رمان تارگت پارت 395 - رمان دونی

 

 

 

 

انگار از قبل توسط مهناز توجیه شده بود که تایید نهایی با منه و الآنم انقدر تند و هولزده داشت همه توانایی هاش و یکی یکی رو می کرد.. که توجه من و جلب کنه تا یه وقت نگم من احتیاج به سرایدار و نگهبان ندارم!

با این که ترجیح می دادم به جز خودم و ریتا کس دیگه ای تو خونه ام زندگی نکنه.. با این که می دونستم دلیل مهناز برای این کار چی بوده و من اصلاً قبولش نداشتم.. ولی عجزی که تو صدای این مرد بود نذاشت از همین اول عذرش و بخوام و به ناچار سرم و به تایید تکون دادم:

– باشه.. الآن خسته ام.. فردا درباره حقوق و بقیه چیزا صحبت می کنیم!

– دست شما درد نکنه آقا.. اگه می خواید ماشین و بدید پارک کنم براتون!

پیشنهاد بدی نبود.. چون امروز زیادی از پام کار کشیده بودم و دردش داشت شروع می شد.. ولی چون محوطه ای که برای ریتا درست کرده بودم.. کنار جایگاه پارک ماشین بود.. پیشنهادش و رد کردم و خودم ماشین و تا اون جا بردم تا ریتا هم با خونه جدیدش آشنا کنم!

می دونستم سخته براش عادت کردن به یه مکان جدید.. یا حتی.. به یه صاحب جدید.. هرچقدرم که من و از قبل می شناخت بازم طول می کشید تا این شرایط براش عادی بشه..

ولی دیگه بیشتر از این نمی تونستم با این دلتنگی پیش برم و در حالی که داشتم تو این شهر زندگی می کردم.. از ریتا دور باشم.

حالا که تواناییش و داشتم.. حداقل یکی از دلتنگی هام و برطرف می کردم.. تا کم کم نوبت به بقیه برسه!

وارد ساختمون که شدم.. چشمم به مهناز خورد که تو سالن پایین رو مبل نشسته بود و داشت محتویات گوشیش و بالا و پایین می کرد.

لنگون لنگون نزدیک شدم و حین انداختن خودم روی مبل سلام دادم.. جوابم و داد و بعد از درآوردن عینک از رو چشماش گفت:

– چی شد؟

 

 

 

 

 

سرم و به پشتی مبل تکیه دادم و سعی کردم نسبت به درد رو به افزایش پام بی تفاوت باشم..

– ریتا رو آوردم!

سکوتش که طولانی شد.. تو همون حال سرم و به سمتش برگردوندم که دیدم هنوز منتظر شنیدن ادامه توضیحاتمه.. ولی حرف دیگه ای نداشتم که بزنم..

واسه همین سرم و به معنی «چیه؟» به چپ و راست تکون دادم که نفس عمیقی کشید و بحث و عوض کرد:

– با نگهبانت آشنا شدی؟

– آره.. ولی کاش قبلش از خودم می پرسیدی که تو خونه ام اصلاً به همچین کسی احتیاج دارم یا نه!

– به تو باشه که به هیچ کس احتیاج نداری.. مهم اینه که من تشخیص بدم احتیاج داری. اگه تو خیلی دلت می خواد تاریخ و واسه خودت تکرار کنی.. من علاقه ای ندارم و تا حد امکان.. جلوش و می گیرم!

اهمیتی به متلکش که این روزا.. از وقتی برنامه های جدید کاریم و فهمیده بود.. تعدادش خیلی زیاد شده بود و مدام سعی داشت به من یه چیزایی رو حالی کنه ندادم و پرسیدم:

– حالا از کجا پیداش کردید؟ آدم مطمئنیه؟

– عموی یکی از شاگردامه.. وضع مالیشون خوب نیست.. بیچاره چند ماهه دنبال کاره.. زن و بچه اش هم شهرستانن و خودش این جا تنها کار می کنه و براشون پول می فرسته. منم گفتم به عنوان نگهبان و سرایدار بیاد این جا و.. شبا هم تو همون اتاق بمونه! هم اون بنده خدا به یه نون و نوایی می رسه.. هم وقتی نیستی.. ساختمون خالی نمی مونه که هرکسی بتونه سرش و بندازه پایین و بیاد تو!

چشمام و محکم رو هم فشار دادم و با دو تا انگشت مشغول ماساژ پیشونیم شدم..

– تو گروهی که با شاگردات داری.. آگهی استخدام و کاریابی زدی که هر کدومشون و یه جوری وصل می کنی به من؟ یکی و به عنوان راننده.. یکی و سرایدار.. پس فردا از همون جا یه زنم برام بگیر دیگه!

داشتم با شوخی حرف می زدم.. ولی اون سرش و به چپ و راست تکون داد و با نهایت جدیت لب زد:

– فقط خدا می دونه که همچین چیزی آرزومه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات میجنگه و زندگی سختی که با امیر داره رو تحمل

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

یا خدا مهناز هم کمر بسته است

black girl
black girl
1 سال قبل

حالا مشکلات این دو تا ام حل شه این مهناز نکبت دوباره شده آتیش بیار معرکه
اون از تو بیمارستان که انگار نه انگار میران با درین چیکار کرده و میران و مظلوم جلوه میداد فارق از اینکه مسبب همه افکار میران خودشه
اون از قبل ترش که با خودخواهی تمام ب خاطر برادرش نصف ماجرا و تعریف کرد و میران و به این فکر انداخت و نکرد حداقل کامل تعریف کنه
اینم از الان با این تصمیمات مزخرفش کلا خیلی رو مخمه😐

علوی
علوی
1 سال قبل

یه سوال، این عمه خانم مگه پرستار بازنشسته بیمارستان نبود؟؟ الان چی می‌گه؟ کلاس و دانش‌آموز و …
حرفی از کار هنری و استعداد خاصی هم در موردش نبود

Ghazal
Ghazal
1 سال قبل
پاسخ به  علوی

آنقدر دیر به دیر پارت گذاری ها صورت گرفته که خود نویسنده هم یادش رفته چی به چی بود و داره گاف میده

SAMA
SAMA
1 سال قبل

ببین نویسنده گلم کلی فحش و نفرین اماده‌کردم که اگر آخر رمان پایان بد داشت بهت بدم ولی اگر خوب تموم شد کلی دعات میکنم اونارو به نویسنده دلارای میدم ، اگر یه نفر از خواننده های رمان دلارای تارگت هم میخونه و این کامنت منو ببینه کاملا درکم میکنه بابت این موضوع 😄😄🤌

علوی
علوی
1 سال قبل
پاسخ به  SAMA

من از دلارای یه پارت خوندم.همین پارت ماقبل آخر که گذاشته بود. افکار یه پسره رو نوشته بود، خیلی گل درشت مرض خودشیفتگی داشت. انگار کتاب امراض روحی روانی رو باز کرده بودند از روش به ازای هر نشونه، یه سطر از افکار پسره رو نوشته بودن.
من به دیوانه‌ها علاقه دارم، موضوعات جذابی هستند. اما این همه تابلو دیوانه بودن خیلی نوبره! دیگه پارت جدید رو نخوندم

SAMA
SAMA
1 سال قبل
پاسخ به  علوی

دلارای اولین رمان آنلاینی بود که من شروع به خوندم کردم از نظر من خوبه خوشم میاد حتی گاهی برمیگردم پارتای قبلی رو میخونم اما متاسفانه پارتگذاریش خیلی بده پدرمون در اومده

Ghazal
Ghazal
1 سال قبل
پاسخ به  SAMA

خوشحالم که فقط خودم در حال رزرو فوش واسه نویسنده رمان دلارای نیستم و همراه دارم تو این راه😂

SAMA
SAMA
1 سال قبل
پاسخ به  Ghazal

همچنین 😂🤝

Anya
Anya
1 سال قبل

بازم چس پارت

[:
[:
1 سال قبل
پاسخ به  Anya

اگ این چصه پارتای دلارای چیه😐

دیانا
دیانا
1 سال قبل
پاسخ به  [:

گوز

SAMA
SAMA
1 سال قبل
پاسخ به  [:

اره واقعاا

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x