رمان تارگت پارت 256 - رمان دونی

 

 

 

فکر کردن به اینکه این تازه اولشه و حالا حالاها باید اینجا بمونم تا تکلیفم مشخص بشه داشت کاری باهام می کرد که سرم و به یکی از همین دیوارهای چرک بکوبونم و خودم و خلاص کنم.

اصلاً گور بابای آبرو.. من بعد از بیرون رفتن از اینجا دیگه چه جوری می تونستم همون آدم سابق باشم و به زندگی عادیم ادامه بدم.

شاید.. شاید بهتر بود که همین الآن بلند شم و برم شماره دایی رو بگیرم و ازش بخوام کمکم کنه. ولی اونم بی فایده بود..

حتی اگه همه بدبختی هایی که بعدش نصیبم می شه رو نادیده بگیرم.. می دونستم دایی نه سندی داره که برام بیاره.. نه من دلم می خواست به خاطر همچین چیزی به این و اون رو بندازه.. منم اگه ناچار می شدم و این و ازش می خواستم.. زن دایی این اجازه رو بهش نمی داد!

با همه اینا.. تحمل همچین فضای خفه کننده ای که مطمئناً در عرض چند ساعت من و به دیوونگی می کشوند.. انقدر وحشتناک بود که بخوام به هر طنابی.. حتی پوسیده ترینش چنگ بزنم برای نجات دادن خودم.

با همین فکر خواستم بلند شم و به همون کسی که من و آورد اینجا بگم می خوام تا دیر نشده زنگ بزنم که قبل از حرکت من در توسط همون خانومه باز شد..

رو به منی که تنها آدم اون اتاق بودم گفت:

– پاشو بیا بیرون!

با تعجب ولی از خدا خواسته بلند شدم و رفتم سمتش که حین دستبند زدن به دستام با اخم گفت:

– وقتی قرار بود بیان دنبالت واسه چی گفتی بفرستنت اینجا؟

نگاه ماتم و به صورت عبوس و جدیش دوختم.. مسلماً غیر از اون یه نفر کسی از اینجا بودنم خبر نداشت.. با این حال انقدر برام غیر ممکن و بعید بود که بپرسم:

– کی؟ کی اومده دنبالم؟

جوابم و نداد و با همون اخم من و دنبال خودش کشید.. منم که دیگه جونی تو پاهام حس نمی کردم.. با این امید که یهو وسط راه کله پا نشم پشت سرش راه افتادم و اونم بدون مکث من و تا اتاق سرگرد کشوند و بعد از کسب اجازه در و باز کرد و رفت تو..

مطمئناً تو یک ماه گذشته زندگیم.. این اولین بار بود که از دیدن میران تو فاصله چند قدمیم خوشحال شدم و واسه چند ثانیه هم که شده.. یادم رفت این آدم کیه و چی به سر زندگی من آورده.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همینکه علی رغم حرفای پشت تلفنش.. خودش و با این سرعت رسونده بود و حالا اینجا.. رو به روی شعبانی وایستاده بود و داشت با اخم و عصبانیت باهاش حرف می زد.. یعنی واسه نجات دادن من اومده و این.. بعد از کاری که من اون شب باهاش کردم.. یه جور معرفت و از خود گذشتگی محسوب می شد که هیچ وقت فکر نمی کردم با این شخصیت جدید و زشتی که واسه خودش ساخته بود.. شاهدش باشم.

با وارد شدنمون سرش به سمتم چرخید و نگاهی که انگار می خواست فقط یه نگاه کوتاه باشه.. عمیق شد و طولانی.. انقدری که حرفشم قطع کرد و کامل برگشت رو به من وایستاد..

من به کبودی های تقریباً کمرنگ شده صورتش و اون زخم رویه بسته گوشه ابروش خیره بودم و اون.. با اخمای درهم از تعجب.. نمی دونم توی صورتم داشت دنبال چی می گشت.

یعنی حال و روزم انقدر اسفناک شده بود که میران هم با دیدنم ماتش برد.. همون آدمی که خودش بارها این حال و برام ایجاد کرده بود؟

چشماش که پایین افتاد و دستبند دور دستام و دید.. بهتش شدیدتر شد.. سریع روش و برگردوند سمت سرگرد و با اشاره به دستای من گفت:

– مگه حل نشد؟ چرا هنوز دستبند داره؟

سرگردم نگاهی به من و دستام انداخت و از مامور زنی که همراهم بود خواست دستبند و باز کنه و بعد از رفتنش رو به من گفت:

– وقتی گفتی کسی قرار نیست بیاد منم می خواستم برم.. شانس آوردی کاری برام پیش اومد که تا الآن موندم.. وگرنه کارت می موند. بیا اینجا رو امضا کن!

نفس لرزونی کشیدم و درحالیکه هنوز تو شوک اومدن میران اونم با این سرعت و این نگاه خیره ای که از روم برنمی داشت بودم.. با دستای لرزون شالم و مرتب کردم و راه افتادم سمت میز سرگرد که وسط راه چیزی که ازش می ترسیدم اتفاق افتاد..

با حس سرگیجه مزخرف و آنی که به جونم افتاد نزدیک بود بیفتم رو زمین که میران محکم بازوم و نگه داشت و من و بالا کشید..

نگاه نگرانش تو صورتم چرخید و لب زد:

– خوبی؟

منم خیره خیره زل زدم بهش.. اگه تو همین لحظه.. به آدم های این اتاق می گفتم که همین آدم پای تلفن وقتی عاجزانه ازش خواستم برام سند بیاره گفت به من ربطی نداره چون هیچ کاره اتم.. کسی حرفم و باور می کرد؟ چون چیزی که داشتن می دیدن.. این نگاه مهربون و پر از نگرانی بود.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان میان عشق و آینه

  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق شه و همون شب اول عروسی… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا

  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز

خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی گناه به صورت pdf کامل از نگار فرزین

            خلاصه رمان :   _ دوستم داری؟ ساعت از دوازده شب گذشته بود. من گیج و منگ به آرش که با سری کج شده و نگاهی ملتمسانه به دیوار اتاق خواب تکیه زده بود، خیره شده بودم. نمی فهمیدم چرا باید چنین سوالی بپرسد آن هم اینطور بی مقدمه؟ آرشی که من می شناختم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
panah
panah
1 سال قبل

جالب شد بعد از این همه چیزای تکراری یعنی بعداز یک ماه دقیقا هر اتفاقی تموم میشه واقعا نویسندش خیلی چیزای الکی که دونستن و ندونستنشون بدرد نمیخوره مینویسه..))

یسنا
یسنا
1 سال قبل

جالب شد داستان، خواهش میکنم بقیه اش رو جذاب ادامه بده عاقلانه و خواندنی! روند تکراری تنبیه میران رو ذکر نکن! واقعاً تکراریه! و این که از اداره پلیس برن بیرون ، لوکیشن رو تغییر بده. پارت رو کمی بلند کن .موفق باشی

^-^𝐄
^-^𝐄
1 سال قبل

خب اگه میران میزاشت ک درین بمونه تو بازداشگاه جای شک وجود داشت اونم با باهمون حسی ک گذاشته گوشه قلبش ک درواقع دوسش داره وخودش قبول نمیکنه و بهش عشق نمیگه و اون غیرتی ک رو درین داره حالا با اون نقشه انتقام… خب نمیتونستم قبول کنم ،خوب شد
ولی بعد چن روز پرتا خدایی خیلی کمه:/

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط ^-^𝐄
Kimia
Kimia
1 سال قبل
یکم پارتا رو بلند ترکنین لطفا اینجوری چیزی نمی‌فهمیم 
ماه
ماه
1 سال قبل

ی کم پارتا بیشتر بشه

رضا
رضا
1 سال قبل

خسته نباشی دلاور
اینقد پارتت طولانی بود که خسته شدم

Ftm
Ftm
1 سال قبل

راستش من هیچوقت از میران متنفر نشدم، بنظرم میران آدم مهربون اما درونگرایی بود که سعی داشت خودشو بی احساس نشون بده، اگه به فکر انتقام اوفتاد و خواست با درین بازی کنه باید بزاریم رو حساب کمبود محبت تو بچگی و نبود مادرش، شخصیت میران تو داستان همون شخصیت بچه یتیمیه که بدون پشتبان بزرگ شده و سعی داره از همه انتقام بگیره

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  Ftm
1 سال قبل

حالا میران اگر همین بلا سر خودت بیاره. یه همچین حرفی نمی زنی.

بعدش هم شاید میران عمدا اومده از زندان آزاد اش کرده تا خودش بد تر عذاب اش بده

Ftm
Ftm
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

متوجهی؟ من گفتم از شخصیت میران تو داستان بدم نمیاد، چرا که اگه زندگی من بود، من هیچوقت اشتباهات درین رو انجام نمی‌دادم که دچار همچین مشکلی بشم

یکتا
یکتا
پاسخ به  Ftm
1 سال قبل

پس جوری که شما میگی میران هرکاری دوست داره انجام بده چون بچه یتیمه ‌…اگه اینجوری که همه آدما باید عقده های دلشون سر یکی خالی کنن..میران و درین دوتاشون اسیب دیدن و شخصیت های به شدت مشکل داری دارن ولی خیلی فرق دارن چون این کمبود در میران شده خشم و انتقام در درین شده ضعف و ترس …نمی تونی درین بخاطر سادگیش متهم کنی چون میران به نظر من سراغ هر کدوم از ما هم میومد ما گولشو می خوردیم چون به شدت برنامه ریزی شده کار کرد و اونقدر رفتار های زیبایی انجام داد که پدر آدم انجام نمیده ..تصور کن نه پسر حتی دختری بیاد سمتت به قصد دوستی و کاری های مثل میران برات انجام بده تو هم خودت مبهوت این آدم نمیشی ؟چرا میشی قطعا چون ما ادمیم و محتاج توجه و محبت ..و حتی شخصیت های قوی هم اشتباه می کنن ولی و فک نکن تو هم اگه مشکلات درین رو داشتی زرنگ بودی تو دام نمی یوفتادی ..اتفاقا باید از میرانی بدت بیاد که فکر کرده چوب خداست و می خواد جواب گناه مادر و سر دختر دربیاره ..

Ftm
Ftm
پاسخ به  یکتا
1 سال قبل

مبهوت شدن با دادن تنها داراییت قبل ازدواج خیلی فرق میکنه!

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  Ftm
1 سال قبل

متاسفانه گاهی اوقات آدم‌ها تو دنیا به چیزی گرفتار میشن که هرگزتصورش هم نمی کردند.

علوی
علوی
پاسخ به  Ftm
1 سال قبل

میران عقده‌ایه و داره عقده‌هاش رو سر درین خالی می‌کنه. اما عاشق درین هم شده. وقتی عاشق شده و می‌تونه عین آدم و بدون عقده و دور از تنهایی زندگی کنه، خیلی خره که به انتقام گرفتن ادامه داده.
الان آخر داستان خودش و درین کجاست از دید خودش؟ تا کی با تهدید می‌تونه درین رو بکشونه خونه خودش. دایی درین که آخرش یه روز می‌فهمه بعد دیگه چطور درین رو داشته باشه. می‌تونه بدون درین ادامه بده؟؟
فقط منتظر اینم که این تعادل نداشته نیم‌بند بهم بخوره به یه سمتی، حالا هر سمتی که فقط احوال این میران رو تو اون موقعیت ببینم

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x