رمان تارگت پارت 29 - رمان دونی

 

– خب.. در طول روز.. هزار نفر با هم یه رابطه ای رو شروع می کنن.. یا برعکس تموم می کنن.. بدون هیچ تعهدی.. اگه همه اشون بخوان.. انقدر وقت بذارن.. نمیگم چیز بدیه ولی.. اونجوری موقع جدایی بیشتر افسوس می خورن که چرا انقدر بیخودی وقتشون و تلف کردن!
– خب شاید چون اونا هم مثل تو از همین اول بسم الله به جدایی فکر می کنن و من نه!
نفسی گرفتم و منتظر موندم حرفش و ادامه بده.. ولی چیزی نگفت. چرا انقدر تو لفافه حرف می زد؟ یعنی واقعاً هدفش از این برقراری ارتباط که به نظرم به قول خودش از همین اول بسم الله زیادی داشت جدی پیش می رفت.. یه رابطه دائمی و قرص و محکم بود؟ چیزی که من حتی.. تو ذهنمم نمی تونستم یه تصویر خوب ازش بسازم..
یعنی اصلاً ذهنم توانی برای خلق آینده دو نفره ام با میران محمدی رو نداشت و خب.. این کار و خیلی واسه یکی مثل من سخت می کرد!
دنبال یه حرف مناسب.. یا حتی یه سوالی که بشه باهاش به یه نتیجه رسید از کل ساعت هایی که در طول امروز با هم وقت گذروندیم.. بودم..
ولی قبلش.. اون بود که پرسید:
– جواب سوالت و گرفتی.. حالا تو جوابم و بده!
تا خواستم فکر کنم سوالش چی بود.. خودش حین گذاشتن بشقاب خالی غذاش روی میز کنار دستش پرسید:
– مشکلت با خانواده داییت چیه؟
نفسی گرفتم و منم بشقابم و کنار گذاشتم.. دیگه اشتهایی برام نمونده بود با فکر کردن به اینکه کارم به کجا رسیده که مجبورم با یه غریبه درد دل کنم.. ولی انگار چاره ای نبود.. بذار اینم جزو اون تحقیقات گسترده ای که انجام داده حساب بشه و بفهمه آدمی مثل من.. انقدر دل خوشی نداره که بخواد.. به رابطه داشتن با یه پسر و سرگرم شدن فکر کنه..
شاید اگه این حرف و راجع به دروغ شنیدن از این و اون نمی زد.. منم در جواب این سوال یه چیزی سر هم می کردم و تحویلش می دادم که فقط کنجکاویش برطرف بشه.. ولی حالا.. دلم می خواست واقعیت و بدونه چون.. من هیچ وقت.. نقش بازی کردن و بلد نبودم!
– من.. خب… به خاطر یه دلایلی.. مجبور شدم با خانواده داییم زندگی کنم.. یعنی خب.. کس دیگه ای تو زندگیم نبود که بشه به عنوان یه بزرگتر روش حساب کرد. ولی.. بازم برام سخت بود که یه نون خور اضافه باشم براشون.. خودمم راحت نبودم توی اون خونه.. واسه همین..
دندونام و محکم رو هم فشار دادم و انگشتام و تو هم چفت کردم.. چرا انقدر اصرار داشت که بدونه.. واقعاً فکر نمی کرد شاید به زبون آوردن این حرفا که همش از سر بدبختی و بیچارگی یه آدمه.. خیلی سخته؟!

فکر نمی کرد سخته بگم تمام پولی که از پدر و مادرم برام مونده بود.. حتی به پول پیش یه خونه هم نمی رسید و نهایت کاری که تونستم باهاش بکنم.. بازسازی اون سوییت بود؟!
شاید هیچ وقت برخورد بدی ازش ندیدم که نشون بده یکی مثل من و هم سطح خودش نمی دونه.. به هر حال از همون محل زندگی و سر و وضع و همین کتونی های داغون.. فهمیده یکی مثل خودش نیستم که دستم به دهنم برسه.. ولی بازم.. سخت بود برام!
تا اینکه یه کم روی مبل خودش و به سمتم کشید و گفت:
– بگو درین! قرار نیست از من قضاوت یا سرزنشی بشنوی! فقط برای اینکه آروم شی و دیگه این حال و ازت نبینم گفتم تا حرف بزنی! شایدم بتونم یه جوری کمکت کنم تا دیگه مشکلی نداشته باشی.. حالا بگو!
سرم و بلند کردم و زل زدم به چشمای قهوه ایش که زیر نور هالوژن هایی که علاوه بر سقف روی دیوارم نصب شده.. روشن تر از همیشه به نظر می رسید..
من که تا الآن دو بار تو بدترین وضعیت جلوش ظاهر شدم.. دیگه چه اهمیتی داشت که با بقیه بدبختی های زندگیم آشنا بشه یا نه..
با این فکر لب باز کردم و گفتم:
– واسه اینکه سربارشون نباشم.. با یه مقدار پولی که از.. پول پیشِ.. خونه قبلیمون مونده بود.. سوییت بالای خونه داییم و.. بازسازی کردم.. در حدی که فقط قابل سکونت بشه! جایی که قبل از این پیشنهاد من.. غیر قابل استفاده بود ولی حالا.. اون یه وجب زمین.. جوری واسه زن داییم عزیز شده.. که واسه بیرون کردن من از خونه داره به هر طنابی چنگ می زنه.. یکیشم همون قول و قرار با خاله علیرضا.. واسه آشنا شدن و ازدواج کردنمون بود که به لطف شما لغو شد ولی مطمئناً پیشنهادهای بعدی هم تو راهه!
نگاهم و از صورت متعجب و تو فکر فرو رفته اش گرفتم و گفتم:
– امروزم.. اگه می رفتم دعوا می شد.. چون اونجوری که از پسرداییم شنیدم.. زن داییم زده به سیم آخر.. می خواد مستقیم مطرح کنه قضیه رفتنم از اون خونه رو.. منم.. انقدری زبون ندارم که جوابش و بدم و بگم اینجا حق منه.. چون.. خودمم مطمئن نیستم که واقعاً حقمه یا نه!
– معلومه که هست! تو به اندازه یه پول پیش واسه ملک داییت خرج کردی.. یعنی انگار تو یه پول پیش به داییت دادی و اون باهاش سوییتش و بازسازی کرده.. پس اونجا حق توئه! مدرکی داری که ثابت کنه.. خرج بازسازی اونجا به پای تو بوده؟

متعجب از اینکه این سوال برای چیه سرم و به تایید تکون دادم و گفتم:
– مدرک که خب.. فاکتور پولی که دادم به یه طراح.. تا همه کارا رو خودش انجام بده هست!
– خوبه! پس اگه خیلی بهت فشار آوردن و کار به شکایت کشید.. می تونی با همون فاکتور حرفت و ثابت کنی و دهن اونا رو ببندی!

با چشمای گشاد شده پریدم وسط حرفش و گفتم:
– چه شکایتی؟ من که نمی تونم از داییم شکایت کنم!
– پس می خوای صبر کنی تا زن داییت با راه و روش خودش بیرونش کنه؟
– نه ولی.. شکایتم راه درستی نیست! هرچی باشه بالاخره.. چند سال باهاشون زندگی کردم و یه جاهایی هوام و داشتن.. نمی خوام کار به اینجاها بکشه!
– اوکی شکایت نکن.. ولی حداقل یه حرفی داری که اگه مستقیم چیزی به روت آوردن در جواب بگی! هوم؟
به معنای چی سرم و به چپ و راست تکون دادم که گفت:
– همونی که بهت گفتم! خیلی رک و واضح و پوست کنده.. به داییت و زن داییت بگو.. پول پیش اون خونه رو بهشون دادی که خرج بازسازی ملک داییت شده! الآنم اگه خیلی ناراحتن بابت این موضوع.. یا اینکه فکر می کنن با بیرون کردن تو پول بیشتری گیرشون میاد.. پیشنهاد بده که ماه به ماه یه مبلغی به عنوان اجاره بدی بهشون! اینجوری یا شرمنده می شن از حرفشون.. یا پیشنهادت و رو هوا می زنن.. البته اگه.. خودت فکر می کنی از پس دادن اجاره خونه برمیای..
– برمیام ولی.. واقعاً فکر می کنید این ایده خوبیه؟
– پیشنهاد بهتری داری؟
– اگه داشتم که وضعم این نبود! فقط این و می دونم که زن داییم با این بهونه می خواد من و از اون خونه بیرون کنه.. که پسرش بره تو اون سوییت.. زیاد حرفی از اینکه بخواد به یکی دیگه اجاره اش بده نمی زنه!
– پول در دهن همه رو می بنده درین.. مطمئن باش! تو این دنیا هیچ چیزی نیست که نشه سرش معامله کرد! به خصوص الآن.. با این وضعیت اقتصادی داغون.. کی بدش میاد از یه جایی.. که به قول تو غیر قابل استفاده بود.. ماه به ماه یه درآمدی داشته باشه؟!
یه کم خیره خیره بهش زل زدم و رفتم تو فکر.. یعنی واقعاً درد زن داییم.. یا حتی خود داییم همین بود؟ فقط روشون نمی شد که از من کرایه بگیرن و اگه من خودم پیشنهادش و می دادم رو هوا می زدن؟
شاید زن داییم در ظاهر مخالفت می کرد چون.. هدفش مسائل شرعی و نموندن آتیش و پنبه تو یه ساختمون بود ولی.. نمی تونستم درباره داییم با قطعیت حرف بزنم.
به هر حال داییم.. همون آدمیه که به خاطر خرج و مخارج.. حاضر شد خواهرش و بفرسته آسایشگاه و همون یه ذره خرجشم بندازه گردن من..
پس انقدری هم بیراه نبود فکر کردن به اینکه.. با این پیشنهاد راضی می شه و اگه داییم راضی باشه.. مطمئناً می تونه جلوی اعتراض های زن دایی هم بگیره..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بادیگارد pdf از شراره

  خلاصه رمان :     درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
2 سال قبل

چقد بی کسه این دختر
دلم کباب شد😪😪

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x