– حالا که دارید زنگ می زنید.. اینم بگید که جنجالی تو رستوران هتلش راه انداختید و به طور حتم نصف مشتری هاش و از دست دادید که هیچ.. اون پسر خارجیه هم صد در صد میره شکایت می کنه و گند می زنه به اسم اینجا!
– خوب شد گفتید! اینم حتماً بهش میگم.. پشت سرشم میگم که اون پسر خارجیه رو.. جوری با حرفام متقاعد کردم که دور شکایت کردن و به کل خط بکشه.. چون در رابطه با دعوای ما که خب.. متهم خودش بود و شاکی من! ولی در رابطه با اینکه مدیریت این رستوران.. مشتری ها رو مجبور می کنه تا از اتاق های هتل استفاده کنن.. اونم درحالیکه خودشون هیچ تمایلی ندارن.. صد در صد شما متهمی! پس رسام بابت ساکت کردن اون پسر خارجیه و بد در رفتن اسم هتلش.. ازم تشکرم می کنه!
با این حرف.. دیگه به طور کامل خلع سلاح شد و هیچی نگفت! چیزی هم نمی تونست بگه وقتی هیچی تو دستش نبود و طبق حدسی که زدم هم.. رئیس رستوران.. از این قرارداد اطلاع نداشت!
پس.. حالا دیگه خودش باید یه کم از اون عقل نداشته اش استفاده می کرد و می فهمید.. اگه می خواست همچنان مدیر این رستوران بمونه.. چیکار باید بکنه!
بعد از پیدا کردن شماره مورد نظر.. صفحه گوشیم و گرفتم سمتش و با همون خونسردی که خوب می دونستم چه تاثیر منفی و بدی روی مخاطبی که یه جورایی طرف مقابلم محسوب می شه می ذاره گفتم:
– شماره اش درسته دیگه؟ خدای نکرده این وقت شب مزاحم کس دیگه ای نشیم!
هیچی نگفت.. فقط نگاه بهت زده اش و از گوشی به صورتم دوخت.. منم احتیاجی به تاییدش نداشتم! همینکه دید بلوف نمی زنم کافی بود.
قصد زنگ زدن نداشتم.. ولی ژشتش و گرفتم و همون لحظه بالاخره واکنش نشون داد و از پشت میز بلند شد و اومد سمتم..
– آقای محمدی! آخه چه کاریه الآن به آقای یاسینی زنگ بزنید. عرض کردم بهتون.. ایشون مسئولیت رستوران و تمام و کمال به من سپردن!
– ولی همین الآن مشخص شد که از پسش برنمیاین!
– الآن مشکل اخراج شدن خانوم کاشانیه؟ باشه قبول.. من حرفم و پس می گیرم.. از فردا دوباره می تونن بیان سر کارشون..
با این حرف بالاخره منم کوتاه اومدم و گوشیم و برگردوندم تو جیبم.. می دونستم همینکه فهمید یه آشناییتی با رئیس هتل دارم کافی بود تا دیگه کاری به کار درین نداشته باشه.. ولی بازم با تاکید بیشتر گفتم:
– قضیه بندای این قرارداد چی می شه؟

کاملاً از موضع طلبکارانه خودش پایین اومده بود و این یعنی رفیق دوره دبیرستان من.. بدجوری نقطه ضعف این آدم محسوب می شه..
– تو رو خدا دیگه شما هم یه کم به من حق بدید! باشه قبول.. من زیاد سر مرخصی گرفتن سختگیری کردم.. ولی خودتون که دارید می بینید.. مشتری که زیاد بشه.. همین تعدادم پاسخگو نیست.. چه برسه به اینکه یکیشونم نباشه.. البته.. خدا شاهده که من اصلاً فکرشم نمی کردم خانوم کاشانی تا این حد حالشون بد باشه.. شما هم پشت تلفن زیاد توضیح ندادی.. وگرنه دیگه شمر نیستم که بخوام با شمشیر و چاقو کسی و مجبور کنم با حال نا میزون بیاد اینجا سفارش مشتری ها رو بگیره!
بالاخره بعد از چند دقیقه.. درینی که تمام مدت ساکت وایستاده بود و به مکالمه ما گوش می داد.. جرات پیدا کرد واسه حرف زدن.. هرچند هنوز با صدای لرزون و نامطمئن!
– آقای سمیع.. شما خودتونم شاهدید که من.. هیچ وقت مرخصی نگرفتم.. حتی شده کلاس های دانشگاهم و نرفتم ولی سر وقت اومدم اینجا.. پس مطمئن باشید منم شما رو درک می کنم و می فهمم با غیبت یکی کار روی دوش بقیه چند برابر می شه.. ولی بعضی وقتا.. پیش میاد دیگه!
سمیع هم یه کم خیره خیره بهش نگاه کرد و بعد.. احتمالاً نه از ته دل و فقط به خاطر حضور من.. سرش و به تایید تکون داد و گفت:
– بله درست میگی.. من.. یه کم از سر عصبانیت.. عجولانه تصمیم گرفتم!
یه قدم عقب رفتم و دست درین و توی دستم گرفتم و رو به سمیع که با تعجب داشت به دستمون نگاه می کرد و انگار هنوز هضم نکرده بود این رابطه بیش از حد زود گره خورده رو گفتم:
– خدا رو شکر مشکل حل شد! فقط یه مسئله ای می مونه.. اونم اینه که خانوم کاشانی.. به عنوان گارسون رستوران اینجا استخدام شدن و وظیفه دیگه ای ندارن! پس.. ممنون می شم اگه به هر دلیلی.. مسئولیت ویزیتوری برای اتاق های هتل و گردنش نندازید.. چون.. من خودمم زیاد تمایل ندارم که نامزدم برای همچین کاری با هر آدم نانجیب و تازه به دوران رسیده ای دهن به دهن بذاره.
دیگه مشخص بود که کلافه شده از این اُرد های چپ و راستی من.. ولی خب.. بالاخره باید این آدمم جایگاه خودش و می فهمید و به محض مدیر شدن تو همچین رستوران.. یابو برش نمی داشت که چه سمت مهمی داره و می تونه به پشتوانه اش هر غلطی دلش می خواد بکنه!
– بله.. حق با شماست!
لبخندی زدم و راه افتادم سمت در..
– ممنون.. شبتون بخیر!

در و باز کردم و دوباره واسه نشون دادن احترامی که برای این مثلاً نامزد قائلم.. کنار وایستادم تا اول درین بره و خودمم پشت سرش رفتم بیرون.
نیم نگاهی به درین که جلوی در مات صورتم وایستاده بود و هیچی نمی گفت انداختم و قبل از اینکه حرفی بزنه با اشاره به سر و وضعش گفتم:
– لباسات و عوض کن بریم!
– میران من…
– هیچی نگو!
دستم و دراز کردم و همونطور که با پشت انگشت اشاره گونه اش و لمس کردم گفتم:
– تو ماشین حرف می زنیم.. خب؟
بالاخره از لحظه ای که دیدمش.. لبخندی رو لبش نشست.. هرچند که لرزون بود و محو. ولی همونم خیالم و راحت کرد از اینکه قدم بعدیم هم درست برداشتم!
وقتی راه افتادم که بیام اینجا دنبالش.. فکر درست شدن همچین جنجالی تو ذهنم نبود.. ولی حالا می دیدم که.. منهای خورد شدن اعصابم.. که دیگه نقشه نبود و واقعاً اتفاق افتاد.. انقدری هم بد نشد و من بازم از شانسم کمک گرفتم واسه بالا رفتن از یه پله دیگه!
به خصوص لحظه ای که فهمیدم رئیس این هتل همکلاسی قدیمیمه.. دیگه به این باور رسیدم تو جور در اومدن برنامه هام در رابطه با کاری که می خواستم با این دختر بکنم.. بدجوری رو مود شانسم!
پس تاسی که امروز صبح انداختم.. بهم دروغ گفت چون.. اتفاقاتی که تا این لحظه افتاد.. به طور قطع.. لایق یه جفت شیش بود!
سوار ماشین که شدیم و حرکت کردیم.. نتونست زیاد طاقت بیاره و شروع کرد:
– واقعاً نمی دونم چی بگم.. از یه طرف تا حد مرگ شرمنده ام.. به خاطر اینهمه دردسری که تو همین چند روز درست کردم و شما جورم و کشیدی.. از یه طرف.. انقدر ممنونم که نمی دونم چه جوری باید تشکر کنم تا بتونید تمام حسی که این لحظه دارم و درک کنید!
– خیلی راحت می تونی این کار و بکنی؟
– چه جوری؟
– همینکه یه کاری نکنی تا من هر دفعه مجبور بشم یادآوری کنم که من دبیر بازنشسته ادبیاتتون نیستم کافیه!
یه کم مکث کرد و بعد تازه دو زاریش افتاد و فهمید دارم درباره چی حرف می زنم که خندید و گفت:
– حواسم نبود..
– تو هتل حواست بود.. الآن دوباره برگشتی به تنظیمات کارخونه!
پوفی کشید و گفت:
– برای اینکه اونجا انقدر گیج بودم که اصلاً نمی تونستم به کارام و حرفام فکر کنم!
– خوبه پس.. همیشه همینجوری باش! زیاد فکر کردن خیلی وقتا خوب نیست! بیخیالی بیشتر حال میده.. چون وجدانت راحته که فکر زیادی پشت اون تصمیمت نبود! ولی وقتی فکر می کنی و باز گند می زنی.. دیگه هیچ جوره نمی تونی خودت و جمع کنی!
سرش و انداخت پایین و خیره به دستاش لب زد:
– آره واقعاً!

نمی دونم متوجه اشاره ام شد یا نه.. ولی منم زیاد آدم تو لفافه حرف زدن نبودم که گفتم:
– مثلاً اگه خیلی فکر می کردی بعد تصمیم می گرفتی.. بدو بدو نمی اومدی تو بغلم.. بعدش هیچ کدوممون اونجوری که باید و شاید آروم نمی شدیم و همه اتفاقات یه جور دیگه پیش می رفت! پس می بینی که خیلی هم بد نیست!
با سکوتش نیم نگاهی بهش انداختم که دیدم با چشمای بسته داره لب پایینش و زیر فشار دندوناش له می کنه!
– اینا رو نگفتم که خودت و ناقص کنیا!
– نه من.. فقط.. یعنی خب.. اینجور موقع ها.. بیشتر فکر و خیالام درباره ذهنیت طرف مقابلمه.. نمی دونم چرا ولی این مسئله خیلی برام مهمه! چه اون آدم دوستم باشه.. چه خانواده.. چه صد پشت غریبه.. قبل از هرکار یا حرفی.. به این فکر می کنم که بعد از انجامش اون آدم درباره ام چی فکر می کنه.. واسه همین خیلی از کارا رو انجام نمیدم و خیلی از حرفا رو نمی زنم!
– این فقط در صورتی کار درستیه که یا تو قدرت خوندن ذهن اون افراد و داشته باشی که بفهمی چقدر حدسی که زدی درست بوده.. یا همه اون آدما خودشون درباره ذهنیتشون نسبت به کار تو حرف بزنن که خب اینم ممکن نیست و اگرم بگه نمی تونی مطمئن باشی که راست گفته! پس این کاری که می کنی هیچ فایده ای نداره! ضمن اینکه واقعاً نظر بقیه نباید انقدر برات مهم باشه.. حالا اون آدم می خواد هرکی که باشه! تو زندگی خودت و داری! پس می تونی بر اساس همون هر تصمیمی که لازمه بگیری!
– نه خب لازمم نیست که همیشه اونا حرفی بزنن تا من بفهمم چه فکری کردن.. بعضی وقتا.. یعنی بیشتر وقتا خودم می تونم تشخیص بدم با توجه به شناختی که ازشون دارم!
– باشه.. حالا که انقدر واردی.. حدس بزن ذهنیت من نسبت به اون بغل کردن یهویی تو چی بوده!
دوباره با خجالت دستاش و تو هم قفل کرد و گفت:
– خب.. معلومه دیگه الآن هرچی بگم واسه اینکه ثابت کنی قدرت حدس زدن ذهن بقیه رو ندارم.. حرفم و قبول نمی کنی!
– حالا تو بگو.. من قول میدم با صداقت کامل جواب بدم!
اینبار سکوتش طولانی تر شد.. احتمالاً می خواست انقدر کشش بده که من بیخیال بشم ولی من دست بردار نبودم و با جدیت گفتم:
– منتظرم!
– با توجه به اخلاقیاتی که تو این مدت باهاش آشنا شدم.. یکی از اصلی ترین فکرایی که توی ذهنت شکل گرفته به احتمال زیاد این بوده که.. قبل از من توی بغل چند نفر که باهاشون فقط قول و قرار آشنایی داشته.. همین شکلی پریده..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۶ / ۵. شمارش آرا ۵

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی

  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت سراسر تهران رو پر کرده بود…   در آخر سر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه عشق ترگل pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :     داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره و هزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که آرمین هم تلافی می کرده ولی…. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دختران ربوده شده
دانلود رمان دختران ربوده شده به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاده

      خلاصه رمان دختران ربوده شده :   مردی متولد شده با بیماری “الکسی تایمیا” و دختری آسیب دیده از جامعه کثیف اطرافش، چه ترکیبی خواهند شد برای یه برده داری و اطاعت جاودانه ابدی. در گوشه دیگر مردی تاجر دختران فراری و دختران دزدیده شده و برده هایی که از روی اجبار یا حتی از روی اختیار همگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شب از ستاره ها تنها تر است به صورت pdf کامل از شیرین نورنژاد

            خلاصه رمان :   مقدمه طرفِ ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمی‌کند کلمات انتظار می‌کشند من با تو تنها نیستم، هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیست شب از ستاره‌ها تنهاتر است… طرفِ ما شب نیست چخماق‌ها کنارِ فتیله بی‌طاقتند خشمِ کوچه در مُشتِ توست در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل می‌خورد من تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده

  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x