رمان تاوان دل پارت 1 - رمان دونی

 

با بغض خیره بودم به سفره ی عقد دوساعت گذشته بود خبری از نریمان نبود
هنوز نیومده بود
صدای پچ پچ زن های محل که توی گوش هم حرف می زدن حالم رو بدتر می کرد
حرف هاشون به گوشم‌ می رسید.
یکی می گفت فرار کرده
یکی میگفت مرده
یکی میگفت دختره رو نمی خواسته و پدر و مادرش زورش کردن که بگیرش و‌بخاطر همین فرار کرده
هر کدوم حرفی می زدن اما دل من فقط نگرانش بود که نکنه اتفاقی براش افتاده باشه.
نگاه اشکیم بالا اومد کل مهمونا رو از نظر گذروندم..
نگاه های مختلفی ‌روم زوم بود.
نگاه کینه ،تحقیر ،دلسوزی،خوشحالی…
تحمل نکردم.
بی اختیار از تموم این نگاها بدم اومد.
از جام بلند شدم خواستم برم سمت اتاقم که صدای اسب و‌شلیک به گوشم رسید و باعث توی جام متوقف بشم
بااین صدا ،تموم زن ها از جاشون بلند شدن و‌شروع کردن به جیغ کشیدن.
مامان با نگرانی اومد داخل.
سمتم پا تند کرد.با هل گفت :
-گندم دخترم..
قلبم اومد تو دهنم منم نگران شدم
خیره شدم توی چشم‌هاش و گفتم :
-چی شده مامان!!؟
مامان لبش رو‌گاز گرفت و‌گفت :
-نریمان..
ادامه نداد با دستام بازوهاش رو گرفتم و تکونی دادم :
-نریمان چی!!؟
-نریمان اومده اما مثل یه جنازه هیچی ازش نمونده
دنیا دور سرم چرخید خواستم بیوفتم مامان نگهم داشت.
یعنی چی عین یه جنازه اومده!!؟
اشکم روون شد‌.
نگاهم از پنجره به بیرون افتاد جمعیت زیادی توی حیاط جمع شده بود.
باید می فهمیدم چی شده خودم رو از دست مامان کشیدم بیرون و با لباس عروس رفتم بیرون
برام مهم نبود که حجاب ندارم فقط می خواستم ببینم چه بلایی سر نریمان من اومده.

مامان اومد دنبالم تا جلوی من رو بگیره اما نتونست من از خونه زدم بیرون..
جمعیت مردها هنوز پراکنده نشده بود
رفتم جلو نگاه چند نفر سمت من کشیده شد بقیه ام نگاهشون بالا اومد و بهم زل زدن
بابا با دیدن من اسم مامانو صدا زد :
-زن این دختر اینجا چکار میکنه!!؟
دختر برو تو حجاب نداری برو یالا
به حرف بابا گوش ندادم..
سمت جمعیت رفتم که مردها کم کم کنار رفتن هرچی راه برام باز میشد قلبم با زنش بیشتری توی سینه می کوبید تا اینکه بلاخره همه کامل کنار رفتن و من بدترین صحنه ی عمرم رو دیدم
نریمان من غرق در خون مثل یه جنازه وسط افتاده بود.
هیچی از صورتش معلوم نبود فقط خون خون خون
از روی لباسی که باهم برای عروسی انتخاب کرده بودیم شناختم.
ناباور به نریمان زل زده بودم داشتم از بغض خفه میشدم
اشکی ازچشمم پایین افتاد رفتم‌بالای سرش نشستم
دستم رو بردم جلو تکونش دادم
اما نمی تونستم اسمش رو صدا بزنم اشکام پشت هم روی گونه ام روون شد
نگاهی بهش انداختم
تند تند تکونش میدادم که صدایی باعث شد سرم رو بالا بگیرم
-الکی زور نزن این حروم زاده بیهوش شده
حروم خور عوضی صدتا جون داره من جای این بودم اینقدر کتک خورده بودم زنده نمی موندم
اما کور خونده پولم رو از حلقومش میکشم بیرون نمی ذارم قسر دربره
با چشم های اشکی به این مرد عصبی زل زده بود
پشت هم حرف میزد و حرف های ریک دار به نریمان می زد.
این مرد این بلا رو سر نریمان من اورده‌بود اونم‌شب عروسیش!!؟
به چه جرمی!!؟
کی بود که اینطوری حرف می زد
بابا اومد جلو و رو به همون مرده گفت :
-ارباب زاده تورو خدا رحم کنید این جوون امشب شب عروسیشه بذارین برای فردا
پس پسر ارباب بود
پسره نگاه بدی به بابا انداخت
دستی به قفسه ی سینه اش زد و به عقب هلش داد‌
-خفه شو پیرمرد چی‌چیو‌ رحم کنم زده‌ماشین من رو‌چپ کرده
می دونی قیمتش چنده!!؟
پول داره بده!؟؟کل زندگیش رو‌بفروشه نمی تونه یه هزاریش رو هم بده
بعد تو از عروسی حرف میزنی!!؟
من‌جون اینو که نگیرم آونگ نیستم
اونگ پسر بهادر خان نیستم
بعد اومد سمت نریمان می خواست‌چکار کنه
خودم رو سپر نریمان کردم ترس از دست دادن نریمان کاری کرد که به حرف بیام
-تورو خدا کاریش نداشته باش
پسره نیشخندی زد و گفت :
-خودت رو بکش کنار من عادت ندارم که با ضعیفه دهن به دهن بشم

به حرفش توجه ای نکردم و‌با بغض گفتم :
-تورو خدا کاریش نداشته باش پولتو میده نریمان ازارش به یه مورچه نمی رسه
خندید یه خنده ی هیستریک بعد یه دفعه خم شد تو صورتم با چشم های سرخ شده گفت :
-نداره که پول بهم بده اخه شما رعیت جز زمین هایی که مال پدره و دارین روش کار می کنید چی دارین!!
اینم عین بقیه اه در بساط نداره باید بمیره..
حرف تاییدی بعدی پشتش اومد :
-اره باید بمیره ادمی که در امانت خیانت میکنه باید بمیره
نگاهم سمت صدایی که به گوشم خورده بود کشیده شد
رسیدم به ارباب ‌،خان بزرگ روستا
مرد بی رحمی که اصلا رعیت روستاش براش مهم نبودن
منو که دید نیشخپدی زد.
-خودت رو تکون بده زنک ما وقت اضافه نداریم باید..
سریع گفتم :
-من حاضرم هرکار که شما بگین انجام بدم فقط کاری به کار نریمان من نداشته باشید..
خان بزرگ نیشخندی زد.
-اخه تو چی داری که بخوایم..
یهو پسرش به وسط حرفش پرید و گفت :
-چرا هست خان..
نگاه مرموزی بهم انداخت طوری که لرزیدم
-گفتی هرکاری میکنی اره!!؟
اب دهنم رو‌قورت دادم‌ همه به دهن من زل زده بودند :
-اره هرکار بگین میکنم
نیشخندی زد و چنگی به لباس عروس من انداخت.
-امشب بااین لباس میشی زن صیغه ای من و میای به هجله ام در این صورت ماهم جون این مردیکه رو می بخشیم.
از حرفی که زد مات شدم
چطور می تونست این قدر وقیح باشه!!؟
ناموس نداشت..
به حرف اومدم :
-چطور می تونی اینطور ح..
به وسط حرفم پرید و گفت :
-همینکه گفتم میشی یانه!!؟
یه کلمه از دهنت خارج شه اره یا نه!!؟
بابا با داد اومد جلو‌
شونه ی پسره رو گرفت و از من فاصله داد به عقب هلش داد و‌گفت :
-خفه شو‌تو ناموس نداری که اینطور پیشنهادی به دختر من میدی.
گمشو از خونه ی من بیرون..
پسره قهقه ای زد و بعد یقه ی بابا رو چنگی زد و‌گفت :
-ببین پیرمرد حد خودت رو‌بدون نذار تو رو هم مثل این دوماد تخم حرومت کنم و‌تبدیلت کنم به یه جنازه..
ترس برم داشت از جام بلند شدم و‌نالیدم :
-بابام رو ول کن قبول میکنم..
فقط بابام و نریمان رو ول کن

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان معشوقه پرست

    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحهاش، بوی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج اجباری

  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در وجه لعل pdf از بهار برادران

  خلاصه رمان :       لعل دوست پسر و کارش را همزمان از دست می دهد و در نقطه ای که امیدی برای پرداخت بدهی هایش ندارد پاکتی حاوی چندین چک به دستش می رسد… امیرحسین داریم بسیار خفن… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shaghayegh
Shaghayegh
2 سال قبل

این پسر خان چقدر ندید بدید بوده که بخاطر یه ماشین این المشنگه رو به پاکرده…..انتظار میره ارباب زاده چشم و دل سیر باشه و برای موضوع نه چندان مهمی مثل چپ شدن ماشین اینقدر کولی بازی در نیاره

N.m
N.m
2 سال قبل

وای چرا همه رمان ها تکراری شده
پسر غد بی شعور و هوس باز تا می تونه دختری خل و بی عقل توسری خور و بدون اعتماد بنفس رو اذیت می کنه آخرشم پسره …. عاشق دختر می شه با خود خواهی اونو پیش خودش نگه می داره بعدم دختره هم مثل احمق ها عاشق پسره می شه و هرچی که پسره بی عقل میگه رو قبول می کنه و مثل گاو سرشو پایین می اندازه
آه تو رو خدا یکم موضوع رمان ها رو جذاب کنید

ثنا
ثنا
2 سال قبل

قشنگه تا آخرش هستم اگه این طوری پیش بره

azal shahmari
azal shahmari
2 سال قبل

پارت اول اینقدر خوب منتظر بقیه اش هستم

mahsa jojo
mahsa jojo
2 سال قبل

خیلی قشنگه
ولی نویسنده جان جدت پایانش خوش باشه

ادا
ادا
2 سال قبل

رمان قشنگیه ولی کی پارت گذاری میشه

سپیده
سپیده
2 سال قبل

خاک ینی خاک تو سر گندم اگه بودم خودم رو میکشتم بهتر بود

البته من ک آخرش رو میدونم مثل همه رمانا آونگ و گندم عاشق هم میشن😂😕

Darya
Darya
2 سال قبل

اسمش یجوریه (تاوان دل) انگار که یکی قراره به صورت بدی تاوان بده و زجر بکشه تمام عمر بدبختی بکشه امیدوارم اینطور نباشه و اگه قراره کسی تاوان بده تهش به خوشی برسه
البته از اسم هم نمیشه قضاوت کرد شاید رمان خیلی قشنگ و جذابی باشه

....
....
2 سال قبل

این رمان در حال حاضر انلاین پارت گذاری میشه یا از قبل همه پارتاش اومده و تو سایت پارت پارت میذارید؟

سپیده
سپیده
2 سال قبل

خو خدا رو شکر😂

گندم
2 سال قبل

بلاخره ما به ارزومون رسیدیم 🤲🤲

لادن
لادن
2 سال قبل

آخ دیگه انقد از این رمانای ارباب برده ای خوندم که الان دیگه تا آخر رمان رو هم می تونم حدس بزنم 😣😥
موضوع جدید واسه نوشتن ندارین خداییش ؟

دنیاا
2 سال قبل
پاسخ به  لادن

رمان و بار دیگر عشق اگه نخوندی بخون خیلی قشنگه چیزی که نمیتونی آخرش رو حدس زد خدایی بهترین رمانی که تو عمرم خوندم

دسته‌ها
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x