حین کار همه حواسم به میران بود که با هیچ کدوم از حرکات من حواسش از اون نقطه ای که روش گیر کرده بود پرت نمی شد و حتی نیم نگاهی هم بهم نمینداخت..
یعنی مسئله ای که ذهنش و درگیر کرده چیه که تا این حد پریشون شده که دیگه حتی نمی تونه ظاهرش و حفظ کنه تا کسی پی به حال اصلیش نبره؟!
کارم که تموم شد دو تا لیوان چایی ریختم و از قصد تو فاصله کم بین میران و جزیره وسط آشپزخونه وایستادم تا بالاخره نگاهش و از اون مقصد نامشخص بگیره و به صورتم خیره بشه.
همینجوری هم شد و وقتی سرش بالا اومد لیوان چایی و گرفتم سمتش..
– تو هپروتیا!
– خوردی صبحونه ات و؟
– اوهوم! خیلی خوردم.. دستت درد نکنه! دیروز اصلاً غذای درست حسابی از گلوم پایین نرفت. همش فکر می کردم نکنه مثل اون دفعه.. یه بلایی سرت اومده که…
– ولش کن! حرف نزنیم درباره اش!
– مگه نگفتی صبحونه ام تموم شد بهم میگی چت شده؟
لبخند کجی رو لبش نشست و دستش و برای کشیدن روی موهای مرطوبم بالا آورد..
– چه اهمیتی داره؟ حرفای مهم تری داریم که الآن باید به هم بزنیم! هوم؟!
نگاهم بین چشماش چرخ می خورد.. حس می کردم تو تیره ترین حالت خودشه.. انقدری که قبلاً یادم نمی اومد قهوه ای چشماش تا این اندازه تیره باشه.. شایدم تحت تاثیر سفیدی پر از خون دور و برش بود که اینجوری دیده می شد ولی خب.. حس خوبی منتقل نمی کرد!
– جدی جدی دختر بودیا!
چشمام یه لحظه گرد شد از حرفی که زد و بعد از چند بار تکرارش توی سرم.. اخم مصنوعی بین ابروهام شکل گرفت و گفتم:
– مگه فکر کردی باهات شوخی می کردم وقتی می گفتم تجربه اولمه؟ انتظار چیزی غیر از این داشتی؟
لباش و به پایین متمایل کرد و شونه هاش و انداخت بالا..
– انقدر دخترا برام ادای تنگا رو درآوردن که دیگه سخت می شه حرف کسی و باور کرد!
دست خودم نبود که بی اختیار یکی دو قدم فاصله گرفتم و نشستم روی صندلی.. تو اون لحظه نوازش دستای میران و روی موهام نمی خواستم وقتی می دیدم هیچ حسی پشتش نیست و ربات گونه داره این کارا رو انجام می ده.. یا این حرفا و کلماتی که اصلاً.. به تیپ شخصیتیش نمی خورد و اولین بار بود که ازش می شنیدم!
بدون اینکه بخوام قیافه ام درهم شده بود.. بلکه میران بفهمه از وقتی بیدار شدم هیچ کدوم از توقعاتم و به عنوان یه پارتنر برطرف نکرده و همه تلاشش برای خوب پیش رفتن رابطه دیشب داره کم کم از دماغم در میاد!
مثلاً فردای اولین رابطه امون اصلاً لزومی نداشت به رابطه های قبلیش.. با دخترای دیگه و ادا اصولی که براش در می آوردن اشاره کنه. توقع داشتم همه حرفش من باشم که اصلاً اینطور نبود!
تا اینکه بالاخره تغییر حالت داد.. تکیه اش و از کابینت برداشت و کاملاً رو به روم اون سمت جزیره وایستاد و کف دست هاش و گذاشت روی صفحه اش.
– خب با این حساب.. دیگه حتماً باید بیام خواستگاری نه؟!
با فکر اینکه هدف میران از همه این حرفا و رفتارا یه شوخی باشه و می خواد اینجوری واکنش های من و شکار کنه که بعداً با یادآوریشون بهم بخنده.. کاری که بارها انجام داده بود.. خودم و زدم به پررویی و بعد خوردن چند قلپ از چاییم با یه ابروی بالا رفته پرسیدم:
– جراتش و داری که نیای؟!
صدای خنده بلندش که توی آشپزخونه پیچید.. لبای منم از دو طرف کش آورد.. پس اشتباه نمی کردم.. میران داشت شوخی می کرد.
ولی چرا خنده اش.. یه جوری بود؟ چرا به نظر طولانی تر و حتی خشن تر از وقتی بود که قصد شوخی داشته باشه؟ چرا لبخندم کم کم داشت می ماسید؟ چرا ضربان قلبم.. نه از هیجان و لذت خندیدنش.. که از اضطراب داشت این شکلی تند می شد؟
خنده اش که ته کشید.. با همون لودگی سرش و به تایید تکون داد و گفت:
– جرات و خوب اومدی!
– میران؟!
پوزخندی زد و تکرار کرد:
– جرات!
– میران من و ببین!
هیچ واکنشی به صدای لرزون و پر از استرسم نشون نمی داد.. چش شده بود؟
– جــــرات!
– میـــــران؟
اینبار با عصبانیت کف دو تا دستم و کوبوندم روی صفحه جزیره که از این حال دربیاد و اگه واقعاً شوخیه بفهمه چقدر مسخره اس.. بفهمه داره من و گیج و مضطرب می کنه و زودتر تمومش کنه.
ولی سرش و که بالا گرفت و خیره ام شد.. تو جدی ترین حالت خودش بود وقتی گفت:
– دوست دارم بیام خواستگاریا.. ولی نمی شه!
پوزخندی که زد حتی ذره ای از شدت خشم و انزجار نگاهش و کم نکرد..
– نه این که نخوام.. دختر بهم نمیدن.. منم خوشم نمیاد پام و واسه خواستگاری جایی بذارم که بیخودی و از سر کینه چسی بیان واسه ام!
– چـ… چرا چرت و پرت میگی؟ این چه طرز حرف زدنه؟ اصلاً چت شده تو؟! حالا چرا یهو بحث خواستگاری و…
– چرت و پرت نیست.. حقیقته! به نظر خودت.. داییت حاضر می شه خواهر زاده اش و.. به آدمی بده که.. پولاش و بالا کشید و زندگیش و بهم ریخت؟
واسه چند ثانیه.. ضربان قلبی که به بیشترین شدت و سرعت خودش رسیده بود و دیگه حس نکردم.. درجا متوقف شد با این حرف میران و هرچقدر سعی کردم توی مغزم حلاجیش کنم تا یه مفهوم قابل درک از توش بیرون بکشم.. نشد.. نتونستم!
البته شایدم تونستم فقط.. نمی خواستم باور کنم این حقیقتی که پشت حرف بود و.. نمی خواستم باور کنم که این حرفا.. هیچ رنگ و بویی از بلوف و شوخی نداره!
هنوز چهارچشمی بهش خیره بودم تا ادامه بده.. یه حرفی بزنه.. یه چیزی بگه در توضیح حرف قبلیش و یه جورایی نقضش کنه ولی.. همچین قصدی نداشت انگار!
اونم مستقیم به صورتم خیره بود تا عکس العملم و شکار کنه.. عکس العمل منِ مات و مبهوت مونده رو..
تا اینکه فقط برای خلاصی از این جهنمی که وسطش گیر افتاده بودم.. زبونم و وادار به حرکت کردم و با صدایی که به سختی شنیده می شد.. لب زدم:
– یعنی.. یعنی چی؟ کی و میگی؟ من.. من نمی فهمم اصلاً!
– عه.. نفهم نبودی که!
گوشه پیشونیش و خاروند و چهره اش و جمع کرد..
– چرا البته بعضی وقتا خنگیت بدجوری رو مخم بود. ولی خب این و دیگه یه کم فکر کنی می فهمی!
قطره عرقی که لا به لای موهای پشت سرم.. سر خورد روی گردنم و بعد راهش و به سمت کمرم پیدا کرد و کاملاً حس می کردم.. عرقی که ناشی از بالا رفتن یهویی حرارت بدنم بود.. از سر شرم یا.. خجالت ولی هنوز داشتم مستقیم به میران نگاه می کردم تا جواب سوالام و بگیرم!
– سکس دیشبمون مغزت و جا به جا کرده انگار.. تقصیری هم نداری.. اونقدر که تو تکون خوردی.. هرکی دیگه بود مخش تاب برمی داشت. ولی اشکال نداره.. کمکت می کنم!
جزیره رو دور زد و نزدیک تر شد و یه وری روش نشست.. سرم و برای دیدنش بالاتر گرفتم و چشمایی که از شدت پلک نزدن به سوزش افتاده بود و دوختم بهش..
– اون یارو بود که به داییت اینا وعده یه خونه نوساز شیک و داده بود و بعد معلوم شد تو قرارداد یه چیز دیگه نوشته بوده و دایی سبک مغزتم امضاش کرده..
چشمکی زد و با نیش تا بناگوش باز شده ادامه داد:
– من بودم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اخیششش دلم خنک شد
اینجوری زنداییه دهنشو بسته😂😂😂ولی میران جان هرچی دوست داری با درین کاری نداشته باش
وای یا خدا البته چونکه زنداییه بدجنس بود اشکالی نداره دلم خنک شدولی بخواد دخترمون رو بازیچه کنه رودوست ندارم
وات ده فاککککککک
ریده شد تو آینده
وای وای وای
حس خیلی بدی پیدا کردم
فک کنم ع قصد ارادو افرینو بینشونو بهم زد
دایی رو بدبخت کرد
ک درین تنها شه حالا میخواد انتقام اصلی رو شروع کنه یا هدا
آراد🥺نهههههه میرانم دیگه آنقدر بدجنس نیست
چرا همه رو داره نابود میکنه درین مگه کسی نبود که میخواست آزش انتقام بگیره
منم به این نتیجه رسیدم که خراب کننده رابطهای افرین و اراد همیننن
نه😐انتظار هرچیزی و داشتم غیر این
فکر کردم الان میخواد راجب مادرش و انتقامش حرف بزنه
ای خداااااا مغزم هنگید
درین خر دیشب تِر زد تو بخت خودش
حالا بشین خونه با عشق میران بسوز و بِتُرش😐👌دختره ی خر احمق🤦🏼♀اولا دلم برا میران میسوخت به خاطر زجرایی که بچگیش کشیده
ولی برای انتقام اگه سه ساعتم بشینه برا درین زر بزنه من یکی قانع نمیشم ، چون دیگه ی جورایی فهمیدیم ماجرا از چ قرارع و میران اصلا حق نداره انتقام مادرشو از درین بگیره
این چ وضعشه اخهههههههه😭😂
واییی، واییی ، دختر ول کن بحث ازدواج و خودتو نجات بدههه
گاییدم میرانووووو
کثافت😑💣💣💣همین الان یه سریال کره اییو تموم کردموکه تهش داغون بود
الان اینم خوندم دیگه کامل افسرده ام تا هفته دیگه:))))
انتقام شروع شد
بیچاره درین😥😥
میران سفهله دی فاتحه
اوخی درین
همه چیز فاش شد!
درین شوکه شد!
اما خودمونیما میران باحاله😂
عجب😐😂
فاتحه درینو بخونید
خودت بخون ب جای منم بخون😂
میران فک میکنه الان خوده واقعیشه
ولی در اشتباهه
میران خیلیی خوب حرف میزنهه😂
دقیقا میره رو مخ آدم
دقیقا🤣👍
تورو خدا ی پارت دیگه بذار ادامش چیه؟ 😭💔 بدترین بلای ممکن ک ممکنه رو سر آدم بیاد چی میتونه باشه جز از دست دادن شرافت و عزت نفسش؟؟..
خب میدونی میران مخواد عذابش بده ولی قک نکنم بره همجا جار بزنه که هرزس نه بالاخره میران هم تو این مدت حسی پیدا کرده
کاملا
اوه
جالب شد🙂
خوب مرحله له کردن درین شروع شد.
فقط امیدوارم تو ماجرای آراد و آفرین این مرتیکه موش ندونده باشه
علوی البته ک ت همین ماجرا هم دست داره😐
ای داد بیداد. یعنی دختر باید خیلییییییییییییییی باید باهوش تر پسر باشه چ
الان این هوش نیست که داره میران به خرج میده. درین هیچوقت با میران بازی نکرده، نخواسته که گولش بزنه، وگرنه وقتی یه زن اراده کنه که طرف مقابلش رو بازی بده یا نابود کنه، دیگه چیزی جلودارش نیست. چون وقت نمیذاره که فکر عاقبت کنه، برنامهای برای اینکه پاش گیر نیوفته نمیچینه، فکر بعد از اونو نمیکنه. دقیقاً همه هستیش رو پای هدف نابودگری میذاره، و وقتی بهای نابود کردن طرف مقابل نابودی خودشه، حتماً تا انتهای ظرفیت و تصور نابود میکنه.
وای تیر خلاص اول کاری
اوکی درین بگا رفت
کاش از زبون میران بنویسه