آمار روزانه اش و داشتم و می دونستم امروز تا ظهر شرکته.. ولی

ترجیح می دادم وقتی اومد بیرون باهاش حرف بزنم.. نه این که برم

تو و به احتمال زیاد با کوروش و پرستش رو به رو بشم.

اونم وقتی درین تا این حد از دستم عصبانی بود که می تونست

جلوی چشم اونا بهم بی محلی کنه و من.. به هیچ وجه همچین

چیزی رو نمی خواستم.

تماس تلفنی هم جواب نمی داد و وقتی تا این جا اومده بودم و

انقدر منتظر مونده بودم.. ترجیح می دادم رو در رو باهاش حرف

بزنم.

آخرین باری که نگاهم و به ساعت ماشین دوختم فهمیدم دو سه

ساعت از منتظر موندنم می گذره و هنوز خبری ازش نیست..

 

خواستم حداقل با یه پیام ازش بخوام بیاد پایین.. که همون لحظه

از ساختمون شرکتشون بیرون اومد و من.. سریع از ماشین پیاده

شدم!

قبل از این که بخوام براش دست تکون بدم تا توجهش به سمتم

جلب شه.. خودش سرش و چرخوند و نگاهش به من افتاد..

اول با دیدنم جا خورد ولی بعد در نهایت بهت و حیرتم.. لبخند

قشنگش رو لبش نشست و دیدنش از همون فاصله هم ضربان

قلبم و تند کرد.

منم لبخندش و جواب دادم و خواستم در ماشین و ببندم و برم

سمتش که دیدم خودش داره میاد این وری و منتظر موندم بهم

برسه.

 

ولی همون لحظه ماشینی از کنارم رد شد و درست جاوی پای درین

ترمز کرد و اون نگاه و لبخند درین هم با اون ماشین حرکت کرد و

اون جا بود که فهمیدم مخاطب اون لبخند.. اصلاً من نبودم!

هنوز داشتم با ناباوری نگاهش می کردم که ماشین و دور زد و سوار

که شک نداشتم همون پسره عوضی فرصت طلب

شد و راننده هم

بود.. بلافاصله گازش و گرفت و دور شد!

من موندم و هجوم هم زمان هزار تا حس به وجودم که اصلی

ترینش بعد از بهت و حیرت.. خشم بود! خشمی که به طور قطع

باید کنترل می شد.. چون اگه قرار بود خالی بشه.. جوری همه جا رو

به ویرونی می کشید.. که دیگه هیچ امیدی نمی تونستم به درست

شدن این رابطه داشته باشم!

 

سریع سوار ماشین شدم.. خواستم روشنش کنم و پشت سرشون

برم و حتی شده با یه تصادف اون ماشین و مجبور کنم وایسته و

درین و از توش پیاده کنم..

ولی.. دستم و عقب کشیدم و سعی کردم با چند تا نفس عمیق

خودم و خالی کنم.. این رفتارها مال میران افسار گسیخته ای بود که

می خواست تحت هر شرایطی که شده.. درین و مال خودش کنه..

بدون این که جلب رضایت قلبیش کوچک ترین اهمیتی براش

داشته باشه.

الآن.. با این که برام خیلی سخت بود تحمل این شرایط و صبر

کردن.. ولی با شناختی که از درین داشتم.. مطمئن بودم این

روش.. بیشتر از یاغی گری جواب می ده و به این باور می رسوندش

که این بار.. می خوام با منطق جلو برم.. نه با زورگویی و تحمیل!

 

چشمام و بستم و یه بار دیگه صحنه سوار شدنش تو اون ماشین و

با خودم مرور کردم.. درین فقط داشت وانمود می کرد که از دیدن

اون آدم خوشحاله.. در حالی که حتی وقتی داشت سوار می شد هم

همه خواسش پیش منی بود که چهار چشمی بهش زل زده بودم!

نفهمیدم چی شد که ناخودآگاه زدم زیر خنده.. یه خنده عصبی و

شاید از سر درموندگی.. ولی کنترلی روش نداشتم.. وقتی به این

فکر کردم که روش های این دختر.. برای تلافی کردن چقدر بچگانه

اس.. ناخودآگاه خنده ام گرفت..

حرص و خشمم و به طور موقت پس زدم و حین روشن کردن

ماشین و راه افتادن سمت شرکتم.. گفتم:

– عاشق همین دیوونه بازی هاتم دیگه.. بادوم کله پوک من!

XXXXX

 

نمی دونم برای چندمین بار بود که یا از آینه بغل ماشین پشت

سرم و چک می کردم و یا کامل برمی گشتم تا از شیشه عقب گل

خیابون و زیر نظر بگیرم..

تا بالاخره امیرعلی به حرف اومد و گفت:

– حواسم درین.. دنبالمون نیومد!

صاف نشستم و چیزی نگفتم.. ولی.. استرس به لحظه هم ولم نمی

کرد. اون لحظه که دیدمش و در عرض چند ثانیه تصمیم گرفتم از

فرصتی که پیش اومده استفاده کنم.. کاملاً از کارم راضی بودم..

اما حالا داشتم به عواقبش فکر می کردم.. به دیوونه بازی های

میرانی که می شناختم و هر کاری ازش بر می اومد فقط برای این که

ثابت کنه.. کسی نمی تونه ازش جلو بزنه!

 

واسه همین تقریباً مطمئن بودم که پشت سرمون راه می

حتی خودشم نشون می ده.. ولی این که نیومده بود.. دلیلی داشت

که ازش سر در نمی آوردم..

هرچند.. با صحنه ای که من امروز توی دفترش دیدم.. لزومی

نداشت بخوام دنبال دلیلش بگردم. اون دیگه چشمش دنبال من

نبود که بخواد به خاطر من با امیرعلی درگیر بشه یا حسادت کنه..

الآن لابد.. دیوونه بازی هاش و برای تصاحب اون دختر رو می کرد!

– می دونستی اون جاست؟

با سوال امیرعلی به خودم اومدم و زل زدم بهش..

– نه.. همون لحظه دیدمش!

افته و

– ولی خوب شد اومد.. نه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۱ / ۵. شمارش آرا ۷

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان جاوید در من

  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاوید در من درباره زندگی آرام دختریست که با شروع عملیات ساخت و ساز برابر کافه کتاب کوچکش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، این زندگی آرام دستخوش نوساناتی می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

ممنون از فاطمه جان و نسرین خانم تورو خدا زود ببرینش جلو

رهگذر
رهگذر
11 ماه قبل

ای بابا تورو خدا زودتر این دو تا رو بهم برسون

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x