رمان تارگت پارت 337 - رمان دونی

 

 

 

 

 

*

هوا تاریک شده بود که بعد از یه پیاده روی طولانی.. بدون این که بخوام حتی تو یه مسیر ماشین سوار شم.. رسیدم به خونه..

در و با کلید باز کردم و رفتم تو.. با دیدن ریتا تو حیاط کوچیک و جمع و جور خونه ام که مثل همیشه به محض شنیدن صدای در از لونه اش بیرون اومد و شروع کرد پارس کردن.. لبخند خسته ای روی لبم نشست و قدم هام و به سمتش هدایت کردم..

درسته که دیگه هیچ کس و توی زندگیم نداشتم.. ولی حضور ریتا برام مثل یه نعمت شده بود.. همین که کنارم بود.. متوجه اومدنم می شد و بهش واکنش نشون می داد.. می تونست خستگی یه روز پر از دغدغه و کلافگی رو از روی دوشم برداره..

یه روز جمعه.. که باید به ملاقات مادرم می رفتم و وقتی برمی گشتم.. انقدر خسته بودم که انگار سنگینی یه کوه روی شونه هام بود..

مادری که حالا خیلی خیلی بیشتر از قبل مطمئن شده بودم مسبب اصلی بدبخت شدنمه و من.. بازم مجبور بودم بهش سر بزنم چون اونم مثل من هیچ کس و تو این دنیا نداشت.

چون با همه این اتفاقات.. اگه وقتی می مرد که من طردش کرده بودم.. بازم عذاب وجدان یقه ام و می گرفت و من.. در حال حاضر.. انقدر دلیل برای عذاب کشیدن و پشیمونی داشتم که نخوام.. یه مورد جدید هم بهش اضافه بشه و زندگیم و زیر و رو کنه..

ظرف غذای ریتا رو پر کردم و بعد از این که یه کم دست به سر و گوشش کشیدم.. ترجیح دادم به جای رفتن توی خونه همون جا بمونم.

اوایل پاییز بود و هوا هنوز سرد نشده بود.. کیفم و گذاشتم رو زمین.. مانتوم و کشیدم بالا و نشسته رو آجرهایی که دور باغچه کوچیک حیاط قرار داشت..

یکی از دلایلی که همون اول از این خونه خوشم اومد.. همین باغچه کوچیکش بود که فکر کردم می تونم خودم و جوری باهاش سرگرم کنم که روحیه ام بهتر بشه..

ولی نزدیک سه هفته از جا به جایی کاملم می گذشت و هنوز.. رغبت نکرده بودم دستی به سر و گوشش بکشم و داشتم به زندگی ماشینیم.. ادامه می دادم!

 

 

 

 

 

 

نگاهم کشیده شد سمت ریتا.. با این دل بیش از حد گرفته.. چاره ای نداشتم جز این که وقتم و با تنها موجود زنده ای که برام مونده بود بگذرونم..

هرچند که اونم بعضی وقتا به شدت بی تابی می کرد و انگار می خواست سراغ صاحب اصلیش و ازم بگیره.. یا شایدم به هوای استشمام بوی میران بهم نزدیک می شد و یه جورایی تحملم کرده بود تا به اون برسه ولی.. کم کم یاد می گرفت که به این زندگی جدید و به این صاحب جدید.. عادت کنه. درست مثل من!

نفس عمیقی کشیدم و همونطور که دستام و دور زانوهام حلقه کرده بودم.. زل زدم به آسمون تاریک بالای سرم و نفهمیدم چی شد که یهو شروع کردم به خوندن..

بعد از یه روز کامل که با هیچ کس حرف نزدم و حتی کل زمان ملاقات مامانمم به سکوت گذشت.. خواستم از این طریق یه کم از حنجره ام کار بکشم.. با ترانه ای که از عمق وجودم بیرون می اومد و کلماتش.. بدون این که فکری روی درست یا غلطشون داشته باشم رو زبونم جاری می شد:

..منم و شاخه غمی که تو دلم جوونه کرده..

..من و یاد خوبی تو که دل و دیوونه کرده..

..من و رنگ مخمل شب من و برق صد ستاره..

..که تو عمق تیرگی ها باز تو رو یادم میاره..

..نباشی تو خاطر من مثل این که زندگی نیست..

..مثل اینکه رنگ دریا آبی همیشگی نیست..

ریتا غذاش و خورده بود و حالا داشت خودش و به دست و پای من می مالوند.. پاهام و دراز کردم و مشغول نوازشش شدم..

عوض همه اون نوازش هایی که خیلی بهش احتیاج داشتم و میران هیچ وقت ازم دریغ نمی کرد.. حتی اگه پشتش هزار و یک نقشه بود ولی.. بازم خوب بود..

..یاد من اگرچه نیستی تو رو با خودم می دونم..

..چشم به راه مهربونیت تا ته دنیا می مونم..

..روی شیشه می نویسم دیگه به امید دیدار..

..موندنی ترین مسافر تا ابد خدانگهدار..

دو قطره اشک از چشمم پایین ریخت و با حسرت لب زدم:

– خدایا.. چشم به راهش نیستم.. ولی هرجا که هست.. حالش خوب باشه! سـ… سالم باشه.. تحت درمان باشه..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود و بین خانواده‌ای قرار بگیرد که نابودی تنها بازمانده کهکشان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار

    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو پرت می‌کنه، اصلا اون چیزی نیست که نشون می‌ده. نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهره اعتماد

    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن و …آرمین برگشته تا زندگی و آینده شو اینجا بسازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمستان ابدی به صورت pdf کامل از کوثر شاهینی فر

    خلاصه رمان:     با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ، هم می بینم ، هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو شل میکنه ، لبام به حالت عادی برمی گردن و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

خیلی دلم میخواد بدونم آخرش چی میشه

Elahe
Elahe
1 سال قبل

پیش بینی ک مطمئنم اتفاق می افته
درین با یکی تو دانشگاه آشنا میشه و باهاش نامزد میکنه و بد میران میاد و……

Nasrin
Nasrin
پاسخ به  Elahe
1 سال قبل

اگه رمان رو دقیق خونده باشی همچین چیزی نمیگی. درین به هیچ وجه وارد یه رابطه ی جدید نمیشه. احتمالش هست که بقیه خواهان ایجاد رابطه باهاش باشند. اما درین اصلا نمیخواد این چیزارو

Elahe
Elahe
پاسخ به  Nasrin
1 سال قبل

ولی توعم اگ رفته باشی تو پیج گیسو خزان تو اینستا میفهمی ک درین بایکی دیگ میره ولی تهش ب میران میرسه!

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

علوی
علوی
پاسخ به  🙃...یاس
1 سال قبل

#حمایت
👍 👍 👍 👍 👍 👍

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط علوی
🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

❤❤❤

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  🙃...یاس
1 سال قبل

همه رو از راه بدر کردی بقیه هم دارن هی هشتک میرنن😂❣

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
1 سال قبل

😎😎😎😎😎😎😂😂😂😂

اسم
اسم
1 سال قبل

قشنگ بود

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x