رمان تارگت پارت 225 - رمان دونی

 

 

 

 

کارم دیگه تقریباً تموم بود و چند دقیقه انقدر مشغول گرفتن و تحویل سفارش شدم که حواسم به کل از میران و اون پسره بی تربیت پرت شد و حالا داشتم می دیدم که میز جفتشون خالی شده.

یعنی میران اومد پول شامش و حساب کرد و رفت و نیومد سراغ من؟ این اصلاً با شناختی که تو این مدت ازش پیدا کرده بودم همخونی نداشت.

با فکر اینکه تو ماشین منتظرم نشسته.. برای اینکه بیشتر از این آتو دستش ندم واسه عصبانیت.. با قدم های بلند راه افتادم سمت اتاق استراحت برای عوض کردن لباسم.

ولی همینکه در اتاق و باز کردم.. با دیدن میران که با تکیه به دیوار رو به روی در وایستاده بود و داشت با گوشیش ور می رفت.. همونجا خشک شدم و ناباور بهش زل زدم.. اینجا چیکار می کرد؟

سرش و بلند نکرد.. فقط چشماش و برای دیدم بالا آورد و خونسرد گفت:

– بپوش بریم دیگه!

خیلی سخت نبود فکر کردن به اینکه همه اینا یه پیش درآمده برای بازی اصلیش و من.. طبق معمول باید درست تو همین مسیری که میران جاده اش و برام هموار کرده پیش برم.. تا ببینم تهش قراره به کجا برسم.. یا در واقع هدفش چیه از کشوندن من تو این مسیر..

واسه همین.. ترجیح دادم فعلاً ساکت بمونم و با قدم های آروم و نامطمئن رفتم سمت کمدم و خواستم کلیدش و از تو جیبم دربیارم که دیدم احتیاجی نیست.

قبل از اینکه بخوام دنبال کلیدم بگردم دیدم در کمدم بازه و این.. تمام مدت کار کردنم تو این هتل.. اصلاً سابقه نداشت..

نفهمیدم چی شد.. فقط یه لحظه همه تیکه های پازل و کنار هم چیدم و با فکر اینکه حضور میران تو این اتاق.. کاملاً ربط داره به باز بودن در کمدم هولزده رفتم سمتش و مشغول گشتن تو همه زوایا و زیپ های کوچیک و بزرگ و اون مکان مخفی کیفم شدم.

تقریباً دیگه داشتم مطمئن می شدم همه این نمایش برای چی بود و میران.. چرا یهو تصمیم گرفت بی خبر بیاد اینجا دنبالم که قبل از نتیجه گیری نهایی صداش از پشت سرم بلند شد:

– دنبال این می گردی؟

با چنان شدت و سرعتی برگشتم سمتش که بدون شک چند تا از مهره های ستون فقراتم جا به جا شد.. ولی خب کاش کمرم به طور کامل می شکست و چشمم به اون قرصی که بین دو تا انگشت میران بود نمی افتاد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اون قرص همه امید من برای خلاص شدن بدون تردید از این وضعیت بود و حالا.. با کار احمقانه یا در واقع عجولانه صبحم.. داشتم موقعیت بعدیم هم از دست می دادم.

چشمام و محکم بستم و سرم و با نهایت درموندگی به چپ و راست تکون دادم.. حتم داشتم اون لحظه ای که من تو اوج خشم بودم از رفتار وقیحانه اون پسره.. میران وقتی کمکم کرد تا از رو زمین بلند شم کلید این کمد و از تو جیبم درآورده و من انقدر حواسم پرت بود که نفهمیدم و حالا باید چوب این حواس پرتی رو می خوردم.

وسط اون آشوب و هیاهوی ذهنم.. یه استرسم بابت این داشتم که هر لحظه یکی از همکارام سر برسه و چشمش به میران تو این اتاق بیفته.

از اونجایی که می دونستم این آدم قرار نیست به همین راحتی دست از سرم برداره.. اول رفتم سمت در و قفلش کردم و بعد با قدم های بلند راه افتادم سمت میران.

شدنی نبود ولی شانسم و امتحان کردم و خواستم تو یه حرکت قرص سلفون پیچ شده رو از بین انگشتاش بیرون بکشم که دستش و مشت کرد و با ابروهای بالا رفته و لبخندی که رو لبش نشونده بود خیره ام شد.

دندونام و محکم به هم فشار دادم و با حرص غریدم:

– بدش به من!

– واسه چی؟ می خوای چیکار کنی باهاش؟

– به تو ربطی نداره!

– چرا اتفاقاً.. با کاری که صبح کردی فکر کنم دیگه به منم مربوط می شه!

– نترس.. این یکی دیگه واسه خودم.. موقعیتی که می تونستم باهاش از شر تو خلاص شم سوخت شد. ولی نمی ذارم شانس خودم از بین بره.

لبخند ساختگی روی لبش.. با این حرف از بین رفت و انگار دیگه نتونست بذاره اون نقاب خونسردی و که تمام یک ساعت گذشته روی صورتش بود باقی بمونه..

– اگه می گفتی اینم واسه من می خوای راضی تر بودم. مطمئن باش اون موقع حتماً بهت برش می گردوندم چون.. خیلی کنجکاوم بدونم دفعه بعدی چه جوری قراره خودت و راضی کنی واسه آلوده کردن دستت به خون یه آدم. ولی حالا که داری انقدر با صداقت حرف می زنی…

قرص و بین دو تا انگشت وسط و اشاره اش نگه داشت و رو هوا تکونش داد:

– پشت گوشت و ببینی.. این قرصم می بینی.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی

  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت سراسر تهران رو پر کرده بود…   در آخر سر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هکمن
رمان هکمن

دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق سمیر می شه غافل از اینکه سمیر… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
2 سال قبل

ای ول به میرانننن

یسنا
یسنا
2 سال قبل

نویسنده محترم از اینجا به بعد باید پسر داستان به خاطر اقدام به قتل درین، دربرابرش کم بیاره و بفهمه این دختر ته خط رسیده ، و باید از دلایل بی رحمی های خودش به یکباره پرده برداره به طوری که درین شوکه بشه و از یه دریچه به میران حق بده ، اگر بخوای داستان رو مرتب به رابطه ختم بدی و دختر رو تنبیه کنی دیگه بی راهه رفتی و جذابیتت صفر میشه، ایندفعه میران با برملا کردن حقایق پشت صحنه ، درین رو تنبیه کنه و طوری که احساس انزجار از مادر خودش تنبیهش کنه ، و حتماً حتماً حتماً فضا رو از حالت دونفره در بیار، موفق باشید

علوی
علوی
2 سال قبل

کاش این عمه زودتر پیداش بشه، یا اون استاد تقوی یه داستانی پیاده کنه. یا یه خبری از آراد و آفرین بشه. این روند دو نفره اینا حوصله رو سر می‌بره. فقط داستان تازه و شخصیت تازه نیاد وسط که به اندازه کافی معمای حل نشده داریم

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط علوی
حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

الآن دقیقاً موقعی هست که درین باید محکم حرف بزنه تا میران حساب کار دست اش بیاد. امیدوارم پارت بعدی همین طور باشه

علوی
علوی
پاسخ به  حدیثه
2 سال قبل

یه آدم محکم الان می‌گه به درک. بذارش تو کلکسیون آت و آشغال‌هات. تمام پل‌های شهر رو که نمی‌تونی جمع کنی؟ یا همه داروخونه‌ها رو. پمپ‌بنزین‌ها رو هم نمی‌شه با رشوه یا هر داستان دیگه تعطیل کرد و گفت به ملت گالن به دست بنزین نفروش.
البته مسلماً نمی‌دونه باید تاکیدش روی بنزین بیشتر باشه. اما یه چیزی تو این مایه‌ها.

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x