رمان تارگت پارت 327 - رمان دونی

 

 

 

 

عجیب بود که حالم ثانیه ای عوض می شد.. کل این نیم ساعت.. تا همین چند ثانیه گذشته دلم می خواست ببینمش و حالا.. به حد مرگ پشیمون شدم!

شاید به خاطر حرف هایی که مهناز درباره وضعیت پاش زد و من حس کردم.. دیگه نگاه کردن مستقیم تو چشمای آدمی که ممکنه تا آخر عمر.. به خاطر من نقص عضو بشه.. کار راحتی نیست!

با این حال دیگه راه پا پس کشیدن نبود.. قدم های آروم و لرزونم و به سمت اتاق برداشتم و بدون این که نگاهی به اون موجود باندپیچی شده خوابیده روی تخت بندازم.. در و بستم و خیره به زمین رفتم جلو..

صدای نفس های عمیق و عجیب غریبش تو گوشم بود.. یه جوری نفس می کشید که انگار چیزی توی ریه اش گیر کرده و مانع رفت و آمد هوا شده..

یه لحظه از تصور این که نکنه حالش بد شده و داره خفه می شه سرم و بلند کردم و زل زدم بهش.. که دیدن چشمای آرومی که روی صورتم خیره شده بود.. این فکر و از سرم دور کرد..

اما خب.. اکسیژنی که از راه بینی وارد مجراهای تنفسیش می شد.. نشون می داد که اشتباه حدس نزدم و آتیش سوزی اون شب.. به ریه هاش هم آسیب زده!

گوشه لب لرزونم و به دندون گرفتم و نگاهم و سرسری به سرتا پاش دوختم.. از سینه به پایینش و با ملافه پوشونده بودن و بقیه بدنشم با باند..

هیچی از سوختگی ها مشخص نبود ولی حتی اینم ضربان بیش از حد تند شده قلبم و آروم نکرد.. نگاهم و دوختم به لبای کبود چاک خورده اش.. لبایی که بارها و بارها به لب و سر و صورتم بوسه زده بود که بعضی هاش و خیلی دوست داشتم و با بعضی هاش.. تا حد مرگ پیش می رفتم!

نگاهم بالاتر رفت.. از اون اکسیژنی که هوا رو بهش می رسوند رد شد و خیره شدم به چشمایی که حتی به اندازه پلک زدن هم ازم نمی گرفتشون.

خوب بود که این جای کابوسم دروغ محض بود و اون حفره های پر از خونی که به جای چشم روی صورتش بود.. هیچ نشونه ای از واقعیت نداشت..

 

 

 

 

این چشم ها و این نگاه.. همونی بود که می شناختم.. همونی بود که آخرین بار دیدم.. مطمئناً.. تا آخر عمرمم همین شکلی توی ذهنم نگهش می دارم..

همون چشم های قهوه ای رنگی که بر اساس حال و هواش روشن یا تیره می شد و من با این که رنگ تیره اش و بیشتر توی خاطرم داشتم.. حالا می دیدم که روشن تر از همیشه اس!

نسبت به لحظه اول ورودم آروم تر شده بودم که یه قدم جلو رفتم.. هنوز حرفی به ذهنم نمی رسید و ترجیح می دادم مثل خودش با زبون بدن پیش برم..

واسه همین دستم.. با فرمانی که از قلب به تب و تاب افتاده و هیجان زده ام می گرفت بلند شد و روی دست باندپیچی شده ای که کنار بدنش افتاده بود قرار گرفت..

با این که هیچ فشاری بهش وارد نکردم ولی دیدم که چشماش و محکم بست و صدای نفس هاش احتمالاً از شدت درد قطع شد..

سریع دستم و عقب کشیدم با چشمای گرد شده ای که به زور داشتم اشک و توشون نگه می داشتم زل زدم بهش.. وضعیتش انقدر بد بود؟ که حتی بدون کوچکترین فشاری به پوست دستش.. درد می کشید؟

خدایا.. خدایا من با این آدم چی کار کردم؟ درسته بعضی وقتا از سر عصبانیت و کینه ای که به دل گرفته بودم.. مرگش و ازت خواستم ولی خودت می دونی که همه اش زبونی بود.. خودت می دونی که از ته دل نگفتم و اگه واقعاً به خاطر بلایی که سر من آورد این شکلی مجازات شد.. راضی نبودم.. به خودت قسم راضی نبودم..

چشماش که باز شد و حال خرابم و دید خودش اقدام کرد.. دستش و برگردوند و آروم از تخت جداش کرد که پشت دستش با جایی برخورد نکنه و کف دستش و به سمتم نگه داشت و با حرکت آروم انگشتاش.. اشاره کرد که دوباره کارم و انجام بدم..

دیگه نتونستم جلوی اون اشک ها رو بگیرم و همزمان با بلند شدن صدای هق هقم.. دستم و اینبار کف دست میران قرار دادم و اون آروم انگشتاش و بست….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا

  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
Tamana
1 سال قبل

چرا همه بر علیه درین شدین؟؟؟؟ میراان خیلی درینو اذیت کرد چرا یادتون رفته؟؟ میران هرچی سرش بیاد تاوان اشتباهات و کینه های خودشه

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل
پاسخ به  Tamana

من طرف درین ام.

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

خیلی الکی شده . یعنی دیگه با منطق من جور در نمیاد.

Leyla ❤️
Leyla ❤️
1 سال قبل

خلاصه کل پارت
درین رفت توی اتاق، درو بست رفت جلو دستشو گذاشت تو دست میران😐😐

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

🥲
بیژنم این درینو بکشم 🔪🔪
خداییی بزنممممم بکشمششششش یا هنوز زودهههههه🔪🔪🔪

*****
*****
1 سال قبل

اگه واقعاً به خاطر بلایی که سر من آورد این شکلی مجازات شد.. راضی نبودم.. به خودت قسم راضی نبودم..
آخی راضی نیست بچه ام ، اشکال نداره می خوای اون یکی پاشم قطع کن دلت خنک شه ، یا می خوای مثل خوابت چشماشو آب کن ، تا دلت راضی بشه ، دختره بی چشم رو

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

هعی

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x