباره برای عشق ناکام مانده‌ی خود فراهم آورد اما همه چیز به طرز عجیبی بهم گره خورده.   رفتارهای عجیب سارا، حضور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
2 سال قبل

حتما خونه ایی که پیش خرید کردن بالا کشیدن

ثنا
ثنا
2 سال قبل

خوب خوب ، راه رفتن و زندگی کردن با میران هم باز شد ، من دق میکنمممم با این پارت گذاری به خدا سخت صبر 😂😂😂 نه شوخی میکنم ممنونم از قلم تون

علوی
علوی
2 سال قبل

شرکت ساختمان سازی کلاه‌بردار از آب در اومده، یه واحد رو به چند نفر فروخته.
الان رسماً جای درین همه آواره شدن

Ella
Ella
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

زن داییه آواره شه حالش حسابی جا بیاد😂

Ella
Ella
2 سال قبل

دارو ندار داییو بالا کشیدن بی پول شده
پول درینو ازش میگیره.. درینم میره با میران زندگی میکنه 😐

Crystal
Crystal
2 سال قبل
پاسخ به  Ella

نه خدا نکنههه

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x