جلوی چشمایی که داشت از توشون آتیش بیرون می زد و من بدون فکر کردن به چیزی.. فقط طبق فرمانی که از حرارت به شدت بالا رفته بدنم می گرفتم به سمتش حمله کردم و غریدم:
– کثافت لاشــــــی.. چه گهی داری می خوری تـــــــو؟!
دستم و بلند کردم و که یه بار دیگه بکوبونم تو صورتش که اینبار کوروش مثل دفعات قبل بیکار نموند و ضربه اول و اون تو شکمم کوبوند..
دولا دولا با دستی که جای ضربه رو نگه داشته بود چند قدم عقب رفتم و تو همون حالت یه بار دیگه سرم و بلند کردم و زل زدم به درین..
چهره اش تو خنثی ترین حالت ممکن بود و هیچ حسی رو نمی شد ازش خوند.. من این چهره رو قبلاً هم ازش دیده بودم و اون دفعه.. کاملاً می فهمیدم چرا.. می فهمیدم که به خاطر کار من.. به خاطر بلایی که من سرش آوردم به این حال و روز افتاده..
ولی الآن.. اگه واقعاً این چیزی باشه که می خواست.. اگه واقعاً همدست کوروش شده بود واسه به خاک سیاه نشوندن من.. اگه تلاشش و کرده و به هدفش رسیده.. چرا این و نمی تونم از چهره اش و حالت چشمایی که خیس بودنشون کاملاً دیده می شه.. تشخیص بدم؟
یه لحظه از تصور این که نکنه کوروش به خاطر ضربه زدن به من.. درین و قربانی کرده و با خودش تا این جا کشونده و درین.. هیچ کاری رو با میل و اراده خودش انجام نداده.. موج بعدی عصبانیت تو وجودم شکل گرفت..
اینبار به قصد جدا کردن درین از این آدم بی شرفی که هر ثانیه یه وجهه جدید از خودش به نمایش می ذاشت جلو رفتم و همین که دستم و به سمتش دراز کردم کوروش هدفم و فهمید که بازوی درین و گرفت و اون و پشت سرش قایم کرد تا دستم بهش نرسه..
صدام و انداختم تو سرم و نعره کشیدم:
– دست به درین نزن بی پدر مــــــــــادر.. دست بهش نزن حرومــــــــــزاده..
دیگه اون حالت خونسردی کاذبی که کوروش تا همین چند دقیقه پیش سعی داشت حفظش کنه از بین رفته بود و اونم مثل من داد کشید:
– چیـــــــــــــه؟ بهت برخورد بی شــــــــــــرف؟ به ناموست دست زدم.. جلوی چشمت بوسیدمش غیرتی شـــــــدی؟ می خوای دستم و قطع کنی چون به دست درین خورده و این کارم حق خودت می دونی آره؟ آرههههههه؟
همزمان با آره دوم محکم کوبوند تخت سینه ام تا عقب برم و بعد خودش فاصله امون و پر کرد و یقه لباسم و محکم گرفت..
– من چی بگم پـــــــــــــس؟ من بی شرف باهات چی کار کنــــــــــــم؟ اگه بخوام با قانون خودت پیش برم که باید همین جا تیکه تیکه بشــــــی.. باید به فجیع ترین شکل ممکن بمیـــــــری..
از همون یقه ام من و محکم به عقب هل داد که کمرم کوبیده شد به دیوار کانکس و با چشمایی که از بهت و گیجی تا آخر باز مونده بود نگاهم و از کوروشی که با چهره پر از درد و درموندگی نفس نفس می زد.. به درینی که خیره به زمین داشت بدون هیچ واکنشی به حرف های عجیب و غریب کوروش گوش می داد دوختم..
هنوز حرفی به زبونم نیومده بود که کوروش با صدایی که کاملاً لرزش ناشی از بغضش و می تونستم تشخیص بدم ادامه داد:
– من بی غیرت.. چی کار کنم باهات.. که یک ماه تمام.. خونِ.. خونِ برادرزاده من و تو شیشه کردی و دم نزدم؟!
تنها چیزی که اون لحظه من و سرپا نگه داشته بود.. همون دیواری بود که بهش تکیه داده بودم.. وگرنه بعد از شنیدن همچین حرفی.. مگه می شد سرپا می شد.. مگه می شد حرف زد.. اصلاً مگه می شد نفس کشید؟
من توی این زندگی.. دقیقاً کجا وایستاده بودم؟ چند ماه گذشته عمرم و.. با کیا گذروندم؟ پای چه کسایی رو به زندگیم باز کردم به خیال این که کامل و دقیق می شناسمشون و حالا.. هر لحظه داشتم یه چشمه جدید از شخصیتشون و می دیدم که.. جزو بعید ترین احتمالات ذهنم هم.. نبود!
کجا رو اشتباه کرده بودم؟ کجا راهم و بد انتخاب کردم که از این جا سر درآوردم؟ منی که انقدر تحقیق کردم و ماه ها برای پیدا کردن اون زن و دخترش و کس و کار باقی مونده اش وقت صرف کردم.. چرا متوجه وجود همچین آدمی توی زندگیش نشدم؟
یعنی همه حرف های کوروش.. راجع به این که چرا همچین بلایی سرم آورده دروغ بود؟ این دو نفر.. با هم همدست شده بودن تا.. تاوان بلاهایی که سر درین آوردم و پس بگیرن؟
ولی.. از کجا می دونستن که من قراره همچین کاری بکنم؟ کوروش.. خیلی زودتر از من دست به کار شده بود برای به خاک سیاه نشوندنم.. یا شایدم.. دلیلشون اصلاً.. این چیزی که بهش فکر می کردم نبود!
هنوز با فکر های توی سرم درگیر بودم که کوروش.. با خشم و عصبانیتِ دوباره اوج گرفته اش نزدیک شد:
– چیه لال شدی؟ حرف بزن دیگــــــه! حرفی نداری نـــــه؟ خودتم می دونی بلاهایی که تو این مدت.. سر درین.. سرِ.. تنها یادگار برادرم آوردی.. هیچ تاوانی به جز مرگ نداره نــــــه؟ خود حرومزاده ات هم این و می دونی که حالا این شکلی لال مونی گرفتی واسه مــــــــــــن؟
نگاهم فقط به درین بود.. خدا خدا می کردم هر لحظه برگرده و یه واکنشی به حرف های مزخرف کوروش نشون بده.. حتی یه واکنش کوچیک.. تا من مطمئن بشم که این عوضی.. هرچی که داره می گه رو.. از خودش درآورده و همچین چیزی نیست!
ولی هنوز تو همون حالت مجسمه شده مونده بود.. نه تکون می خورد.. نه پلک می زد و نه هیچ علائمی از زنده بودن توش دیده می شد..
دوباره یقه لباسم و گرفت و من و به سمت خودش کشید:
– به من نگاه کن حیوون.. به من نگاه کن بی شـــرف.. بسه هرچقدر از سادگی و دلرحم بودن اون دختر سوء استفاده کردی و هر گهی دلت خواست خوردی.. هر چقدر تونستی به زندگیش گند زدی.. انقدری که روز و شب.. آرزوی.. آرزوی مرگ داشته باشه. ولی دیگه تموم شد.. از این به بعد طرف حسابت منم.. کوروش کاشانی.. عموی دختری که چهار ماه پیش به قصد انتقام وارد زندگیش شدی.. غافل از این که من.. خیلی زودتر از تو اقدام کرده بودم.. وقتی با یه فامیلی جعلی.. کاری کردم با میل و رغبت تو شرکتت استخدامم کنی!
بعد از شنیدن حرفاش.. بعد از کنار هم قرار دادن قطعات پخش و پلا شده پازلی که توی ذهنم درست شده بود و نگاه کردن به نتیجه ای که با عقل و منطق جور در می اومد.. نفهمیدم چی شد.. شاید تحت تاثیر یه جنون آنی که به خاطر این شوک های پی در پی تو جونم افتاد بود که یهو زدم زیر خنده!
با صدای بلند می خندیدم و قهقهه می زدم و کوروش هم با بهت و تعجب از این واکنش غیر طبیعی من داشت نگاهم می کرد..
در اثر خنده به جلو خم شده بودم که دست کوروش از یقه ام جدا شد ولی خیلی زود به خودش اومد که شونه هام و با خشم و عصبانیت گرفت و من بلند کرد و دوباره به دیوار کوبوند..
– ببند دهنتــــــــــــــــو!
بدون اهمیت به نعره ای که کشید به خندیدنم ادامه دادم و وقتی آروم آروم تموم شد.. حین نفس نفس زدنم نگاهی به چهره کبودی که حالا از شدت عصبانیت سرخ شده بود انداختم و پرسیدم:
– یعنی.. یعنی جدی جدی تو.. عموی درینی؟
فکش منقبض شده بود و همه رگ های صورت و پیشونیش به طرز عجیبی برآمده.. انگار توان حرف زدن نداشت که فقط چشمای سرخش و بین چشمام چپ و راست کرد و من با همون ته مونده خنده ادامه دادم:
– یعنی.. تمام این مدت.. تمام این چهار ماه.. که فهمیده بودی.. با.. با درین رابطه دارم.. یا نه.. تو همین یه ماه گذشته.. که به قول خودت.. خونش و تو شیشه کردم.. عموش بودی؟ عموی واقعیش؟ عموی تنی؟ از یه خون؟ از یه رگ و ریشه؟
گفتم و دوباره خنده ام اوج گرفت.. در حالیکه همراه با خنده من.. خشم نگاه کوروش هم بیشتر می شد و منی که انگار هنوز تحت تاثیر همون جنون آنی بودم و تمایل شدیدی به بیشتر شدن این خشم داشتم.. حین مرتب کردن یقه کج شده لباس کوروش.. با صدایی که سعی می کردم به گوش درین نرسه پچ زدم:
– می دونی من.. با برادرزاده ات.. چه کارایی کردم؟ خان عمو! از.. جزییاتشم خبر داری؟ خبر داشتی و زودتر نیومدی سراغم تا.. کارم و تموم کنی؟ تا خون اون بی شرفی که.. زندگی برادرزاده ات سیاه کرده رو بریزی؟
اینبار یه پوزخند پر از تمسخر به صورت در حال انفجارش زدم و گفتم:
– تو دیگه چه بی غیرتی هستی!
همزمان با غرش عصبیش.. مشتش و بلند کرد و توی صورتم کوبوند و من و پرت کرد وسط کانکس..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
دوستان بنده تمام برگام ریخت/:
این چی بود
یا ذولجلال و الکرام
از نظر من درین همون دختری هس که میران فک میکنه مرده یعنی دختر همون مادرناتنی میران
ولی من فکر میکنم درین اصصصصلا خبر ندارن الآنم کوروش بی خبر بهش زنگ زده اونم الان هنگ کرده
چرا جمعه ها پارت نمیذارین؟😕
ب طرز احمقانه ای دلم واس میران میسوزه
و کوروش هم واقعا بی غیرته واقعااا به طور جدی
شاید ب مامان درین تجاوز کردن…
درین هم تازه فهمیده کوروش عموشه…
و اینکه واقعا احساس میکنم نویسنده کامنت ها رو میخونه و جوری ادامه رمانو مینویسه که ما متعجب بشیم 😂😂😂
اگه کوروش می خواسته انتقام درین رو بگیره و از نقشه و میران خبر داشته خب پس چرا از اول جلوی میران رو نگرفت ، تا هم درین اذیت نشه هم اینقدر زحمت نکشه 😐
حتما کوروش برای انتقام ماجرایی که برای قدیم اومده جلو ، و اصلا نمیدونسته درین برادرزاده اشه ، ولی وقتی می فهمه که کار از کار گذشته و نه راه پس داشته نه راه پیش
با تشکر از کارآگاه های محترم 🤭
من ک فکر نکنم اصلا درین در جریان اتفاقات و انتقام کوروش باشه،وگرن چرا موقع کلانتری و مشکلات میگف تنها راهم میرانه
به نظر من ممکنه درین اصلا خبر نداشته ؟! چون همه چیز بین شون طبیعی بود و اگه واقعا عموی خوبی بوده کوروش نمی ذاشت درین پیش دایی و زن دایی ظالمش باشه و این همه مدت درین بی پناه تو دست میران اذیت نمی شد .
این نویسنده غیر قابل پیشبینیه
نظر من اینه :معلومه ک کوروش از قبل برنامه داشته حتی قبل اتفاقایی ک برا درین افتاد
پس صد در صد دلیلی داره ک کوروش اومده واس انتقام و ممکنه مربوط به خانواده درین باشه چون .همونجور ک خانواده ی میران ضربه خورد خانواده ی درین هم زخم خوردِ یعنی مگ میشه دختر کوچولوی پدر میرانو دزدیده باشن
بعد دس رو دس بذاره حتما پدره یه کاری کرده ک واسه انتقام کوروش اومده جلو.
و بحث درین
من مطمعنم احساسات درین تو اون دوران واقعی بود و اصلا خبر نداشته ک میران قراره ضربه کاری بزنه از انتقام کوروش خبر داشته ولی از احساسات میران نه تا وقتی ک ضربه خورد و نابود شد برا این میگم چون نمیشه تو بدونی طرف میخواد ضربه بزنه بهت بعد توهم همراهیش کنی یا تو ذهنت این همه خیالپردازی کنی
یادتونه صب شب اول رابطشون چقد درین هیجانزده و خوشحال بود 🧐
حق با میرانه، خیلی خیلی بیرگه کوروش اگه میدونسته این چند سال درین بیکس و کار پیش دایی و زنداییش چی کشیده و اقدامی نکرده، اینکه تو این چندماه خودش داشته برای میران نقشه میکشیده و سعی نکرده جلوی نقشه میران برای درین رو بگیره، اینکه تو این یک ماه کاملاً منفعل فقط به بلاهایی که سر درین اومده نگاه کرده.
این عمو نیست، یکیه بدتر از اون دایی کوفتی درین. باز این میران یه نمه غیرتی سر مادرش که 15 سال پیش مرده داره، این چی داره که باهاش اسم خودش رو بزاره مرد؟؟
بعد این با فامیل جعلی وارد زندگی میران شده از ماهها قبل که چی بشه؟ زن داداشش زده خواهر تازه به دنیا اومده میران رو به کشتن داده و بعد هم با تظاهر به جنون از زیر مجازات در رفته (روایتی که تا الان شنیدیم) مادر میران از داغ دلش خودسوزی کرده، دیگه این چی میگه این وسط؟؟ خیلی مرد بود برادرزاده اش رو از نکبت زندگی با خانواده داییش نجات میداد.
با این ماجرا، اگه باز یهو عوض نشه مسیر، این کوروش یه دزده و فقط درین رو برای پرت کردن حواس میران میخواسته. از دوستدختر سابق میران هم متوجه برنامه داشتن میران برای درین شده و این برنامه رو چیده. فقط همین!!
این نویسنده واقعا غیر قابل پیشبینیه….داستان خیلی جذاب شده
آدم می مونه چی بگه
خدایش اینو هیچکس نگفت نویسنده ای خوبیه جوری نوشت که ما فکرش هم نمیکردیم
منطقی نیست اصلا منطقی نیست اصلا گیرم که عموش باشه خب چرا درین تا حالا نباید اشاره کنه بهش حتی وقتایی که با خودش حرف میزد میگفت من چقدربی کسم که فقط ی مادره روانی و ی دایی دارم خب خودش که میدونسته بعدشم اگه میدونسته عمو و داره و عموش میدونسته میران میخاد با درین چیکار کنه چرا عموش به درین نگفته اصلا چرا درین نباید هیچ اشاره ای به عموش کنه ؟ مشخصه نویسنده یهویی خاسته سناریو رو عوض کنه
دیدین …دیدین …دیدین
گفتم اشنان گفتم وای کوروش عموشه
بله درین نمیدونسته کوروش عموشه مطمعنم وگرنه زودتر نجاتش میداد
شایدم نقشش مهمتر بوده
ولی یه سوال چرا کوروش باید اونو پیدا میکرده و برنامه میچیده
میگه قبل از تو من شروع کردم
یه داستان این وسط هست که نمیفهمیم